ايران فردا: ايران - خامنهای؛ در حسرت از شکاف در دیوار سانسور،...: خامنهای؛ در حسرت از شکاف در دیوار سانسور، در وحشت از خروش جوانان آخوند خامنه ای خامنهای در دیداری با جمعی از مزدوران رژیم د...
۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۱, دوشنبه
ايران فردا: ايران - درگیریهای مردم با نیروهای سرکوبگر در شهر ...
ايران فردا: ايران - درگیریهای مردم با نیروهای سرکوبگر در شهر ...: درگیریهای مردم با نیروهای سرکوبگر در شهر مهاباد درگیریهای مردم با نیروهای سرکوبگر د...
ايران فردا: ايران - سنای ایالات متحده آمریکا، کنفرانس پیرامون ...
ايران فردا: ايران - سنای ایالات متحده آمریکا، کنفرانس پیرامون ...: سنای ایالات متحده آمریکا، کنفرانس پیرامون مذاکرات اتمی با رژیم آخوندی سناتور تام کاتن - سناتور تام تیلیس - سفیر مارک گینزبرگ سنا...
ايران فردا: ايران - تنها ابلهان باور کنند؛ مبارزه با فساد، در ...
ايران فردا: ايران - تنها ابلهان باور کنند؛ مبارزه با فساد، در ...: میز گرد مبارزه با فساد در تلویزیون رژیم : تنها ابلهان باور کنند؛ مبارزه با فساد، در دریای فساد! میز گرد مبارزه با فساد در تلویزیون...
ايران فردا: ايران - بنبست سانسور و سراسیمگی سخنگوی قضائیه
ايران فردا: ايران - بنبست سانسور و سراسیمگی سخنگوی قضائیه: بنبست سانسور و سراسیمگی سخنگوی قضائیه : آخوند محسنی اژهای مهاباد و بسیاری از شهرهای کردستان همچنان از مرگ مظلومانه فریناز در ...
ايران فردا: ايران - بنبست سانسور و سراسیمگی سخنگوی قضائیه
ايران فردا: ايران - بنبست سانسور و سراسیمگی سخنگوی قضائیه: بنبست سانسور و سراسیمگی سخنگوی قضائیه : آخوند محسنی اژهای مهاباد و بسیاری از شهرهای کردستان همچنان از مرگ مظلومانه فریناز در ...
محاصره تا به کی؟
محاصره تا به کی؟
به دیدار یکی از برادران مجاهدم به امداد رفته بودم که پزشک لیبرتی اجازه ورود نداد و گفت بیرون منتظر باشید... با دسته گل و شیرینی به عیادتش رفته بودم، مدتها بود او را ندیده بودم و برای دیدارش لحظه شماری میکردم شنیده بودم به سرطان مبتلا شده اما تا همین چند ماه پیش این را نفهیمده بودم این سنت مجاهدین بوده و هست که حتی بیماری و دردشان را برای اینکه همرزمانشان نگران نشوند به روی خود نمیآورند.
باری چه زیبا گفت شاعر که:
در وجود هر کس رازی است، داستانی... . که پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است...
به دیدار یکی از برادران مجاهدم به امداد رفته بودم که پزشک لیبرتی اجازه ورود نداد و گفت بیرون منتظر باشید... با دسته گل و شیرینی به عیادتش رفته بودم، مدتها بود او را ندیده بودم و برای دیدارش لحظه شماری میکردم شنیده بودم به سرطان مبتلا شده اما تا همین چند ماه پیش این را نفهیمده بودم این سنت مجاهدین بوده و هست که حتی بیماری و دردشان را برای اینکه همرزمانشان نگران نشوند به روی خود نمیآورند.
باری چه زیبا گفت شاعر که:
در وجود هر کس رازی است، داستانی... . که پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است...
و اینگونه ادامه میدهد که
گاه به سخن گفتن از زخمها نیازی نیست!
