۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۲, شنبه

سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور (قسمت پانزدهم)

استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادی بخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی اسفند 88
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
(قسمت پانزدهم)


مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران
در ادامه بحث، به وقایع و فضای سیاسی خرداد 60، باز هم اشاره خواهم کرد اما صبر کنید تا ابتدا به تصفیه حساب خمینی با جبهه ملی و اعلام ارتداد آن بپردازیم.
در آستانه 30خرداد ، هم چنان که در قسمتهای قبل اشاره کردم، جبهه ملی برای روز 25خرداد که ضمناً مصادف با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضایی (در سال 1352) بود، اعلام تظاهرات و راهپیمایی بزرگ کرده بود و طبعاً از مجاهدین انتظار حمایت داشت. در آن ایام مجاهدین هر روز در سراسر تهران تظاهرات پراکنده و موضعی داشتند و به شرحی که بعداً خواهم گفت تلاش می کردند این سلسله تظاهرات مسالمت آمیز به یکدیگر متصل و تبدیل به یک تظاهرات بزرگ مانند تظاهرات بزرگ مادران در اوایل اردیبهشت بشود. اما بدلایلی که خواهم گفت امکانپذیر نبود.

خمینی دیگر جایی برای یک تظاهرات کوچک مسالمت آمیز چند هزار نفره و حتی چندصدنفره باقی نمی گذاشت. هر تظاهرات در هرگوشه شهر را، ساعتی بعد به صحنه جنگ و شلیک هوایی و زمینی با مجروحان و مصدومان بسیار تبدیل می کرد. با این همه ما از تظاهرات پراکنده در سراسر شهر در اعتراض به اختناق و دیکتاتوری و عزل بنی صدر دست بردار نبودیم و نزدیک به دو هفته هر روز در نقاط مختلف شهر با دست خالی، با کمیته و سپاه که به شدت سرکوب می کردند، درگیر بودیم.

دکتر سنجابی که ریاست جبهه ملی را به عهده داشت چند بار پیام فرستاد و خواستار دیدار بود. ما برادرمان، شهید قهرمان علی زرکش (جانشین مسئول اول سازمان پس از به شهادت رسیدن موسی) را به دیدار ایشان فرستادیم.
دکتر سنجابی وزیر خارجه بازرگان بود و او بود که برادرم کاظم را که در دهه 1330 شاگرد قدیمی خودش در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود، برای سفارت ایران در مقر اروپایی ملل متحد انتخاب و به بازرگان و خمینی معرفی کرد. سنجابی نخستین وزیر و شخصیت نامدار ملی بود که حتی قبل از انتخابات خبرگان، در فردای راهپیمایی یکصدهزار نفری مجاهدین برای مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی در اوایل 1358، به عنوان اعتراض دست از همکاری با دولت بازرگان کشید. من بعداً با سنجابی در خانه اش در شمال تهران دیدار کرده بودم و او نسبت به حمایت ما از مواضع ملی گرایانه و دموکراتیک، اطمینان داشت. قبل از آن هم برای حفاظت خود تفنگ کلاشینکف خواسته بود که تأمین کردیم.

***

اختلافات و دعواهای بازرگان با سنجابی و جبهه ملی چیز تازه یی نبود و در سال 1340 به انشعاب بازرگان از جبهه ملی و تشکیل نهضت آزادی انجامیده بود. در واقع تشکیلات منسجمی به عنوان جبهه ملی وجود نداشت و دکترین آیزنهاور در دهه 1950 میلادی مبنی بر حمایت از رژیم شاه به عنوان یک حلقه ضروری در برابر اتحاد شوروی، بسیاری از رجال جبهه را منفعل کرده و به سیاست «صبر و انتظار» کشانده بود. می گفتند که مصدق در تبعید و انزوای دهکده احمدآباد در کرج از این وضعیت بسیار ناراضی است. دستنوشته های مصدق در آن روزگار نشان می دهد که قویاً به نسل جوان و مجاهدانی هم چون مجاهدان الجزایر چشم دوخته است.

اما پیشوای محصور نهضت ملی در همان حال در سال 1340 با اشاره به تجربه ارتش آزادی بخش الجزایر، پیام خود را به نسلهای بعد رساند و نوشت: «ملتی هم هست که در راه آزادی و استقلال از همه چیز می گذرد و دیگران هم اگر علاقه به وطن دارند باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند». در همین یادداشت کوتاه در حاشیه کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» وی خاطرنشان کرد «باری، حرف زیاد است و مستمع به تمام معنی فداکار کم، بلکه خدا بخواهد که این نقیصه در ما رفع شود و ما هم بتوانیم بگوییم مملکت و وطنی داریم و در راه آزادی و استقلال آن، از همه چیز می گذریم».

پیشوای نهضت ملی، در آبان 1341 هم ذیل عکسی که به نسل جوان اهدا کرده بود نوشت: «به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به میان می آید از مصالح خصوصی و نظریات شخصی صرفنظر می کند به کسانی که در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آن جا که موفق شوند مرد و مردانه می ایستند و یکدندگی به خرج می دهند. به کسانی که در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود می گذرند. این عکس ناقابل اهدا می شود.
احمدآباد-آبانماه 1341 – دکتر محمد مصدق».

***

اما در 1359 و در ابتدای سال 60، دکتر سنجابی چندین بار با برادران ما در تهران دیدار کرده بود تا مشترکاً چاره یی بیندیشیم. آخرین دیدار او با برادرمان علی زرکش در خرداد60 بود. دکتر سنجابی در آن زمان 77سال داشت. وقتی برادرمان علی از دیدار با سنجابی برگشت، خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و گفت آدم واقعاً از روی دکتر سنجابی خجالت می کشد که با این سن و سال، هم از یکسو محذورات امنیتی ما را درک می کند و هم با فروتنی به تشویق و رایزنی با بچه های مجاهدش می پردازد. بعد هم علی به من گفت فکر می کنم باید خودت برای بحث و قانع کردن دکتر سنجابی در این ملاقات می بودی… .
علت را پرسیدم. گفت: برای بحث و قانع کردن دکتر سنجابی، چون برداشت من این است که او «توی باغ» نیست و نمی داند که چه در پیش است و خیلی روی تظاهرات 25خرداد حساب باز کرده…
گفتم: مگر تو ارزیابی و جمعبندی خودمان از اوضاع رامنتقل نکردی و مگر شرایط و آنچه را که این روزها توی خیابانها در سطح شهر با آن مواجه هستیم، و مخصوصاً این را که خمینی تصمیمش را برای حذف و جراحی، یکی پس از دیگری، گرفته است، نگفتی؟

گفت: من همه چیز را گفتم اما باز هم برداشتم این است که دوستان ما در جبهه ملی، آنچه را که می گذرد دست کم گرفته اند و بیشتر به فکر برگزاری تظاهرات بزرگی هستند که اعلام کرده اند و اینکه هر طور شده با کمک مجاهدین برگزار شود. منهم گفتم ما همین حالا هم داریم تلاش مان را برای برگزاری تظاهرات بزرگ انجام می دهیم اما شرایط مثل قبل نیست…
علی در پایان گفت، با همه این توضیحات فکر نمی کند که دکتر سنجابی متقاعد شده باشد… .

***

در همین زمان جبهه ملی، لایحه ضدانسانی قصاص را به باد حمله و انتقاد گرفته بود و همین، بهانه لازم را برای خمینی فراهم کرد تا فرصت را برای حذف جبهه ملی مغتنم بشمارد.
بگذارید اول درباره موضوع قصاص و لایحه ضدانسانی مربوطه که دست پخت بهشتی و قضاییه خمینی بود، توضیحاتی بدهم. در ادامه بحث، دوباره به جبهه ملی و منتهای دجالگری خمینی برای اعلام ارتداد و حذف آن از صحنه سیاسی برمی گردیم.

موضوع «قصاص»، از روز اول یکی از دعواهای جدی ما با خمینی به لحاظ سیاسی و حقوقی و ایدئولوژیکی بود. دعوا از اسفند 57 شروع شده و دوسال و چند ماه بود که ادامه داشت.
مجاهدین در فردای انقلاب ضدسلطنتی در اسفند 1357، با صدور اطلاعیه یی «درباره پاره یی مجازاتهای مجرمین عادی» اعدام و شلاق زدن را مورد اعتراض قرار دادند و اعلام کردند «صدور و اجرای این قبیل احکام تحت عنوان جاری کردن حدود اسلام… منتزع از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که جرم در ظرف آن صورت گرفته، روح قوانین جزایی اسلام را که جز از مواضع رأفت و رحمت و توبه و از بین بردن عوامل و انگیزه های جرم به مجازات نمی نگرد، خدشه دار ساخته و آن را قسی القلب و قشری جلوه می دهد».

در خاتمه اطلاعیه مجاهدین آمده بود: «توجه دادگاهها را به بخشی از فرمان علی علیه السلام به مالک اشتر حکمران مصر جلب می کنیم: ”قلبت را از مهر توده ها انباشته کن و محبت نسبت به آنها و لطف به آنها. بر علیه ایشان سبع و چنانکه گویی خوردن آنها را غنیمت می شمری مباش. پس ایشان دو دسته اند: یا برادر دینی و عقیدتی تو هستند یا در خلقت و انسانیت با تو مشابهند که از پیش گرفتار لغزش شده و عوامل و شرایط بدکاری به آنها روی آورده و به عمد و یا سهو در دسترس شان قرار گرفته است. پس با بخشش و گذشت خود آنان را عفو کن هم چنان که دوست داری خدا با بخشش و گذشتش ترا بیامرزد…“ .
بنابراین از حضرت آیت الله خمینی و حضرت آیت الله طالقانی و دولت آقای مهندس بازرگان تقاضامندیم که در جهت ممانعت از خدشه دار شدن چهره پاک ایدئولوژی اسلام هر چه سریعتر اقدام نموده و مجازات جرائم عادی را به مراجع ذیصلاح قضایی دادگستری واگذارند».

***


دعوا بر سر مجازاتهای ضدانسانی و لایحه قصاص بین ما و خمینی لاینقطع ادامه داشت.
در نخستین ماه رمضان پس از انقلاب ضدسلطنتی در مرداد 58، من در دانشگاه تهران گفتم این از سنتهای طاغوتی است که می خواهد «به ترتیبی صلاحیتهای دادگستری را خدشه دار کند، به ترتیبی تمامیت قوه قضائیه را، از آن بگیرد. این باید در قانون تصریح شود، که جز در موارد جرائم حرفه یی نظامیها، آن هم جرائم مربوط به حرفه شان، همه جرائم دیگر، محل طرح و حلش، دادگستری است. به خصوص جرائم سیاسی و مطبوعاتی که دقیقاً بایستی با حضور هیأت منصفه برگزار شود. در همین روزها ما نمی توانیم از ابراز تأسف خودداری کنیم، وقتی می بینیم محاکم انقلاب که بایستی صرفاً به جرائم ایادی رژیم پهلوی بپردازند… وارد مسائل دیگری هم می شوند، یعنی جرائم عادی. در حالی که هیچ لزومی ندارد… به مسأله فحشا یا گران فروشی یا فساد یا هر مسأله دیگری این محاکم رسیدگی کنند.