اما در دنیای مجاهدین این گاه تبدیل به یک سنت شده رسم وفا و ایثار
هنوز پشت درب اتاقش منتظر بودم که بیطاقت شدم و دوباره در زدم، مجدداً پزشک آمد و گفت خواهش میکنم چند دقیقه دیگر هم صبر کنید... . دوباره هجوم خاطرات علی بود که به سراغم آمد مجاهدی پر شور اهل خطه بندرعباس که با ابتلائات بسیاری هم مواجه بود که با همه آنها جانانه جنگیده بود منجمله بازگشت او به خانوادهاش در ایران و خارج شدن از صفوف مبارزه، اما او به همه این تطمیعهای ذلیلانه که چیزی جز خوشخدمتی به آخوندهای کثیف نبود، خط بطلان کشیده و هیهاتش را برای نبرد نهایی سر داده بود در این خاطرات بودم که دکتر از اتاق بیرون آمد و گفت: متأسفانه علی پر کشید و به جاودانه فروغها پیوست... ..
سرم داغ شد و احساس کردم چیزی نمیشنوم گفتم: یعنی پرواز کرد؟ پس چرا مرا در لحظات واپسین شریک این شام آخر نکردید دکتر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود مکث عمیقی که حکایت از دردی بود کرد! و بعد از تکرار همین سؤال من گفت: نمیخواستم شما لحظه جان دادن او را ببینید... لحظات سنگینی سراغم آمد... احساس کردم میتوانستم در آخرین دقایق او را ببینم اما جان دادن یک مجاهد در برابر چشمانت آن هم در شرایط محاصره پزشکی بسیار جرأت میخواهد او میتوانست زنده بماند، او میتوانست در این مسیر قدری بیشتر بماند، میتوانست مانند هزاران بیمار دیگر به بیمارستان تخصصی برود، میتوانست جراحی شود، میتوانست به خارج عراق منتقل شود، میتوانست... ...
اما شرایط محاصره و زندانی که او و ما در آن محاصره هستیم این اجازه را به او نداد. او درد کشید و تحمل کرد بارها و بارها از مدتها قبل نماینده مجاهدان لیبرتی مستمراً خواهان انتقال بیمار به خارج از عراق بود. مشاور حقوقی لیبرتی نیز بار دیگر در نیمه ماه بهمن که حال بیمار رو به وخامت گذاشته بود خواستار تسریع در انتقال او برای معالجه شده بود. اما اسفا اسفا که گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن نبود. محاصرهیی که محصول زد و بند یک توطئه کثیف غیرانسانی بود برای خاموش کردن آتش انقلاب اما این انقلاب در راه است
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر درد در جانم اوفتاد
این درد انتقام بود، انتقام خونهای به ناحق ریخته شده خون مهین افضلی، علی سالاری، علی اصغر شریفی و تقی عباسیان و سایر یاران صدیقمان.
گاه به سخن گفتن از زخمها نیازی نیست!
اما در دنیای مجاهدین این گاه تبدیل به یک سنت شده رسم وفا و ایثار
هنوز پشت درب اتاقش منتظر بودم که بیطاقت شدم و دوباره در زدم، مجدداً پزشک آمد و گفت خواهش میکنم چند دقیقه دیگر هم صبر کنید... . دوباره هجوم خاطرات علی بود که به سراغم آمد مجاهدی پر شور اهل خطه بندرعباس که با ابتلائات بسیاری هم مواجه بود که با همه آنها جانانه جنگیده بود منجمله بازگشت او به خانوادهاش در ایران و خارج شدن از صفوف مبارزه، اما او به همه این تطمیعهای ذلیلانه که چیزی جز خوشخدمتی به آخوندهای کثیف نبود، خط بطلان کشیده و هیهاتش را برای نبرد نهایی سر داده بود در این خاطرات بودم که دکتر از اتاق بیرون آمد و گفت: متأسفانه علی پر کشید و به جاودانه فروغها پیوست... ..