در همین جا روی صلاحیتهای دادگستری باید تأکید بکنیم. از نظر ما پلیس شهربانی و ژاندارمری بایستی به عنوان ضابطین عدلیه، اولاً یکی شوند… . ثانیا این نیروی واحد پلیس هم تحت فرماندهی دادگستری است، آن هم به عنوان ضابطین، نه به عنوان نیروهای مسلح سرکوبگر، که سرانجام به ستاد نیروهای کل مسلح در رژیم قبلی تبدیل شدند.
به عکس اداره اینها که افرادش بایستی در مناطق، در هر منطقه یی، افراد محلی باشند و انتخاب شوند، می بایست در دست محاکم دادگستری و قضات آن جا باشد».

***

حرف ما با خمینی و رژیمش در این مقوله که بسیار هم گفته و نوشته ایم این است که:
«راستی که این آخوندها عجب موجودات رذل و پلیدی هستند. از یک طرف نان تشیع و باب اجتهاد را می خورند. از طرف دیگر انگار نه انگار که احکام (و به خصوص حقوق جزا و جزائیات) مشمول همین اجتهاد است و دینامیسم دارد.

اصلاً اجتهاد برای چیست؟ برای انطباق اصول و احکام با شرایط متغیر. تضمین کننده پویایی و دینامیسم اسلام و قرآن. والا چه نیازی به باب اجتهاد و رساله و تقلید بود؟ اصول و احکام کلی و ثابت (مثل رکعتهای نماز و مبطلات آن) که از قبل مشخص بود و با اجتهاد چیز جدیدی به آنها اضافه نمی شود. اگر اجتهاد نبود، دیگر چه نیازی به تقلید در فروع و شرایط متغیر و مرجع تقلید بود؟

در تشیع و اسلام انقلابی و در اسلام مجاهدین، نخستین ویژگی پویایی و دینامیسم آن است. اسلام یک شریعت خشک و منجمد نیست. اگر این دین مربوط به هزاره های پیشین است، خوب دیگر چرا باید به آن چسبید؟ ولش کنید. بنابراین، از مرتجعان باید پرسید چرا از یک طرف نان اجتهاد را می خورید و از طرف دیگر سنگسار می کنید و در ملأ عام تازیانه می زنید. آخوندها جنایتهای خود را به نام اسلام به جهان معرفی می کنند. در ضمن همه می دانند که این کارها هدف غاییش ایجاد رعب اجتماعی و سیاسی است. عجبا، اگر اسلام این است، پس بفرمایید ارتجاع و جاهلیت چیست؟ پس قساوت و سنگدلی را تعریف کنید. اگر راست می گویید یک نمونه از حضرت علی یا پیغمبر بیاورید که این کار را کرده باشند، چون سنگسار اصلاً مجازات اسلامی نیست. بسیاری از مجازاتهای آن روزگار ریشه در قوانین تلمود دارد یا مثل این یکی سوابقش به یهودیت برمی گردد. وانگهی، چطور است که آخوندها از آخرین دستاوردهای فنی، علمی و حرفه یی و تخصصی پایان قرن بیستم استفاده می کنند، اما جزائیات و قصاص رژیمشان متعلق به هزاره های پیشین است؟ از آخوندها بپرسید چرا دنبال موشکهای میان برد و دور برد و سلاحهای شیمیایی و اتمی و میکروبی هستید و دنبال همان چرخ چاه و اسب و منجنیق نیستید؟ چرا از یک طرف، برای بقای رژیم خود از کیسه ملت ایران، از آخرین پیشرفتهای فنی و تخصصی مربوط به فازهای پایانی دوران رشد سرمایه داری استفاده می کنید؟ اما از طرف دیگر تابع جزائیات هزاره های پیشین مثل سنگسار هستید و دست و پا می برید؟ یا از روی بلندی پرتاب می کنید؟ کدام را باور کنیم؟

این آخوندها تا دهه سی و چهل و سالهای1350 ریش تراشیدن را هم حرام می دانستند. خمینی به صراحت این را می گفت. حتماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً یادتان هست برخی از آخوندها تلفن، ماشین، قطار و رادیو و تلویزیون را هم حرام می دانستند. نه حرفهای تلویزیون، بلکه خود دستگاه تلویزیون را هم حرام می دانستند. در حالی که اگر ملاک حلالی و حرامی حرفهایی که زده می شود، باشد؛ تلویزیون رژیم از هر تلویزیونی حرامتر و ننگ آلود تر است. چون لکه یی بر دامن قرآن و اسلام است، ارتجاع و شرک و جاهلیت را تبلیغ می کند. مجاهدین برای همینها در برابر آخوندها به پا خاسته اند. در ورای همه دلایل سیاسی و اجتماعی، دلیل خلّص ایدئولوژیکی برای مبارزه عنصر مجاهد خلق با حاکمیت آخوندی همین است که خمینی و رژیمش بدترین لکه بر دامان اسلام است. دلیلی افزون بر دلایل سیاسی و اجتماعی که به پلیدی و نجس بودن این رژیم در تمامیتش مربوط می شود. این است مفهوم «کل سوء» و «کل شر». مجاهد از همه می پرسد شاخص اسلام، حضرت علی است یا مرتجعان خوارج؟ امام حسین است یا یزید؟ ائمه اطهار هستند یا خلفای جبّار؟
خب، حالا ما در مورد آخوندها کدام را باور کنیم؟ سطح تولید و قوای مولده یک هزارو چهارصدسال پیش را باورکنیم یا این روزگار را؟» (دو اسلام سراپا متضاد- 1376).


***

در سال 76، مجاهدین یک فیلم مستند سنگسار را از کشور خارج کردند که در بسیاری از کشورهای جهان منتشر شد و افکار عمومی را به شدت تکان داد.
در همان سخنرانی من گفتم:
«از دید خمینی و رژیمش و آخوندهای خمینی صفت و همه اضداد اسلام انقلابی و مردم گرا، اسلام یعنی همین! بگذریم که این سنگسار در مقایسه با شکنجه های مجاهدین و به خصوص زنان مجاهد خلق، چیزی نیست. ولی کیست که این فیلم را ببیند و در خود نپیچد و نخواهد از عمق جان و جگر فریاد بکشد. وای بر سنگدلان و سنگین دلان. این تازه چیزی است که رژیم در ملأعام انجام می دهد. اما از شکنجه های مجاهدین در شکنجه گاههای رژیم که نمی شود فیلم برداشت. با این همه، همین فیلم سنگسار برای نشان دادن طینت این رژیم پلید به اندازه کافی گویاست.

یادتان هست روزی که خمینی با قاضی القضاتش پشت تصویب لایحه قصاص بودند، نشریه مجاهد آشکارا و با تیتر درشت آن را نه فقط ضداسلامی، بلکه یک «لایحه ضدانسانی» معرفی کرد. در خرداد 60، خمینی که سخت از این تیتر نشریه مجاهد گزیده شده بود در یکی از سخنرانیهایش تیغ بر کف، تکرار می کرد که بله اسلام را ضدانسانی خطاب می کنند. البته چون هنوز در آن ایام از مجاهدین چشم می زد، در سخنرانی از مجاهدین به صراحت اسم نبرد و به جای آن به مصداق به در می گویند که دیوار بشنود، به جبهه ملی آن روزگار اشاره کرد. اما نشریه مجاهد در سراسر ایران، در ابعاد 500 ـ 600هزار نسخه، توزیع می شد و همه می دانستند که مجاهدین این لایحه را فراتر از ضداسلامی، «ضد انسانی» می دانند. بله، به همین دلایل می گفتیم مرگ بر ارتجاع» (دو اسلام سراپا متضاد- 1376).

    خمینی (بهار1360) تلویزیون رژیم:
خشم و اندوه امام از ائتلاف ملی گراها، منافقین و بنی صدر بر ضد قرآن
من نمی دانستم که اینها ائتلاف پیدا می کنند مرکز ائتلاف شان یکجاست و ائتلاف پیدا می کنند با منافقین و به طور صریح مردم را دعوت کردند به اینکه ای مسلمانها بیائید و حکم قرآن را، حکم غیرانسانی قرآن را، در یک کشور اسلامی این طور سبّ بر قرآن و سبّ بر اسلام به مرئی و منظر مسلمین بشد و فلان معمم تأئید کند و فلان معمم هم تأیید کند و فلان مقام هم تأیید کند و دعوت به شورش در مقابل چی؟ در مقابل نص صریح قرآن


***

اما در اردیبهشت سال 60 یکبار دیگر دعوا بر سر لایحه قصاص بالا گرفت. از نشریه مجاهد برایتان می خوانم:
- «لایحه قصاص، اهانت به مقام انسانیت به ویژه زن قهرمان ایرانی در عصر کبیر آگاهی خلقها». (24اردیبهشت 1360)
- «بررسی لایحه قصاص، پیرامون عملکردهای مرتجعین تحت عنوان جاری کردن حدود اسلام» (14خرداد 1360)
و حالا به قسمتی از مقاله مجاهد در همین مورد در اردیبهشت 60 توجه کنید:
«اکنون بیش از دو سال از اولین اعتراض مجاهدین خلق در مورد مجازاتهای غیراسلامی و غیرانسانی می گذرد… پس از آن حتی به رغم موضع گیریهای مکرر مجاهدین و دیگر نیروها و شخصیتهای مسلمان و مترقی و انقلابی هر روز در گوشه و کنار این میهن شاهد صحنه هایی غیرانسانی و غیراسلامی از سنگسار و بریدن دست و اعدامهای خیابانی و… بوده ایم. رفتاری، که به حق لکه ننگی آشکار بر دامان مدعیان ریایی اسلام و انقلاب محسوب می شود.
لایحه قصاص که پس از قریب دو سال ارتکاب جنایت و رفتار ضداسلامی و ضدانسانی حضرات از طرف حزب حاکم جمهوری تدوین و اسباب خوشامد کارمندان این حزب در مجلس را فراهم آورده است چیزی جز وجهه یی قانونی بخشیدن به اعمال ضداسلامی گذشته و هموار کردن، ادامه و اوج بخشیدن به آن در آینده نیست.
و این همه در حالیست که تدوین کنندگان این لایحه و اصرار کنندگان بر آن، عمدتاً خود جزو نقض کنندگان حقوق انقلابی این خلق ستمزده بوده و براساس قوانین جزایی اسلام خود قبل از همه مستحق حسابرسی می باشند…
و اینک همین مرتجعین انحصارطلب برای مخفی کردن چهره جنایتکار خود لایحه یی را تدوین نموده اند تا هر روز در گوشه و کنار این مملکت از این مردم محروم و مضطر و یا مجرمین درجه چندم به عنوان قصاص صحنه های فجیع خلق نموده و اذهان توده ها را از اعمال خود منحرف نمایند.