سرم داغ شد و احساس کردم چیزی نمیشنوم گفتم: یعنی پرواز کرد؟ پس چرا مرا در لحظات واپسین شریک این شام آخر نکردید دکتر در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود مکث عمیقی که حکایت از دردی بود کرد! و بعد از تکرار همین سؤال من گفت: نمیخواستم شما لحظه جان دادن او را ببینید... لحظات سنگینی سراغم آمد... احساس کردم میتوانستم در آخرین دقایق او را ببینم اما جان دادن یک مجاهد در برابر چشمانت آن هم در شرایط محاصره پزشکی بسیار جرأت میخواهد او میتوانست زنده بماند، او میتوانست در این مسیر قدری بیشتر بماند، میتوانست مانند هزاران بیمار دیگر به بیمارستان تخصصی برود، میتوانست جراحی شود، میتوانست به خارج عراق منتقل شود، میتوانست... ...
اما شرایط محاصره و زندانی که او و ما در آن محاصره هستیم این اجازه را به او نداد. او درد کشید و تحمل کرد بارها و بارها از مدتها قبل نماینده مجاهدان لیبرتی مستمراً خواهان انتقال بیمار به خارج از عراق بود. مشاور حقوقی لیبرتی نیز بار دیگر در نیمه ماه بهمن که حال بیمار رو به وخامت گذاشته بود خواستار تسریع در انتقال او برای معالجه شده بود. اما اسفا اسفا که گوشی برای شنیدن و چشمی برای دیدن نبود. محاصرهیی که محصول زد و بند یک توطئه کثیف غیرانسانی بود برای خاموش کردن آتش انقلاب اما این انقلاب در راه است
من درد در رگانم
حسرت در استخوانم
چیزی نظیر درد در جانم اوفتاد
این درد انتقام بود، انتقام خونهای به ناحق ریخته شده خون مهین افضلی، علی سالاری، علی اصغر شریفی و تقی عباسیان و سایر یاران صدیقمان.
فساد نهادینه شده در اقتصاد ایران و منشأ آن
فساد نهادینه شده در اقتصاد ایران و منشأ آن
فساد نهادینه شده در اقتصاد ایران و ساختار
فاسد این اقتصاد، موجب بسیاری از مفاسد از جمله رانت خواری، ویژه خواری و
انحصارطلبی اقتصادی باندهای وابسته به رژیم برای چپاول هرچه بیشتر مردم
است. مفاسد مالی ، اقتصادی و البته ساختار فاسد اقتصادی، خود زاییده ساختار
فاسد سیاسی یعنی حاکمیت استبداد سیاه فقیه است. در این ساختار فاسد سران و
مدیران بالای حاکمیت، به نسبت نزدیکی خود به کانون قدرت، شخص ولیفقیه،
عمده منابع ملی را مورد چپاول و سوءاستفاده قرار میدهند و طبعاً هیچگونه
حسابرسی هم وجود ندارد. در این رابطه یکی از کارشناسان رژیم اعتراف
میکند: ”دولت اسیر همین مناسبات آغشته به فساد چه در خود دولت و چه بیرون
از آن است“ تنها سران و مدیران بالایی حکومتی نیستند که از قبل این فساد
نهادینه شده جیبهای خود را پر میکنند، بلکه به اعتراف حسین راغفر یکی
ازکارشناسان وابسته به باند رفسنجانی- روحانی، بخشی از اقتصاد در اختیار
نهادهایی است که: ”قلمرو اصلی کارشان تولید نیست مثل آستان قدس رضوی، بنیاد
مستضعفان و بنیاد شهید که اینها ماموریتهای دیگری دارند اما وارد اقتصاد
شدهاند و متأسفانه کارکرد اقتصادی آنها در خیلی از موارد با نیازهای
اقتصادی کشور همخوانی ندارد“. اینها، بخشی از همان نهادهایی هستند که
وابسته به ولیفقیه و بیت او هستند.این کارگزار وابسته به باند رفسنجانی-
روحانی همچنین اعتراف میکند که بخش بزرگی از اقتصاد ایران تحت تسلط
نهادهای نظامی و انتظامی است.به این ترتیب نهادهای نظامی رژیم که سپاه
پاسداران در کانون آن است، ستون نگهدارنده دیکتاتوری حاکم هستند و
مابهازای این خدمت، دست کاملاً باز در چپاول و غارت دارند، یعنی در توزیع
اعتبارات بانکی، سهمیههای ارزی، سهم عمدهیی در اختیار این نهادها و در
رأس آنها سپاه قرار میگیرد. در نتیجه مادامی که این تبعیضها بهدلیل حضور
این نهادهای پرقدرت در عرصه اقتصاد وجود دارد، فعالان اقتصادی بخش خصوصی
حاضر به فعالیت در این عرصه نیستند و این موضوع به فرار سرمایهها از کشور،
کاهش تولید ملی و افزایش بیکاری دامن میزند. این کارگزار رژیم (راغفر)
همچنین در گفتگو با خبرگزاری حکومتی ایلنا14شهریور93 به وجه پیچیدهتر
غارتگری مقامهای رژیم اشاره کرده و گفته بود: ”برخی مواقع شاهدیم که برخی
از مسئولان تلاش میکنند مقررات را با منافع خود و تسهیل فعالیتهای
اقتصادیشان در آینده تنظیم کنند و در این میان حقوق مردم جدی گرفته نمیشود
همچنین، در موضع سیاستگذاری بهدنبال تأمین منافع خود هستند“ سعید لیلاز
یکی دیگر ازکارشناسان وابسته به باند رفسنجانی- روحانی نیز با اشاره
تلویحی به این واقعیت که غارتگران میلیاردی همواره پایی در حاکمیت داشته و
شریک سران رژیم بودهاند، میگوید: ”همیشه غارت منابع عمومی منشأ اصلی
تولید ثروت در ایران بوده است وگرنه یک شبه یک نفر نمیتوانسته 11هزار
میلیارد تومان ثروت بیندوزد. مگر چند کارگر باید کار کنند که یک نفر بتواند
در دو سال 11هزار میلیارد تومان ثروت بیندوزد! چند میلیون کارگر باید باشد
که به قول مارکس ارزش افزوده اینها را بتوان جمع کرد و تبدیل به یک
سرمایهدار شود؛ به هیچوجه اینگونه نبوده است. بروید و ببینید در ساختار
شرکتها در ایران درآمدهای غیرعملیاتی چه سهم بزرگی در درآمدها دارد. درآمد
عملیاتی هم از محل رانت است“ (اعتماد 5شهریور93) محسن رنانی یک کارشناس
دیگر وابسته به باند رفسنجانی- روحانی و ا زمهرههای بنیاد باران وابسته به
آخوند محمد خاتمی نیز بهطور سربستهیی به منشأ چپاول که همان حاکمیت
دیکتاتوری است، اشاره کرده و میگوید: ”چیدمان سیستم طوری است که بهطور
اتوماتیک فساد تولید میکند“. (اعتماد 5شهریور93) بهدلیل همین فساد
نهادینه شده یا اتوماتیک است اقتصاد ایران بهشدت آسیب دیده و بخش مولد و
اشتغالزا رو به نابودی رفته، کارخانهها به تعطیلی کشیده شده و در یک کلام
تولید ملی منهدم شده است. آن روی سکه نابودی تولید ملی و تعطیلی
کارخانهها، رشد سرطانی واردات کالاهای مصرفی است که گره کور فساد حاکم بر
اقتصاد ایران را کورتر کرده است. زیرا سردمداران رژیم و قشر نوکیسه، مابه
ازاء نابودی تولید ملی و تعطیلی کارخانهها از قبل تجارت و واردات سودهای
هنگفت و بیدردسر به جیب میزنند.به این ترتیب، دخالت نظام فاسد سیاسی و
حاکمیت دیکتاتوری ولایتفقیه در اقتصاد و در راستای تأمین منافع گروهها و
باندهای وابسته به حاکمیت، اساس تمامی مشکلات از جمله اتلاف منابع ملی
است. مدیران دزد با تکیه بر بالادستیها بودجه و منابع کشور را غارت
میکنند و سران فاسد رژیم هم تنها چنین مدیرانی را که منافع آنان را در
چپاول غارت تأمین کنند بهکار میگمارند. این چنین است که تداوم این
حاکمیت، بحران اقتصاد ایران را عمیقتر میکند تبعات چنین فساد نهادینهیی
رانده شدن اکثریت مردم به زیر خط فقر و بروز شکاف عظیم طبقاتی است که حاصل
آن ارتش فقرا از یک سو و به وجود آمدن ظهور یک قشر نازک نوکیسه وابسته به
هرم قدرت از سوی دیگر است.