تشریح شنیع و چندش آور جرائم مطابق آنچه در مواد لایحه قصاص آمده است نیز جز به منظور تحت الشعاع قرار دادن جنایتها و غارتگریها و حق کشیهای صاحبان قدرتهای غصبی نیست. چرا که هم بر اساس فلسفه جزا در اسلام که در آن قبح و تأثیرات اجتماعی جرم جای فوق العاده مهمی دارد و هم بر اساس اخلاق اجتماعی موجود، این تشریح و توضیحات، اساساً نادرست است».

***


شخص خمینی این حرفها را از سوی مجاهدین، به دو دلیل فرو می خورد هر چند که هر عبارت و هر کلمه آن تیری به قلبش بود. یکی به خاطر اینکه در افتادن با مجاهدین از او قیمت زیادی می گرفت و دیگری به خاطر این بود که ما دقیقاً از زاویه ایدئولوژیکی و قرآنی و با مستندات غیرقابل انکار اسلامی با او رو به رو می شدیم به نحوی که هم زدن آن بیشتر به زیانش تمام می شد. در عین اینکه ایادی او از هیچ چماق و سرکوبی علیه مجاهدین فروگذار نمی کردند.

یکبار در4اسفند 59 به همین مناسبت گفت: «این چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماقها است که فسادش صدها برابر چماقهای دیگر است…».

خمینی: این چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماقها است که فسادش صدها برابر چماقهای دیگر است. اونهایی که می خوان صحبت بکنن و خصوصاً در این چند روز زیاد هم هستند، باید توجه بکنند به این که قبل از اینکه می خوان صحبت بکنن، بنشینن و با خودشون فکر بکنن ببینن که این زبان چماق است و می خواد به سر، به دست دیگری کوبیده بشه، یا اینکه این زبان، زبان رحمت است و برای وحدت؟

***

در همان ایام، من تعارفات را کنار گذاشته و در مصاحبه هایی که به مناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتی انجام دادم، با اعتراض آشکار به اینکه بنیانگذاران شهید مجاهدین را در 4تیرماه گذشته دزد خطاب کرده بود و این را ملت ایران نپذیرفتند، بی پرده و با صراحت در مورد خمینی گفتم: «مخالفت آشکار سیاسی و اقتصادی ـ اجتماعی و ایدئولوژیکی ایشان با بخش اعظم موضع گیریها و نظریات سیاسی ـ ایدئولوژیک مجاهدین، از انحلال نظام شاهنشاهی ارتش و جایگزین کردن ارتش خلق گرفته تا مسائل مربوط به انتخابات و قضاییه و ملیتها و قانون اساسی و تقسیم زمین و معیار مالکیت و آزادیها و عملکردهای دادگاههای انقلاب و دولت و سیاست خارجی و مسکن و شوراها و قراردادها و روابط مختلف امپریالیستی و طاغوتی، و از شیخ فضل الله نوری و آیت الله کاشانی و دکتر مصدق گرفته تا مسائلی از قبیل تکامل و استثمار و دیالکتیک، و مسائل جاری مانند نحوه مبارزه با اعتیاد، تا درگیریهای خیابانی و گروهی و انقلاب فرهنگی و بسیاری شخصیتهای مورد اعتماد ایشان و تصفیه های اداری و و و… دیگر نیاز به بیان ندارد و به خاطر همینها یا امثال همینهاست که مجاهدین را ”بدتر از کافر“ خواندند».

«بدتر از کافر خوانده شدن مجاهدین، بنا به تمام سوابق تاریخیشان، برای جامعه در مجموع بسیار بسیار ثقیل و ناپذیرفتنی بود و ضمناً چون با مستندات مکتبی و مذهبی نیز تطبیق نداشت، طبعاً نمی توانست رضای خدا و ارواح طیبه پیامبر و ائمه اطهار را موجب شود. کمااین که جامعه ایران در مجموع، باز هم به حکم همه سوابق و لواحق، نمی توانست ”آمریکایی بودن مجاهدین“ یا هتک حرمت شهدای آنان را پذیرا شود».

***

اما در آستانه 30خرداد60 و برقرار کردن ولایت مطلقه، خمینی به دنبال اعتراض جبهه ملی به لایحه غیرانسانی قصاص، لحظه مناسب و سوژه مناسب را برای تصفیه حساب، شکار کرد. قبل از ظهر روز 25خرداد که ساعتهایی بعد از آن تظاهرات جبهه ملی باید شروع می شد، با دجالگری جنجال عجیبی بپا کرد و جبهه ملی را مرتد اعلام کرد و عیناً مانند همین کارهایی که امروز خامنه ای می کند، از آنها خواست به رادیو بشتابند و توبه کنند… .

هدف خمینی این بود که ابتدا جبهه ملی را قربانی و از دور خارج کند، نهضت آزادی حساب کار خودش را بکند، عزل بنی صدر به سهولت انجام شود و مجاهدین هم که من غیرمستقیم مشمول حکم ارتداد و مهدور الدم شناخته می شوند توان عکس العمل نشان دادن، نداشته باشند.

خمینی گفت: «دست بردارید از این تضعیف مجلس و تضعیف روحانیت و تضعیف ملت و تضعیف روحیه ملت و تضعیف روحیه ارتش… … جدا کنید حساب را از مرتدها اونها مرتدند، جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است، بله جبهه ملی هم ممکن است بگن که ما این اعلامیه را ندادیم، اگر آمدند در رادیو، امروز بعدازظهر آمدند در رادیو، اعلام کردند به اینکه این اطلاعیه ای که حکم ضروری مسلمین جمیع مسلمین را غیرانسانی خونده، این اطلاعیه از ما نبودَ ، اگر اینا اعلام کنن که از ما نبوده، از اونا هم ما می پذیریم. اسلام در رحتمش باز است، به همه مردم…
اگه توبه بکند قبوله. اگر کسی پیغمبر هم بکشه اگه توبه بکنه قبوله…

من هم احتمال میدم که این آقایون موفق به توبه نشند جدیت کنند الان وقت است وقت باقی است تا اون وقتیکه پاتون را به گور وارد می کنید در توبه بازه رحمت خدا واسع است بیایید توبه کنید بیاید از کارهایی که کردید از دعوت به شورش که کردید از مخالفتهایی که با اسلام کردید بیاید توبه کنید برگردید. توبه همتون قبول است… … . یکی از چیزهایی که اینها باز براش سینه می زنند و جبهه ملی هم در اعلامیه اش چیز کرده: دانشگاه چرا باز نمیشه این دانشگاه آقا، دانشگاه شمارا بیرون داده دانشگاه باز بشَد ده بیست سال دیگه یک عده بیان همینها هستند. همینها که شمایید، اونا هم هستند که اسلام رو هیچ قبول ندارید احکام اسلام را احکام غیرانسانی می دونید…».

دست آخر چند توسری سیاسی به جبهه ملی زد و گفت: «شما تا اون آخر هم اعلیحضرت رو می خواستیدش، به من گفتید دیگه، اینکه نمی تونید حاشا کنید تا اون آخر هم می گفتید: خوب ایشون باشن اعلیحضرت همایونی باشد حکومت نکند. آنهایی که تا آخر هم این طور بودید. بختیار را هم تا آخر می خواستید. آخه شما نباید دیگه مارو بازی بدید و بگید ما چه و ما چه» (25خرداد 1360).


***

خمینی در همین سخنرانی افزود: «من دو تا اعلامیه از جبهه ملی که دعوت به راهپیمایی کرده است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه جزء انگیزه ای که برای راهپیمایی قرار دادند لایحه قصاص است… در اعلامیه دیگر تعبیر این بود که لایحه غیرانسانی.
ملت مسلمان را دعوت می کنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند… من کار ندارم به جبهه ملی با اینکه بعضی افرادش شاید افرادی باشند که مسلمان باشند. لکن من کار دارم با اینهایی که پیوند کرده اند، با جبهه [ملی] ، پیوند کرده اند با منافقین… شمایی که متدین هستید و مدعی تدین، چه توجیهی از این معنا دارید؟ … . این آقایانی که با این منافقین ائتلاف کردند، ائتلاف کردند که مملکت را به هم بزنند. ائتلاف کردند که آشوب بپا کنند… حالا ائتلاف کردید که به ضد رأی مردم عمل کنید… بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا نهضت آزادی هم قبول دارد آن حرفی را که جبهه ملی می گوید؟ … رادیو بعدازظهر را باز کنیم گوش کنیم ببینیم که نهضت آزادی اعلام کرده است که این اطلاعیه جبهه ملی کفر آمیز است… متأثرم از اینکه با دست خودشان، اینها گور خودشان را کندند. من نمی خواستم این طور بشود. من حالا هم توبه را قبول می کنم. اسلام توبه را قبول می کند».

***


به این ترتیب تظاهرات جبهه ملی منتفی شد. پاسداران و بسیجیان و حزب اللهیها میدان فردوسی تا میدان انقلاب را اشغال کردند و نعره می کشیدند: «فرمانده کل قوا، خمینی خمینی». «حزب الله حزب الله، پیشمرگه روح الله». «سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن». «مرگ بر ضد ولایت فقیه».

بعد ازظهر 25خرداد اطلاعیه مهندس بازرگان از رادیو و تلویزیون پخش شد که «شایعه دعوت نهضت آزادی» به راهپیمایی را تکذیب می کرد. متعاقباً نهضت آزادی یک اطلاعیه توضیحی هم منتشر کرد که هم چنان که خمینی خواسته بود مشارکت در راهپیمایی و ائتلاف با هر حزب و گروهی را تکذیب می کرد و اعتقاد خود را هم به حکم قصاص اعلام نمود.
تاریخ نویسان رژیم بعداً سیر وقایع را چنین رقم زدند:
«زمینه سقوط بنی صدر را سر انجام خود وی و رجوی فراهم کردند. حادثه آفرینیهای ”منافقین“ ادامه یافت. بهزاد نبوی سخنگوی دولت، طی مصاحبه ای که در ساعتهای آخر همان روز 25خرداد با مطبوعات انجام داد، اعلام کرد: ”اگر لازم باشد، قوای انتظامی با مسأله درگیریهای خیابانی برخورد خواهند کرد… آقای بنی صدر دقیقاً هم چون مجاهدین خلق عمل می کند… . تمام درگیریهای خیابانی از ناحیه سازمان مجاهدین طرح ریزی و اجرا می گردد، آنها به خاطر تشکل نسبی خود قادرند این درگیریها را به طور درازمدت سازماندهی کنند“ ».

***

در مورد وقایع آن خرداد خونین بقیه مطلب را از گفتگوی خودم با نشریه ایرانشهر در دی ماه 1360 خلاصه می کنم:
«چماقداران مسلح که ازیکماه پیشتراز همه جابه تهران فراخوانده شده ودرکمیته ها ومساجد بسیج شده بودند، تمامی سطح شهر را پوشاندند و شدیداً به ایجادرعب و وحشت پرداختند تا زمینه مساعد برای عزل فراهم شود… .

آنها به خوبی می فهمیدند که زمینه نارضایی مردمی ونفرت ازارتجاع آن قدرزیاد است که نیروهای متشکل مجاهدین به سرعت می توانند به خیابانها ریخته وکل نظام ولایت ارتجاع وسردمداران مرتجعش راجاروکنند. مگرهمین یکماه پیش نبودکه خمینی تقاضای ملاقات مجاهدین و هوادارانشان در تهران را بعد از یک هفته به سوراخ خزیدن وتردید رد کرده بود؟ مگرمجاهدین به مؤدبانه ترین بیان ننوشته بودندکه حتی حاضرند سلاحهایشان را دودستی تقدیم کنند، مشروط براینکه آزادیهای قانونی تضمین شده، ”مقام رهبری“ (برطبق قانون اساسی)، آنها (مجاهدین) و هوادارانشان را در تهران دراقامتگاه خود بپذیرد؟ بله، آن روزهم که شیطان جماران این تقاضا را رد کرد از این می ترسید که میلیونها تن، خودش را با جمارانش به طورمسالمت آمیزبه زباله دان تاریخ بریزند. این بود که چنانکه شنیده اید بعد از یکهفته، تقاضای ما را رد کرد وبه طعنه گفت؟ ”شمالازم نیست بیایید، من می آیم خدمتتان“ به هرحال ما (مجاهدین) بلافاصله بعد از بستن روزنامه ها، متقابلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً روزنامه های حکومتی راتحریم کرده وازفردابه تدارک یک تظاهرات بزرگ پرداختیم. منظورم ازتظاهرات بزرگ، تظاهراتی هم چون 7اردیبهشت است و نه تظاهرات پراکنده کوچک. وازاین پس نیزدربحثمان هرجا صحبت ازتظاهرات بزرگ می کنم یک چنین تظاهراتی است که طبعا تدارک ونیروی حمایتی وواحدهای حفاظتی وتیمهای ضربت وسازماندهی بسیارمتحرک خاص خود را می طلبید. اما جوابهای دوروزاول کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً منفی بود وچنین تظاهراتی به رغم همه تدارکارت لازم پانمی گرفت. مسئولین وفرماندهان مربوطه گزارش می دادندکه درقدمهای نخستین چنین چیزی اصلادر شرایط امنیتی و نظامی جدید شهرامکان ندارد. البته از این پیشترنیزنه کسی به مااجازه ی تظاهرات می دادونه به محض تجمع دست ازسرمان برمی داشتند. امابا این همه، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً در 7اردیبهشت، توانسته بودیم ازنزدیک به 3-4ساعت غفلت کمیته چیها وپاسداران ارتجاع که روزقبل نیزدرجاهای دیگرخسته شان کرده بودیم استفاده کرده وموتورمحرک اولیه تظاهرات عظیم آن روزرادرخیابان به کاربیندازیم. آن گاه تا کمیته چی و پاسدارآمدند که بخودبجنبند، دسته های متشکل وغیرمتشکل چندین هزارنفری وچندین ده هزارنفری به موتوراصلی پیوسته وآنراحلقه کردند و دیگرجمعیت که تحت حمایت میلیشیای مردمی حرکت می کرد، نفوذناپذیر و ضربه ناپدیرشده وتامقصد که منزل پدرطالقانی بود بی محاباپیش رفت. ازهرخطری نیزاستقبال ومرز150هزارنفر را هم پشت سرگذاشته وقدم درجاده 200هزار گذاشت… وگلوله وگازاشک آوروچماق هم دیگراثرنمی کرد (زیراحمایت بی دریغ مردم امکان بروز یافته وهم چون بسم الله، هرجنّی رافراری می داد. مردم ازطبقات مختلف ساختمانها حتی کاغذهای دیواری ومیزهای چوبی رابرای سوزاندن وخنثی کردن اثرات گازاشک آورپایین می ریختند».

***

«امااین بارتلاش برای برگزاری تظاهرات بزرگ به نتیجه نرسید.
پس ازناکامی و شکست 2روزاول ابتدا مسئولین ما فکرکرده بودند که پا نگرفتن تظاهرات بزرگ به خاطرنقائص تدارکاتی وتشکیلاتی است. اماوقتی تمام جریان کار را از ابتدا تا انتها دوباره بررسی کردیم ودیدیم که درتدارکات تشکیلاتی-تدافعی معمول، هیچ نقص جدی وجود ندارد و عنصرکاملاً جدیدی جلب توجه نمودفضای اجتماعی و سیاسی آن قدرتنگ شده بود که امکان چنان حرکت بزرگی راباتدارکات معمولی مطلقاً و از اساس سلب می کرد. بله، این باربعدازبستن روزنامه هاوآغازسرکوب مطلق، تدارک متقابل ارتجاع –که از این پیشترنیزگزارشهایی راجع به آن داشتیم –کیفاً فرق کرده وهیچ واکنش بزرگی رابرای جامعه امکان پذیرنمی ساخت.

مراکز متعددی را در تهران کشف کردیم که دسته های 100 تا 500و حتی 1000نفری چماقداران مسلح با تجهیزات کامل و بی سیم و وسایل موتوری در آن گوش به زنگ و آماده نشسته بودند. از طرف دیگر هر روز نیز ارباب چماقداران در جماران به منظور یک بسیج کامل ایدئولوژیکی و نظامی رجز می خواند و تهدید می کرد و به یکی گوشمالی می داد تا از نظر روانی نیز قدرت حرکت را سلب کند، پس گزارش مسئولین و فرماندهان سیاسی و نظامی ما صحت داشت و در سیطره شرایط کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً جدیدی قرار گرفته بودیم.

تمرکز و وفور چماقداران مسلح وموضع تهاجمی ایادی کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً بسیج شده خمینی از پاسدار و کمیته چی گرفته تا به اصطلاح حزب اللهی، که از مدتی پیش تدارک شده بود، چنین چیزی را امکان ناپذیر می کرد و ما فقط کشته می دادیم و کتک می خوردیم… .
داستان، داستان سلاح گرم بود بر بدنهای گرمتر، ولی بدون سلاح و فقط مشت. مشت در برابر ژ-3 و کلت… در این میان چند بار هم به ما گفته شد که فلان ساعت و فلان روز بازار می خواهد ببندد و فلان گروه و یا فلان گروهها هم هستند. ولی هرچه رفتیم هیچ کس جز بچه های خودمان در صحنه حاضر نبود.

بنابراین از روز 19 یا 20خرداد، مسئولین ما با نیروهای تحت فرماندهی شان تظاهرات موضعی را شروع کردند، تظاهرات موضعی که در دسته های 100 یا 200نفره به شیوه چریکی و ”بزن در رو“ عمل می کردند. هدفشان شکستن فضای رعب، و الحاق به یکدیگر از نقاط مختلف شهر به منظور نیل به تظاهرات استراتژیک (بزرگ) بود.

این روش تا آخر شب 24خرداد ادامه یافت ونتیجه امید بخش بود. دریکی از همین روزها که شخصا مشروح گزارش آن را خواندم در 27 نقطه ی تهران، دسته های آزمایشی میلیشیا، دسته دسته آتش خود را بر افروخته بودند. تن ها همه کبود و سیاه و زخمدار، صورتها ورم کرده، سینه ها در اثر کثرت فریاد گرفته… آن هم چهره ها و بدنهایی که از این پیشتر نیز آثارکمبود مواد غذایی از دور بر روی آنها قابل تشخیص بود. این را بارها اطبای آشنا به خود من تذکر داده بودند که این چه وضع غذایی میلیشیا و واحدهای نظامی حمایت کننده آنهاست که بعد از بستن ستادها، صبح تا شب آواره کوچه و خیابان است و مخصوصا در روزهای طولانی و گرم ماه رمضان باید 16ساعت، بی آبی و بی غذایی را تحمل کند و لذا آثار کمبود مواد غذایی از همه چشمها و چهره ها می تراوید.

و به خدا سوگند باور کنید که این مجاهدین از فردای به قدرت رسیدن خمینی، برای محافظت از ستادها و بساطها و سخنرانیها و مراسم و تظاهرات و کلاسهای آموزشی شان بیشتر از غذا به کتک و مشت و لگد عادت کرده بودند!
اما چه می شد کرد، آزادی یک خلق بهای خاص خود را می طلبد. آن هم از بهترین و رشیدترین فرزندانش… حالا گو که ستاد و دفتر و مرکز علنی نباشد، مجاهد خلق ساک دستی را پر می کند، کوچه به کوچه و خانه به خانه می گردد، درهر کجا بساطش را برهم میریزند، کتکش می زنند، منافق و کافر و بدتر از کافر وهرزه و… خطابش می کنند، چهره اش را کبود می کنند، اوراقش را پاره می کنند و می سوزانند…

ولی چه باک خلق باید آگاه بشود و آزاد. اگر این کوچه فالانژ و راست و حزب اللهی دارد در آن یکی زن خانه داری، کارگری، رفتگری و یا کارمندی… بالاخره یک کسی پیدا می شود که همدردی کند لبخند بزند، استقبال کند، دعا کند، زخمها را مرهم بگذارد، روزنامه پاره شده را بچسباند، پول بدهد و یا در برابر تعرض کمیته چی و پاسدار به دفاع برخیزد و حقانیت مجاهدین و درخواستهای عادلانه مردمی شان علیه ارتجاع را گواهی دهد.
بله، مجاهد خلق این طور با خلقش جوش خورد و اصالت و صداقت خود را به اثبات رساند».

***


«و من هرگز یادم نمی رود که در تابستان 59، بعد از اراجیف آن امام پلید چماقداران، یک روز بر پای یکی از خواهران کوچکم – که نمی دانم حالا شهید شده است یا خیر – مار انداختند و آن وقت مزدوران و اوباش خمینی خودشان کنار ایستادند تا عکس العمل میلیشیای مجاهد جوان را ببینند و بخندند. اما مجاهد قهرمان تکان هم نخورده بود تا یک لحظه تمسخر اوباش خمینی را هم نبیند. دختر جوان حتی نشریه هایی را هم که در دست داشت بر زمین نینداخته بود تا فالانژها برندارند و پاره نکنند. بعد مار دور پای او حلقه زده و سپس به آهستگی رفته بود. اینست سیمای واقعی امام اوباشان و اینست گذشته آنهایی که امروز اینسان می جنگند و این سان در برابر جوخه های اعدام رشادت به خرج می دهند. منهای عبور از این پیچ و خمها، امروز هیچ نیروی سراسری نبود که این سان به دفاع از شرف ملی خلق در برابر تجاوزکاران ارتجاعی برخیزد و بی دریغ خون نثار کند».