سیلی سنگین معلمان بر بناگوش خامنهای
«میزنم فریاد، هر چه بادا باد! وای از این توفان، وای از این بیداد». با این شعار بود که هزاران معلم آزاده، روز پنجشنبه، 17اردیبهشت، خروش خشم خود را در مقابل مجلس ارتجاع آغاز کردند. خروشی که در بیش از 100شهر و تمامی استانهای میهن طنین افکند. این سیلی سنگین معلمان زحمتکش و تحت ستم بود بر بناگوش خامنهای که روز قبل (چهارشنبه 16اردیبهشت) برای آنها خط و نشان کشید و حرکت اعتراضی آنها را «فتنهانگیزی» خواند. این صدای بیداری و حقطلبی معلمان خشمگین بود که درست رودرروی حرفهای خامنهای برخاست و زمین را زیر پای خلیفة ارتجاع لرزاند.
در وحشت از همین تجمع سراسری بود که روز چهارشنبه خامنهای هراسان به صحنه آمد تا با وعده و وعید و دلجویی و تهدید، معلمان را از برگزاری این اعتراض سراسری منصرف کند. او در نهایت درماندگی، اول از در دلجویی درآمد و از «نقش بیبدیل» معلمان دم زد. اعتراف کرد که آنان «تأثیرگذارترین» نقش را روی «دانشآموزان» و «آینده کشور» دارند. خود را بهکوچه علی چپ زد و با این قیافه که گویا هیچ نقشی در جنایتها و چپاولهایی که مردم از جمله معلمان را بهخاک سیاه نشانده ندارد، مدعی شد که «معیشت معلمین یکی از الزامات است» و «مسئولان دولتی» باید «همت» کنند و «این بخش را مورد توجه ویژه قرار دهند». اما بلافاصله زبان به تهدید باز کرد و با وحشتزدگی شعارهای معلمان برای کسب حقوق بهیغما رفتهشان را «سیاسی» و خطرناک عنوان کرد و گفت: «اینهایی که بهعنوان معیشت یک شعاری میدهند تا چند شعار فتنهگرانه و سیاسی و خطی هم در پهلوش بگنجانند این را همه کس میفهمند که این انگیزهاش انگیزه سالمی نیست... این برای مشکل درست کردن برای نظام است، برای دردسر درست کردن برای نظام است».
قبل و بعد از این تهدید خامنهای، نیروهای سرکوبگر انتظامی و اطلاعات آخوندها، تلاشهای زیادی کردند که با احضار جمع زیادی از معلمان فعال و همچنین با تماسهای تهدیدآمیز پیاپی تلفنی و از جمله تهدید به دستگیری با «ده سال حکم زندان»، مانع برگزاری این تجمع اعتراضی بشوند. اما معلمان آزاده که مثل همه اقشار مردم، جانشان به لبشان رسیده است کمترین وقعی به این تهدیدها نگذاشتند و با شعار «میزنیم فریاد، هر چه بادا باد!» در سراسر میهن به صحنه آمدند، مشت خشم خود را بر دیوار سرکوب آخوندها کوبیدند و آن را لرزاندند و خروشیدند: «معلم زندانی آزاد باید گردد»، «معلم میمیرد، ذلت نمیپذیرد»، «به کالایی کردن آموزش پایان دهید».