***

«داشتم می گفتم که حدود 27 دسته یا گروهان و گردان مختلف داشتند در گوشه و کنار تهران تدارک تظاهرات بزرگ را می دیدند.
برخی کشته می شدند و عده زیادتری دستگیر و بقیه نیز گرماگرم نبرد مشت و گلوله. بسیاری از اعدامهای کنونی را نیز دستگیر شدگان همان ایام تشکیل می دهند.
عصر 24خرداد، تظاهرات در میدان ولی عصر به اوج رسید و جنگ مغلوبه شد. یک دسته میلیشیای خواهران با قدرت تمام محاصر ه فالانژهای مهاجم را شکافته و به دسته های دیگر ملحق شده و درگیری و تیراندازی در تمام طول بلوار وخیابانهای اطراف میدان ادامه داشت. فالانژها و کمیته چیهای حمایت کننده ی آنها فرارکردند. واحد میلیشیای خواهران 7 موتورسیکلت از آنها را مصادره کرد. در گزارش مزبور خواندم که یکی از خواهران، آن قدر جوان و ضعیف الجثه بود که قدرت حرکت دادن موتور را نداشت و لذا دستفروش کنار خیابان را به کمک طلبیده بود. وقتی هم با فقر و بدبختی دستفروش برخورد کرده بود، موتورسیکلت را در جابه خود او بخشیده و سبکبال به خانه شان رفته بود».

***

«بعد از آن دجال بازی مشهور خمینی علیه جبهه ی ملی و بسیج سیاسی- نظامی و ایدئولوژیکی نیروهای ارتجاعی و شکست تظاهراتی که قرار بود آن روز توسط جبهه ی ملی صورت بگیرد گزارش مسئولین خود ما حاکی از آن بود که اکنون باز هم بعد از آخرین تعرض خمینی، فضای حرکت، اکیدا و شدیدا به نسبت روزهای قبل بسته تر شده و حتی تظاهرات موضعی و تاکتیکی نیز دیگر صرف نمی کرد. چنانکه گفتم، فرماندهان ما از یک هفته پیش به این نتیجه رسیده بودند که چنین تظاهراتی بدون تدارکات کافی، مطلقاً در شرایط جدید امکان ندارد و چه بسا نتایج معکوس نیز بدهد. به خصوص اگر زمان و مکان آن، از قبل اعلام شده باشد.

روشن بود که در منطق خمینی، تهدید و تکفیر جبهه ی ملی، می بایست باعث عبرت خود ما (مجاهدین) می شد تا لااقل موقتا هم که شده آرام گرفته و بگذاریم جریان عزل آقای بنی صدر بی سروصدا به پایان برسد. چرا که به خوبی و برحسب تمام اطلاعات و تجارب می دانست که تنها نیرویی که قادر به سازمان دادن و به راه انداختن تظاهرات عظیم سراسری و ایجاد دردسر جدی است، مجاهدین هستند».

***

«خوب، حالا بعد از 25خرداد چه کنیم؟ اگر خمینی به همین ترتیب بتواند با اتکای برادران چماقدار ”حزب الله“ ! رئیس جمهور را کنار بزند، دیگر فردا وای بحال دیگران. وانگهی این نحوه عمل خمینی آیا مبین این نیست که ساعت آغاز قطعی ترین نبرد برای هر نیروی انقلابی که نخواهد به سرنوشت حزب توده بعد از 28مرداد و بعد از آن هم سرنوشت فضیحت بار ضدانقلابی کنونی این حزب دچار شود، به سرعت نزدیک می شود؟ و آیا کنار زدن آقای بنی صدر در آن شرایط عملاً جز به این معنی بود که دشمن، آخرین حائل میان خود و خلق را نیز درهم شکسته و چه بخواهیم و چه نخواهیم هر نیروی انقلابی و مردمی را به معارضه ی آشکار فرا می خواند؟ حالا هرچند هم که می خواهید با آقای بنی صدر اختلاف داشته باشید، کنار زدن او در آن شرایط عملاً جز اعلام جنگ آشکار ارتجاع با انقلاب و به ویژه با مجاهدین نبود. و می دانید که وقتی دشمن اعلان جنگ می دهد، بازنده خواهید بود اگر حتی یک لحظه نیز سلاحتان را دیرتر از او بیرون بکشید. چرا که در این صورت جز دفاع محض، کاری از پیش نخواهید برد. آری این قانون جنگ است. و در جنگل ارتجاع خمینی، دفاع محض یعنی شکست محض.

این بود که عالیترین ارگان سازمانی ما از روز 26خرداد مستقیما خود وارد کار گردید. رهنمود این بود: ”می بایست بهر ترتیب و با هر قیمت، یک تظاهرات بزرگ توده ای را بار دیگر آزمایش نمود. آخرین تجربه مسالمت آمیز نیز حتی به منظور اتمام حجت سیاسی و تاریخی باید از سر گذرانده شود. اگر خمینی می خواهد 15خرداد و یا 17شهریور دیگری درست کند بگذار شهدایش را مجاهدین تقدیم کنند. روز مناسب، به دلایل سیاسی و فنی، 30خرداد است. چهار روز برای آمادگی فرصت داریم. تظاهرات تاکتیکی و هرکار دیگری را تعطیل کنید، هر چقدر که می توانید برای 30خرداد آماده شوید. ما به قربانگاه می رویم تا نسلهای آتی لعنت مان نکنند. تا اگر ذره ای شرف و انصاف در مجلس دست پخت خمینی و سایر سردمداران رژیم موجود است، به دوران مسالمت پایان ندهند و لااقل راه باریکه ای برای تنفس سیاسی مردم باقی بگذارند…“
سرانجام از میان طرحهای مختلف، پس از مباحثات بسیار، ارجح آنها انتخاب شد. این طرح می باید به این مسأله جواب می داد که: چگونه می توان در بحبوحه ی اختناق مطلق، بدون اعلام قبلی و بدون کمترین اطلاع دشمن، یک تظاهرات مسالمت آمیز چند صد هزار نفری در روز روشن در خیابانهای تهران ترتیب داد؟ عجبا!

اما اگر مردم آماده ای داشته باشید و بدانید که هرکاری را چگونه و در چه لحظه ای باید سازمان بدهید، این مسأله هم حل شدنی است. شور وشوق زاید الوصف و ایمان و قوت اراده و تصمیم یارانتان نیز، البته لازم است. از صبح 30خرداد در حالی که تمامی پیکر مجاهدین و میلیشیا در تهران مشتاقانه سر از پا نمی شناخت و در هر پارک یا کوچه و خیابان و خانه ای گروه گروه آماده می شد، مرکز فرماندهی با نگرانی در اطراف سیستم ارتباطی گرد آمده بود تا هیچ چیز خارج از کنترل، خودبه خودی رها نشود. جزئیات آنچه را در بعدازظهر 30خرداد از چهارراه مصدق تا چهارراه طالقانی و آن گاه در سراسر طالقانی تا بهار و تا انقلاب و تا میدان فردوسی گذشت، می گذارم برای بعد. فقط این را بگویم که فرماندهان و مسئولان مجاهدین در این روز واقعاً یک شاهکار تاکتیکی و نظامی آفریدند. تظاهر کنندگان به 500هزار تن بالغ می شدند. غیرممکن، ممکن شده بود».

***

«تودهنی محکم دیگری به خمینی که هنوز در نشئه ی دجال بازی 25خرداد بود ودلش می خواست جریان عزل رابی درد سر و با توپ و تشرهای معمولی خاتمه بدهد. پس دیگر خمینی چاره ای نداشت جز اینکه شخصاً فرمان تیر وبه کار بردن مسلسل سنگین بدهد در این لحظه ابتدای جمعیت به میدان فردوسی رسیده بود ولابد اعلامیه عصر 30خرداد پاسداران ارتجاع را شنیده اید که: به اذن رهبر کبیر دستور می یابند تا آتش بگشایند و اگر آتش نبود از میدان فرودسی تا سپه و تا جارو کردن مجلس ارتجاع راهی نبود. شنیده ام که در آن لحظات بهشتی ورفسنجانی به نهایت سراسیمه بودند یک خبرنگار اروپایی که شاهد صحنه های 30خرداد بوده است اخیرا به خودم می گفت که دقایقی چند در کمال بهت وحیرت انتظارقیام داشته و تعجب می کرده که چرا مجاهدین از سلاحهایشان استفاده نمی کنند؟
ومن به او گفتم که از هر جا که شنیده اید مجاهدین، آن روز سلاح داشته اند، اشتباه شنیده اید به خاطر اینکه استفاده از سلاح را مطلقاً ممنوع کرده و هنوز فرمان آتش نداده بودیم… . ما آن روز فقط حجت را تمام کردیم. پایان مشروعیت کل نظام. خدا حافظی مطلق با خمینی. از فردا باید شعار داد: ”مرگ برخمینی“ . از فردا دیگر سیاست دست خالی در برابر چماق وگلوله، راست روی واپورتونیسم است. و ما (مجاهدین) از این پیشتر بارها به ارتجاع هشدار داده بودیم که از روزی که با گلوله در برابر گلوله پاسخ بگوییم حذر کند اکنون آن روز فرا رسیده بود ”. بچش ای خمینی، ای خائن که شایسته کمترین احترام واعتماد این خلق نبودی…“ .
وتازه دیدید که غیر از همه آنها که در جریان تظاهرات 30خرداد کشت ودستگیر کرد، از همان فردا اعدام مجاهدین پسر ودختر 9سال به بالا را آغاز کرد حتی بدون اینکه نیازی به پرسیدن نام متهمین حس کند اینست عدالت خمینی».

***


روزنامه اطلاعات –چهارشنبه 3تیر1360
دعوت دادستانی انقلاب از اولیاء دستگیرشدگان
صبح امروز از سوی روابط عمومی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز در رابطه با مجرمینی که در جریانات ضداسلامی اخیر دستگیر شده و حکم دادگاه درباره آنها صادر و اجرا شده اطلاعیه ای به شرح زیر صادر شد:
به اطلاع خانواده های محترمی که فرزندانشان در جریانات ضداسلامی اخیر تهران دستگیرشده اند و حکم دادگاه درباره آنها صادر و اجرا گردیده می رساند لطفاً با در دست داشتن شناسنامه عکس دار خود و فرزندانشان که عکس آنها در این جا چاپ شده به دفتر مرکزی زندان اوین مراجعه کرده و فرزندانشان را تحویل بگیرند.
روابط عمومی دادستانی انقلاب اسلامی مرکز
لازم به یادآوری است که اسامی صاحبان عکس مشخص نشده است.


«تا این تاریخ، خمینی توانسته بود بسیاری مخالفین را یا شقه و وادار به تسلیم سازد و یا از دورخارج کند. بارها از اطرافیانش شنیده شده بود که در رابطه با تصفیه یا سرکوب هر یک از نیروها یا شخصیتهای مخالف می گفتند: آقا… 20دقیقه صبحت می کند… قضیه تمام است.
وراستی هم تاکنون در بسیاری موارد وقتی امام چماقداران توپ وتشر می آمد وعلیه شخصیت یا نیرویی بسیج می نمود… مسأله بالاخره به سادگی وبا حداقل تاوان برایش فیصله می یافت.
اما این بار… عنصر موحد مجاهد، این انقلابی وپیشتاز مردمی، به اثبات رساند که در برابر حقانیت وقوت اراده وآمادگی فدا وقربانی ”نه در 20دقیقه“ که در 20سال نیز آقا و تمامی دار ودسته اش هیچ غلطی نمی تواند بکند.
آخر آقا، تا وقتی ”آقا“ است که پایش را از گلیم خودش بیشتر دراز نکند والا آن دست وپای نامبارکی را که به گلیم خلق دراز شود بی محابا ریشه کن خواهیم نمود».

***


از آن جا که در فصل دجالیت، از اعلام ارتداد جبهه ملی توسط خمینی صحبت کردیم، در پایان همین قسمت، یادآوری می کنم که دکتر سنجابی در شهریور 1361 به پاریس رسید در حالی که به شدت بیمار بود و از عارضه کمر و ستون فقرات رنج می برد. او در این زمان 78سال داشت.
من در یک نامه مبسوط با ابراز خوشوقتی از اینکه به سلامت از چنگ خمینی بیرون آمده، شرط احترام و ادب و حق استادی و پیش کسوتی را درباره او به جا آوردم. این نامه را برایتان خلاصه می کنم:
- «نسل ما (مجاهدین) نسل ناسپاس و کفوری نیست. نسلی نیست که پدران و استادان خود را فراموش کند و یا قدر زحمات و مرارتهایی را که تحمل کرده اند، نشناسد».
- «پدر عزیزم،
مقدمتا بگذارید به عنوان نماینده نسلی بخون نشسته که در بحبوحه آتش و شکنجه، بر آنست تا آخرین مرحله مبارزاتی را که خود شما و امثال شما در کنار پیشوای فقیدمان مصدق آغاز نمودید، به ثمر بنشاند و تمامیت و آزادی و استقلال ایران گرامی مان را تا ابد در سینه تاریخ به ثبت برساند؛ شهادت بدهم که:
… … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … … .
- «شما نخستین وزیر و شخصیت نامدار ملّی بودید که حتی قبل از انتخابات خبرگان، در فردای راهپیمایی یکصدهزارنفری مجاهدین برای مجاهد اسیر سعادتی، دست از همکاری با رژیمی که دیگر می دانستید ایران را به کجا می برد شستید تا اینکه نهایتاً خمینی در 25 /خرداد/ 60 شما را آشکارا مرتد و طبعاً مهدورالدّم شناخت».

- «استاد گرامی ام
با این همه شما به رغم کهولت سنّی و ضعف مزاجی از پا ننشستید و من خود گواهم که ازآنچه شخصاً در توان داشتید کوتاهی نکردید. فی المثل به خوبی به یاد دارم که در سال 59 و اوایل سال 60 با فروتنی و تواضع، چندین بار عرق ریزان به دیدار فرزندان مجاهد خود شتافتید تا مشترکاً چاره یی بیندیشیم. گرچه متأسفم که من که در آن ایام در مخفیگاه بسرمی بردم، این فرصت را نیافتم که در ملاقاتهای شما با برادران مسئولمان حضور پیدا کنم. امّا هرگز یادم نمی رود که روزی که شما در اوایل خرداد 60/ با برادرمان علی زرکش (که حالا فرماندهی مقاومت داخل کشور را به عنوان قا ئم مقام من به عهده دارد) در یکی از مخفیگاههای ما در تهران ملاقات کردید؛ او برگشت و گفت:
آدم واقعاً از روی دکتر سنجابی خجالت می کشد، که مردی با این سنّ و سال ولی با روحیه جوانان، هم محذورات امنیتی ما را درک کند وهم بافروتنی خاص خود به تشویق و رایزنی با بچه های مجاهدش بپردازد… کمااین که برادرانی که در همین پاریس ضمن هفته های گذشته به دیدارتان آمدند نیز، سراپا غرق شادی و غرور به نزد من بازگشتند و گفتند وقتی دکتر سنجابی از شکنجه و اعدام و فداکاریها و عملیات مجاهدین صحبت می کرد، مثل باغبان پیری که از پرپر شدن گلهای باغ خودش آتش گرفته باشد، اشک در چشمانش حلقه می زد و گاه هم درست مثل چریک پیری که با میلیشیای جوان مجاهد همسنگر است غرق در هیجان و التهاب می شد…».

- «پدر عزیزم، مراببخشید که این طور صریح و بی پرده صحبت می کنم. آخر من مجاهد (بعنوان یک فرزند شما) تنی دارم زخم خورده و مجروح و خسته. حرامی (خمینی) غارتم کرده و شحنه هر روز بر سر کوی و برزن به دار می آویزدم، دژخیم هر روز ناخن از دست و پایم می کشد و سپاهی خصم هر روز بر اجساد شهدایم اسب قساوت می دواند و، مهمتر از همه، نادوستان و رفیقان نیمه راه تنهایم گذاشته اند… .

بله، درخواست نسل ما این است که مثل یک سردار سالخورده وقتی که ایران سالخورده تان را در خطر می بینید به میدان بیایید. بیایید و دربرابر ایرانیان و جهانیان شهادت بدهید. شهادتی خالصاً لوجه الله، برای رضای خلق و خالق».

- «بله، برای ما (مجاهدین) مهم است که شما در انظار جهانیان شهادت بدهید که فی المثل:
-رژیم خمینی اکنون دیگر هیچ مشروعیت و محبوبیت قانونی و ملّی و مردمی ندارد… . (ایضاً مجلس باصطلاح شورای اسلامی آن)
-رژیم خمینی اسلام و خدا و قرآن را ملعبه دست خود قرار داده و دقیقاً ضداسلامی عمل می کند و جز به سرکوب و ترور تکیه گاهی ندارد.
-رژیم خمینی خود مقاومت مردمی و مشروع و مسلحانه را برانگیخت و به رغم تمام صبر و تحمل 5/2ساله مجاهدین، این خود رژیم خمینی بودکه برای مجاهدین و برای مردم ایران راهی جز قهر باقی نگذاشت و تمام مردم و از جمله مجاهدین مظلوم واقع شده اند و بایستی جهانیان به کمک مقاومت عادلانه مردم ایران بشتابند.

… فکر می کنم پیشوای فقید (مصدق) نیز همینگونه انتظارات را از شما دارد. فکر می کنم او هم به میدان آمدن شما را می طلبد. فکر می کنم که او هم وقتی شهادتهای حقه ی شما را برای ایران امروز و ایران فردا بشنود، لبخند رضایت خواهد زد و آفرین خواهد گفت».

«استادعزیز
امّا صرفنظر از اینکه آنچه را به عرض رساندم صلاح بدانید یا ندانید، صرفنظر از اینکه به امداد فرزندان مجاهد خود بشتابید یا نشتابید، صرفنظر از اینکه در این رابطه کلمه یی بگویید یا نگویید؛ باز هم مؤکداً و با همان گستاخی و جسارتی که دربیان خواستهای نسل مظلوم و شکنجه شده ام به عرض رسید، لازم می دانم که به حرمت همه رنج و مرارتهایی که درطول سالیان دراز برای ایران و ایرانی متحمّل شده اید تکرار کنم که احترام و شأن ابوّت و پیش کسوتی شما برای هر مجاهد و هر انقلابی که برای آزادی و استقلال میهنش می رزمد پیوسته باقی و پایدار بوده و خواهد بود. تکرار این مطلب را از آن حیث لازم شمردم که از این پس نیز در دیار غربت، طعن و لعن معاندین را به خاطر ماجرائی که با خمینی داشتیدبه طور مضاعف خواهید شنید و لذا وجداناً و اخلاقاً وظیفه ملّی و میهنی و مبارزاتی خودم دیدم تا به عنوان ”مسئول مقاومت“ حق شناسی مردم و انقلاب و مجاهدین آزادی و استقلال این خلق قهرمان را به خاطر تک تک لحظات و ساعتهایی که برای ایران و ایرانی رنج برده اید، اعلام کنم.
بارخدایا، به نسل ما فهم و درایت لازم برای حق شناسی نسبت به همه پیش کسوتان راه رهایی میهنمان را عطا کن.
با احترام و تشکر
یکی از برادران و فرزندان مجاهد شما
مسعودرجوی
21 / شهریور / 61».

********

چند روز بعد پاسخ دکتر سنجابی را دریافت کردم که خلاصه ای از آن را برایتان می خوانم:
- «فرزند مجاهد ارجمند و گرامی آقای مسعود رجوی مشروحه سرشار از لطف و محبت شما را که به مناسبت هجرت اضطراری این جانب از میهن گرامی و رسیدن به پاریس مرقوم شده بود زیارت کردم. مضامین هیجان انگیز و پرالتهاب آن که حاکی بود از مجاهدتها و قیام یکپارچه ملت قهرمان ایران در برانداختن اساس استبداد و استعمار به شوق برپاداشتن یک نظام عادله انسانی و سپس انحرافات و خیانتها و نقض عهدها و جنایات و قساوتها و زیرپاگذاشتن بدیهی ترین اصول انسانی و مردمی از جانب کاربه دستان حکومت جمهوری اسلامی و انکار شریفترین احساسات وطن دوستی و آزادی خواهی به عناوین مجعول ملی گرایی و لیبرالی مقتبس از قاموس استالینی و کشتار دستجمعی نونهالان و میهن دوستان و به دنبال این همه نومیدی و سرخوردگی و نارضایی و قهر و امتناع و مقاومت مجدد یکپارچه ملت و مجاهدتها و جانبازیها و شهادتهای بهترین فرزندان ایران چنان احوال متناقضی از غرور و نشاط و غم و اندوه در این ناچیز برانگیخت که قلم از شرح و بیان آن عاجز است. در مقدمه نامه از اینکه به عللی نتوانسته اید به ملاقات و عیادت این بنده بیایید عذر خواسته اید. فرزند عزیز، آنچه عیان است چه حاجت به بیان است. به علاوه شما هیچ وقت در پیش من غایب نبوده اید که برای نیامدن و عدم حضور عذر لازم باشد».