در اعتراض سراسری معلمان یکی از صحنههایی که نگرانی آخوندها را بیش از پیش برانگخیت، حضور دانشآموزان در شماری از شهرها مثل بوشهر و مشهد در حمایت از معلمانشان بود. روی یکی از پلاکاردها نوشته شده بود: «معلم عزیزم آمدهام تا با خواستههایت همراهی کنم»، این صحنهها ناقوس بزرگترن خطر برای نظام را به صدا درآوردهاند: هشدار که لشگر میلیونی دانشآموزان آماده پیوستن به معلمانشان در خیزش علیه جنایت و تبعیض و سرکوب هستند. یکی از شعارهای معلمان در اعتراضهای قبلی این بود: «ما اسلحه نداریم، دانشآموز میاریم».
امروز این خطر را خامنهای بهتر از هرکس حس میکند، او در اظهارات 16اردیبهشت خودش با اذعان به این خطر خطاب به معلمان گفته بود: «شما نزدیک به 13 میلیون دانشآموز دارید، با پدر و مادرهایشان که 26 میلیون پدر و مادرهای اینها هستند، این شد 39 میلیون؛ یک میلیون هم معلم و کارمندان آموزش و پرورش، 40 میلیون انسان تقریباً بهطور مستقیم با این دستگاه مرتبط هستند. شما کدام دستگاه دیگر را دارید که اینچنین سطح تماس اثرگذار و مهمی با جامعه داشته باشد؟»
بله به قول ولیفقیه ارتجاع یک میلیون معلم فقط در محدوده شغلی خود، بیش از 40 میلیون حامی دارد. لشگر عظیمی که تماماً رودرروی آخوندها قرار گرفته و نیروهای بالقوه ارتش آزادیبخش ملی ایران را تشکیل میدهند.
حرکت گسترده و عظیم اعتراضی معلمان آزاده در روز پنجشنبه 17اردیبهشت، پیامها و نتایج متعددی دارد، اما سؤال این است که مهتمترین پیام کدام است؟ جواب این است که معلمان آزاده با تو دهنی زدن بهخامنهای و پس زدن تمامی تهدیدهای او و دستگاه سرکوبش، شکستگی طلسم ولایت را اجتماعی کردند. امری که در پرتو الهامبخشیهای مقاومت سازمانیافته و سراسری ایران میتواند گامی بهسمت شکستن طلسم اختناق باشد و راه ارتش آزادی را هرچه هموارتر کند.
شعار مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزادی زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت کرج
شعار مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزادی زندانیان سیاسی در زندان گوهردشت کرج
تعدادی از زندانیان سیاسی محبوس در بند 12 در اعتراض به نصب دستگاههای پارازیت سرطانزا و همچنین در اعتراض به تداوم فشارها و شکنجه، در اقدامی اعتراضی شعار مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزادی، و مرگ بر حکومت اعدام، سر دادند.
در این تظاهرات که روز شنبه 19اردیبهشت انجام شد یکی از زندانیان سیاسی خطاب به مأمور زندان گفت، حکومت شما ما را از تمام حقوق یک زندانی محروم کرده و رفتار تبعیضآمیز با زندانیان مخالف حکومت دارد و با نصب این دستگاهها میخواهد که ما را در این دخمه و سیاه چال بکشد، واقعاً باید برای انسانیت تأسف خورد، بیش از دهها زندانی در اثر نصب دستگاههای پارازیت زا در بند 12 دچار ناراحتیهای متعددی شدهاند و اعتراضات زندانیان و خانوادههای آنها بینتیجه باقی مانده است.
زندانیان سیاسی اعلام کردند در صورت تداوم شکنجه و رفتارهای ضدانسانی زندانبانان دست به اعتصاب نامحدود خواهند زد تا از این طریق صدای مظلومیت خود را به گوش مردم آزاده ایران و جهان برسانند.
![]() |
| زندان گوهردشت کرج |
تعدادی از زندانیان سیاسی محبوس در بند 12 در اعتراض به نصب دستگاههای پارازیت سرطانزا و همچنین در اعتراض به تداوم فشارها و شکنجه، در اقدامی اعتراضی شعار مرگ بر دیکتاتور، زنده باد آزادی، و مرگ بر حکومت اعدام، سر دادند.
در این تظاهرات که روز شنبه 19اردیبهشت انجام شد یکی از زندانیان سیاسی خطاب به مأمور زندان گفت، حکومت شما ما را از تمام حقوق یک زندانی محروم کرده و رفتار تبعیضآمیز با زندانیان مخالف حکومت دارد و با نصب این دستگاهها میخواهد که ما را در این دخمه و سیاه چال بکشد، واقعاً باید برای انسانیت تأسف خورد، بیش از دهها زندانی در اثر نصب دستگاههای پارازیت زا در بند 12 دچار ناراحتیهای متعددی شدهاند و اعتراضات زندانیان و خانوادههای آنها بینتیجه باقی مانده است.
زندانیان سیاسی اعلام کردند در صورت تداوم شکنجه و رفتارهای ضدانسانی زندانبانان دست به اعتصاب نامحدود خواهند زد تا از این طریق صدای مظلومیت خود را به گوش مردم آزاده ایران و جهان برسانند.
گزيده خبرهاي ايران و جهان روز دوشنبه صبح
گزيده خبرهاي ايران و جهان روز دوشنبه صبح
ابراهيم رئيسي دادستان كل رژيم: دشمنان در فضاي مجازي و ماهواره ها از يك حادثه عادي در مهاباد يك بحران ساختند ««»» زمين لرزه يي به قدرت 4 و 7 دهم درجه در مقياس ريشتر سحرگاه امروز حوالي جيران ده در استان گيلان را به لرزه در آورد ««»» زمين لرزه يي به قدرت 4 و 4دهم درجه در مقياس ريشتر شهرستان آغاجاري را لرزاند ««»» رژيم آخوندي روز پنجشنبه هفده ارديبهشت 6زنداني را در زندان مركزي اروميه به دار آويخته است ««»» احمد داوود اوغلو نخستوزير تركيه براي ديدار مقبره يكي از سلاطين عثماني، وارد عمق چند صد متري خاك سوريه در منطقه آزاد شده گرديد ««»» نيروهاي مقاومت مردمي در استان مأرب يمن با شبه نظاميان حوثي در غرب و شمال اين استان درگير شدند ««»» جمعي از زندانيان سياسي بند 12 گوهردشت كرج در اعتراض به نصب دستگاههاي پارازيت سرطانزا، شعار مرگ بر ديكتاتور، زنده باد آزادي و مرگ بر حكومت اعدام سردادند ««»» زنان كرد در شهرهاي اورفا، ايدر و شرناخ در كردستان تركيه در حمايت از قيام مردم مهاباد تظاهرات كردند ««»» به مناسبت سالروز تولد شهيد قيام 88 مصطفي كريم بيگي، مراسم يادبودي در كرج برگزار گرديد ««»» سناتور باب كوركر: مجهزشدنِ رژيم ايران به تسليحات اتمي، تهديدي براي تمامي كشورهاي جهان است ««»» رزمندگان سوريه حدود 60 تن از شبه نظاميانِ حزب الشيطانِ لبنان را در درگيريهاي قلمون كشتند
ايران - «فریناز در قاب پنجره»
«فریناز در قاب پنجره»
هر روز در پنجرهی ایران، غوغاییست. صحنهای که سراپای وجودت را به درد میآورد. و با هر صحنه، هزاران صحنهی دردآور دیگر را به یاد میآوری. و دردها همچنان در هم گره میخورند، مثل موجهایی که به همدیگر نیرو میدهند. عاقبت طاقتت از فشار این همه امواج بلند درد طاق میشود.
خبر فریناز از آن خبرهاست. ریحانه به یادت میآید، بعد همهی خاطرات جنایتهای آخوندهای دجال... تجاوزهای زندانها در سال 60 و فتوای مشروع بودن آن، و بعد همهی آنچه از قتلعام 67 و قتلهای زنجیرهیی شنیدهای، خون کشیدنها، و... ..
بعد جرقههای درد، آتشی از خشم را در وجودت روشن میکند. درست مثل همان آتش که جوانان مهاباد روشن کردند، وجودت مهابادی میشود پر از فریاد. بعد هر که را میبینی هنوز سخن نگفته، در نگاهش آتش را میبینی. و دیگر هیچ حرفی برای گفتن نمیماند. میبینی که همه به این رسیدهاند که پاسخ، آتش است. از اینجا، باید در پی چیز دیگری بود. اینکه این آتش را چگونه از نگاه و قلب، به جان مسببان درد بیندازی. و میفهمی که درست آمدهای. تنها باید پرچم را پیدا کنی و خود را با صاحبان آن پیوند بزنی. آن پرچم چیست. آن پرچم آتش! آن پرچم که در بادهای عزم ملت ایران برافراشته. و راه را از روز برکنده شدن نقاب دین و انقلاب از چهرهی کفتاران خونآشام نشان داده!. بعد میبینی هرکس و هر کجا هستی میتوانی در راه انتقام فریناز و ریحانه و نجات فرینازهای بعدی باشی. پرچم، امروز، در همه جا، قابل دسترسی است. فرمان تشکیل یکانهایش هم به همه جا رسیده. برای نجات فرینازها، نه! برای نجات کل ملت ایران.
هر روز در پنجرهی ایران، غوغاییست. صحنهای که سراپای وجودت را به درد میآورد. و با هر صحنه، هزاران صحنهی دردآور دیگر را به یاد میآوری. و دردها همچنان در هم گره میخورند، مثل موجهایی که به همدیگر نیرو میدهند. عاقبت طاقتت از فشار این همه امواج بلند درد طاق میشود.
خبر فریناز از آن خبرهاست. ریحانه به یادت میآید، بعد همهی خاطرات جنایتهای آخوندهای دجال... تجاوزهای زندانها در سال 60 و فتوای مشروع بودن آن، و بعد همهی آنچه از قتلعام 67 و قتلهای زنجیرهیی شنیدهای، خون کشیدنها، و... ..
بعد جرقههای درد، آتشی از خشم را در وجودت روشن میکند. درست مثل همان آتش که جوانان مهاباد روشن کردند، وجودت مهابادی میشود پر از فریاد. بعد هر که را میبینی هنوز سخن نگفته، در نگاهش آتش را میبینی. و دیگر هیچ حرفی برای گفتن نمیماند. میبینی که همه به این رسیدهاند که پاسخ، آتش است. از اینجا، باید در پی چیز دیگری بود. اینکه این آتش را چگونه از نگاه و قلب، به جان مسببان درد بیندازی. و میفهمی که درست آمدهای. تنها باید پرچم را پیدا کنی و خود را با صاحبان آن پیوند بزنی. آن پرچم چیست. آن پرچم آتش! آن پرچم که در بادهای عزم ملت ایران برافراشته. و راه را از روز برکنده شدن نقاب دین و انقلاب از چهرهی کفتاران خونآشام نشان داده!. بعد میبینی هرکس و هر کجا هستی میتوانی در راه انتقام فریناز و ریحانه و نجات فرینازهای بعدی باشی. پرچم، امروز، در همه جا، قابل دسترسی است. فرمان تشکیل یکانهایش هم به همه جا رسیده. برای نجات فرینازها، نه! برای نجات کل ملت ایران.
تا یک روز در پنجره، ایرانی ببینی پر از شادیهای آزادی.
اشتراک در:
نظرات (Atom)