- «با بیانی شیوا و جگرسوز از من خواسته اید تا درباره جانبازیها و فداکاریهای صادقانه و مظلومیت مجاهدین شهادت بدهم از آنچه نوشته اید: ”با جسارتی شایسته یک نسل، شایسته یک رود خون و شایسته بیش از 20هزار شهید و 50هزار اسیر از شما می خواهم درباره ما شهادت بدهید. به خدا قسم من نمی توانم بپذیرم که تاریخ شهادت و حمایت شما را برای خمینی ثبت کند ولی از شهادت و حمایت شما برای مجاهدین اثری نباشد“ .

آری فرزند عزیز دربرابر این دعوت آغشته به داغ دل و خون نمی توانم و حق آنرا ندارم سکوت اختیار کنم
بنابراین مختصری از آنچه را که بر طبق اطلاعات خود دراین مدت طولانی مبارزاتی درک کرده ام نه برای جلب رضایت شما بلکه برای بیان حقیقت به عنوان تکلیف ملی و ایمانی به مفاد لاتکتموالشهاده و انتم تعلمون می نویسم و شهادت می دهم که سالیان قبل از انقلاب و در ایام انقلاب مجاهدات و جانبازیها و از خودگذشتگیهای دلاورانه مجاهدین توام با مقاومت و قیام عمومی بود که پایگاه حکومت استبدادی و ارکان سیاست استعماری حامی آن را در ایران متزلزل ساخت و بنابراین وظیفه حکومت انقلاب بود که مجاهدین را مانند فرزندان برومند خود مورد نوازش و حمایت و همکاری قرار بدهد و هم چنین شهادت می دهم در روزهای اول انقلاب و آشفتگیهای ناشی از آن که جمعیتهای وابسته و سرسپرده به اجنبی آشوبها وتجزیه طلبیها را در گرگان و کردستان و دیگرجاها دامن می زدند، مجاهدین به هدایت روحانی مجاهد و عالیقدر مرحوم آیه الله طالقانی در فرونشاندن طغیانها و پیداکردن راه حل مسالمت آمیز برای توجه به خواسته های حقه مردم ستمدیده و زجرکشیده با حفظ یکپارچگی و وحدت ایران کوششها کردند ولی با کمال تأسف دولت موقت و کارگردانان پشت پرده به آن کوششها و هم چنین به نظر یه های صریح جبهه ملی که در این باره ضمن مواد تکمیلی برای قانون اساسی پیشنهاد شده بود ترتیب اثر ندادند. در نتیجه نارضاییها و ناباوریها و نومیدیها را در آن داستانها شدیدتر کردند. و نیز شهادت می دهم که در ماهها و سالهای اول انقلاب مجاهدین با صبر و مدارای کامل در مقام همکاری بودند و توقعی جز آن نداشتند که به آنها اجازه فعالیت تشکیلاتی و اجتماعات و انتشارات بدهند. باز هم با کمال تأسف در حالی که احزاب و دسته ها و روزنامه های وابسته به بعضی از سیاستهای اجنبی آزادانه در ایران اجازه فعالیت و سم پاشی و تفرقه اندازی داشتند مجاهدین حتی نمی توانستند به آزادی و ایمنی انتشارات خود را در خیابانها به فروش برسانند. به هنگام انتخابات نمایندگان مجلس شورای ملی که من خود نیز در کرمانشاه نامزد بودم در دور اول انتخابات که با آزادی نسبی برگزار شد برای سه نفر نماینده آن شهر نفرات دوم و سوم از مجاهدین بودند و به همین دلیل و به سبب انتخاب شدن این جانب دستگاه حکومت آن انتخابات را برخلاف صریح قانون متوقف ساخت و مانع از انتخاب نمایندگان واقعی مردم شد و نیز همه ما شاهد بودیم که از همان روزهای اول انقلاب که مصدق و ملیون را تخطئه می کردند بر مجاهدین هم نقش التقاطی زدند. گویی التقاط از عقاید و نظریه و مسلکهای مختلف و برگزیدن قسمتهای درست و معقول و سنجیده از آنها کفرآمیز باشد. مگر همین قانون اساسی جمهوری اسلامی التقاطی از تشکیلات و اصول متداول در غرب نیست و هم چنین شاهد بودیم که پس از انتخاب شدن آقای بنی صدر به ریاست جمهوری ظالمانه به ایشان و مجاهدین عنوان منافق دادندو حال آنکه آقای بنی صدر در تمام طول مدت خدمت خود صادقانه در دفاع از میهن کوشش می کرد و عملی بر خلاف قانون اساسی و دموکراسی و آزادیهای عمومی انجام نمی داد. از آن پس یعنی بعد از توطئه ها و حادثه انگیزیها بعد از خرداد 1360 ما و همه مردم ایران شاهد بودیم که چه رودهای خون در ایران جاری شد. چه خانواده ها چه پدران و مادران در عزای فرزندان خود نشستند که بدون محاکمه درزندانها و خیابانها به جوخه های اعدام سپرده می شدند.

آری همان طور که در سال 1357 در اعلامیه خود راجع به سلطنت استبدادی نوشتم اکنون نیز وظیفه ملی و دینی خود می دانم که بار دیگر در حق این حکومت اعلام نمایم که به علت نقض بدیهی ترین حقوق بشری؛ به علت زیرپا گذاشتن اغلب مواد همان قانون اساسی که خود را متکی به آن می داند؛ به علت کشتار بی رحمانه و محاکمه فرزندان ایران؛ به علت سلب امنیت از عموم طبقات؛ به علت نابود ساختن صنایع نوزاد ملی و ویران کردن کشاوزی ایران و ایجاد مصنوعی فقر و گرانی و اختناق عمومی و به علت نقض اصول عالیه برادری و برابری و حرّیت و عدالت اسلامی، این حکومت فاقد پایگاه قانونی و مردمی و شرعی است و وظیفه مردم است در برابر آن به همان گونه عمل کنند که در برابر حکومت استبدادی شاه کردند».

- «باز وظیفه خود می دانم از این حسن ظن شما تشکر نمایم هرچند واقعاً خود را شایسته این توصیف و این مقام نمی دانم همان طوری که می دانید و برادران دیگر به شما گفته اند، من بر اثر سختیها و محرومیتهای چهارده ماه اختفا و به سبب مشقات این مهاجرت اضطراری و آسیبهایی که بر پشت و ستون فقراتم وارد شده به سختی بیمار هستم. از روزی که به پاریس آمده ام تاکنون بیشتر اوقاتم در بیمارستانها و آزمایشگاهها به معاینات و مداوا و معالجه گذشته و اکنون نیز برای پیگیری معالجات باید به آمریکا بروم سن من اینک در حدود 78سال است در این سن از افرادی مانند من توقع کار و فعالیت زیاد نمی توان داشت. با وجود این عرض می کنم که من سرباز ایران و در سنگر دفاع از استقلال و آزادی آن هستم. اگر خدا عمری و سلامت مختصری عنایت فرماید باز بر سر وظیفه سربازی خود خواهم آمد به شرط آنکه بدانم خدمت و کوشش من مفید و مؤثر خواهد بود».

دکتر سنجابی نامه خود را با چند اندرز به پایان برده بود:
-اول اینکه در مبارزه مردم ایران باید همه دسته های «ضدرژیم و ملی و غیروابسته به اجنبی» شرکت کنند
-دوم اینکه مبارزه مردم ایران «مغایر با هر نوع ولایت و قیمومت ویژه یی از جانب هر فرد و عقیده و یا ایدئولوژی هر طبقه و یا گروه می باشد»
- سوم اینکه «در اصول مربوط به خودمختاریهای محلی باید مراقب باشید که ایرادها و تهمت های نظیر آنچه شایسته پیشه وری و همدستان او بود به شما و همرزمان شما زده نشود. من می دانم که شما ایران دوست و عاشق وحدت و عظمت و یکپارچگی این ملت می باشید، بنابراین دراین رابطه باید خواهان نظامی باشیم که شامل تمام سرزمین ایران بشود و مردم تمام استانهای ایران از مزایای آن یکسان بهره مندگردند».

- «چهارم آنکه استقرار یک نظام عادله و سنجیده اجتماعی و اقتصادی که امروزه به سوسیالیسم نامدار شده و همه گروهها و جوانان پرشور ایده آلیست می خواهند عنوان افتخارآمیز چپگرایی و سوسیالیستی به خود بدهند. اگر بخواهیم چنین نظامی بدون تحمیل زور واستبداد متضمن آبادی و آزادی و دموکراسی باشد، از جمله اموری نیست که با یک حرکت انقلابی و آنی امکان پذیر و ثمربخش باشد کارها و نظامات انسانی مثل کار و نظام خدا نیست که بفرماید کن فیکون».

- «تذکر این نکات را برای جوانان مجاهد که بسیار پرشور و انقلابی و حساس و در عین حال از خود گذشته و فداکار هستند لازم دانستم هرچندممکن است مرا کهنه پرست و محافظه کار به نامند. اینها تجارب سالیان دراز عمر و مجاهدات و مطالعات من است که دریغ دانستم آنها را با فرزندان مجاهد و فداکار درمیان نگذارم. خداوند بر همه مجاهدان خیرخواه پیروزی عنایت فرماید و ملت کهن سال پرافتخار ایران را از آزادی و آبادی بهره مند سازد آمین یا رب العالمین- دکتر کریم سنجابی
پاریس- شنبه 27شهریور 1360»
واضح است که تاریخ را اشتباهاً به جای سال 61سال 1360 نوشته بود.

***

پس از آنکه دکتر سنجابی به آمریکا رفت، یکی دو بار برای احوالپرسی با او تماس تلفنی داشتم.
تلخکامی بزرگ اما، بعد از عملیات فروغ جاویدان بود که دیدیم آقای دکتر سنجابی به ناگهان پس از سالها سکوت و خاموشی نسبت به خطر «اشغال و تجزیه ایران» هشدار داده و به تجلیل از «نیروهای رزمنده» خمینی روی آورده است که «با فداکاری و جانبازی بارها امکان پایان مظفرانه جنگ» را پدید آورده اند!

معلوم بود که ماموران رژیم، سنجابی را پیرانه سر در 84سالگی احاطه کرده و در منتهای دجالگری و با انبوهی اطلاعات غلط یک چنین موضع گیری را از او به دست آورده اند. در آن زمان در لندن روزنامه یی به نام «جبهه» وجود داشت که مدیر آن (شخصی به نام انواری) به خدمت اطلاعات آخوندها درآمد و بعداً هم به ایران رفت.
افسوس که دجال لعین توانست چنین لکه سیاهی در قسمت پایانی دفتر عمر سنجابی وارد کند.

سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور (قسمت چهاردهم)

استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادی بخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی-اسفند 88
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
(قسمت چهاردهم)

مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران
اینکه گفتم خمینی از ورود مجاهدین حتی به همین خبرگان، به شدت می ترسید، اصلاً مبالغه نبود، چه رسد به مؤسسان.
گردانندگان خبرگان ارتجاع، حتی از حضور خبرنگار نشریه مجاهد هم در جلسات خبرگان وحشت داشتند و ما پیوسته با ضرب و شتم خبرنگاران مجاهد در خبرگان مواجه بودیم.
از جمله در 25مهر 1358 خبرنگار «مجاهد» در مجلس خبرگان به شدت توسط پاسداران مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
ساعتی بعد هم، بهشتی در مقام رئیس مجلس، با او دیدار و گفتگو کرد تا پیام خودش را از این طریق به ما برساند!
گوش کنید از روی نشریه مجاهد در همان زمان برایتان می خوانم:
«… یکی از این برادران خبرنگار، در دوران شاه نیز علاوه بر تحمل شکنجه های چندین ساله، تا پای اعدام هم رفته است. چیزی که بنظر نمی رسد در سوابق افراد پاسدار و نمایندگان خبرگان، از صدر تا ذیل هیچ کدام، موجود باشد.
به هرصورت جای بسی تاسف است که در نظام حاکم چنین شیوه هایی صریحاً محکوم نمی شود. در این جا آن چه که دست اندرکاران چنین توطئه هایی بایستی بدانند این است که صبر ملت بی پایان هم نیست، و برای همیشه در برابر تجاوز به حقوق خود دست روی دست نخواهد گذاشت، و اما شرح واقعه:
… چهارشنبه 25/7/58 پس از پایان جلسه رسمی مجلس خبرگان، هنگامی که خبرنگاران «مجاهد» طبق معمول و همراه سایر خبرنگاران به قصد گفتگو با نمایندگان، عازم طبقه پایین شده بودند، پاسداران از ورود برادران ما به محوطه نمایندگان جلوگیری می کنند. در این هنگام وقتی که یکی از برادران ما علت را از پاسدار مسئول راهرو سؤال می کند، ناگهان پاسدار مزبور بدون هیچ صحبتی به شدت وی را با مشت و لگد و سیلی مورد ضرب و شتم قرار می دهد. در همین لحظه بقیه پاسداران هم فوراً بطرف او هجوم می برند».

در این هنگام یک خبرنگار دیگر مجاهد سر می رسد و در همین حین «دکتر شیبانی وی را مشاهده می کند و بلافاصله به پاسداران دستور می دهد که او را توقیف کنند. پاسداران نیز او را با خشونت در میان گرفته و به اتاق دیگر می برند. پس از نیم ساعت دکتر شیبانی به اتاق برادری که دستور توقیف او را داده بود رفته و می گوید: ”تو نباید در این جا اعلامیه و یا روزنامه به کسی بدهی. خبرنگار دیگر نیز حق ورود به مجلس را ندارد“ . در این جا برادر ما می پرسد: مگر دادن روزنامه به کسی جرم است؟ پس چرا روزنامه های انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی آزادانه در مجلس پخش می شود؟ دکتر شیبانی در جواب به او می گوید: ”آخر این جا، به روزنامه شما حساس هستند. حق ندارید به دیگران بدهید“ . سپس گفت: ”شما آزادید“ و به پاسداران دستور داد که برادر ما را آزاد کنند. پاسداران ابتدا از این کار امتناع کردند. و بالاخره پس از یکساعت برادر ما را نزد دکتر بهشتی بردند. پاسداران در این هنگام قهرمانیهای خود را برای یکدیگر شرح می دادند. یکی از آنها به دیگری می گفت: ”تا گفت چرا نباید پایین بروم، محکم زدم توی گوشش! و وقتی به او لگد زدم ترسیدم که از پنجره بیرون پرت شود“ .

سپس دکتر بهشتی به برادری که مضروب شده می گوید: ”این درست است که دو برداشت در زمینه شناخت اسلام وجود دارد، این مسأله ای نیست ولی چرا سازمان مجاهدین خلق حاضر نیست در مواضع خود تجدیدنظر کند، و با دیگر گروههای اسلامی که همگی برادر هستند و مبارزه کرده اند متحد شود؟ … . من از شما می خواهم که این پیام مرا و حرفهایم را به سایر برادرانتان در سازمان مجاهدین برسانید…“ .
سپس دکتر بهشتی به برادر ما گفت: ”در حال حاضر یک برنامه تبلیغاتی علیه شخصیتهایی مثل من راه افتاده است“ .

نشریه مجاهد در ادامه می نویسد: «اگر هر کجای این ماجرا در پرده ابهام باشد، و دلیل تمام این حرکات فاشیستی برای کسی معلوم نباشد، سخنان آقای دکتر بهشتی در پایان، عمق قضیه و هدف همه این حملات را روشن می سازد. مسأله این است که در یک کلام ارتجاع با منطق و زبان خاص خودش می خواهد به ما بگوید ”کوتاه بیایید“ . از موضع سیاسی – ایدئولوژیکی تان دست بردارید. انتقاد نکنید، حرف نزنید، اصلا خفه بشوید! مواضع ضددیکتاتوری، ضدارتجاعی و ضدانحصار طلبی خود را ترک نمایید! بگذارید ما هر کار دلمان خواست بر سر این انقلاب و این خلق و مهمتر از همه مکتب و ایدئولوژی اسلام بیاوریم!
اگر به شما حمله کردند، اگر مراکزتان مورد هجوم و محاصره قرار گرفت، اگر شما را دستگیر و مضروب و شکنجه نمودند، اگر به شما تهمت و افترا زدند، هیچ نگویید تا ”وحدت!“ حفظ شود!

این جوهر و مضمون تمام این حرکات و سخنان است. نتیجه تمام این صحبتها هم این است که: حال که از مواضع تان کوتاه نمی آیید، ساکت و خفه نمی شوید، پس بخورید! باز هم خواهید خورد! باز هم اگر از عقایدتان دست نشویید، ادامه دارد!…
این نه اولین بار و نه آخرین باری است که خواهران و برادران ما این چنین مورد حملات رذیلانه و موهن مشتی عناصر مغرض و مرتجع فاشیست قرار می گیرند. ما از همان ابتدا دانسته بودیم که پاسداری از دستاوردهای انقلاب و خون شهدا و دفاع از ایدئولوژی و شرفمان همه این پیامدها و زجر و توهین را در پی خواهد داشت. اینها همه تاوان قاطعیت مان در مواضع سیاسی-ایدئولوژیک خود و در عین حال بهای لازمی هستند برای حراست انقلاب و سرفرازی اسلام راستین. در نهایت هم حقانیت و آینده تاریخی و سربلندی ما را در پیشگاه خدا و خلق تأمین خواهد کرد.

اما مسأله مهمی که در این جا بایستی با کسانی که ما را به ”کوتاه آمدن“ و ”تخفیف“ در اصول دعوت می کنند، مطرح نمود اینست که دیگر چرا عوامفریبی می کنید و دم از ”وحدت“ می زنید؟ آخر ما کدام را باور کنیم، نصایح و موعظه های شما را یا مشت و لگد و چماق را؟ چطور باور کنیم شما راست می گویید در حالیکه در همان موقع که از ”وحدت“ با ”دیگر گروههای اسلامی برادر“ سخن می گویید چند لحظه قبل اش برادرانمان مورد بیشرمانه ترین حملات و فحاشی ها قرار گرفته اند؟

چرا برای یکبار هم که شده این حرکات را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً محکوم نمی کنید؟ …
بنابراین اگر مسئولین مجلس و مقامات محترم، این بار دیگر ضرب و جرح برادران ما را بحساب ”مردم!“ نمی گذارند، و اگر فی الواقع این حرکات را مضر برای وحدت می دانند، برای یکبار هم که شده آن را محکوم سازند و عاملین آن را طبق قانون به مجازات رسانند».

***

حالا که اسم دکتر شیبانی آمد، صبر کنید قبل از ادامه مطلب، چند جمله هم راجع به او بگویم تا بدانید که دجال لعین، چه کسانی را با چه سوابقی، روی نقطه ضعفشان انگشت گذاشت و با خود برد. مصادیق دردناک و تأسف بار خسرالدنیا و الاخره. ولی بلادرنگ باید خاطرنشان کنم، نکاتی را که برای اولین بار پس از 30-40سال می گویم، فقط به فقط برای تجربه اندوزی و آموزش نسل جوان و نسل قیام است والا موضوعیت نداشت:

در فاصله سالهای 50 تا 54، به جز شخص خمینی، همه آخوندها و سران و مهره های شناخته شده رژیم کنونی، مخصوصاً آخوندها و روحانیان و «آیات عظام» که در زندان بودند، بدون استثناء از مجاهدین حرف شنوی و به لحاظ سیاسی تبعیت کامل داشتند. از عسگراولادی و لاجوردی گرفته تا آیت الله ربّانی و آیت الله انواری و رفسنجانی و عزت سحابی و عباس شیبانی. چه رسد به افرادی مانند رجایی و بهزاد نبوی که به نسبت اینها در مدارج بسیار پایین تر قرار داشتند. یکبار شهید بزرگ بیژن جزنی که در زندان شماره 3 قصر و بعداً در بند 6 هم اتاق بودیم، خصوصی به من گفت: راستی که شاهکار کرده اید، مثل این است که اجنه و دیو را در شیشه کرده و در آن را بسته باشید!

گفتم منظورت چیست؟
گفت تو نمی دانی، من از قبل با بعضی از اینها در زندان بوده ام و آنها را می شناسم. قبل از مجاهدین، اینها اصلاً این طوری نبودند. الان را نگاه نکن که مجاهدین با ما در یک کمون زندگی می کنند و در حالیکه خودشان روزه هستند برای غیرمسلمانها کارگری می دهند و صبحانه و ناهار آماده می کنند. اینها طبق شرع خودشان، ما را نجس و پاسبانها را به خودشان از ما نزدیکتر می دانستند (نقل به مضمون).

واقعاً هم من از سوابقی که بیژن آن روز گفت بی خبر بودم. اما بعدها وقتی که جریان راست ارتجاعی پس از کودتای اپورتونیستهای چپ نما و متلاشی شدن مجاهدین سر برداشت، معنی آن را خوب فهمیدم و به چشم دیدم. به چشم دیدم که ساواکیها را بر مجاهدین ترجیح می دهند و آنها را به خودشان از ما نزدیکتر می دانند. به چشم دیدم که هم اپورتونیستهای چپ نما و هم توده ایها را صدبار بر ما ترجیح می دهند و سرانجام در 4تیر 59 خود خمینی به زبان اشهدش گفت که دشمن اصلی او مجاهدین هستند. او گفت: «دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان بلکه همین جا… در همین تهران است» (رادیو و تلویزیون رژیم- 4تیر 1359).

***

اما در آن زمان که این جماعت به استثنای شخص خمینی، در بیرون و داخل زندان از مجاهدین هواداری می کردند، تعدادی بودند که به راستی شیفته مجاهدین بودند.
یکی آیت الله انواری بود که می گفتند در سال 1343 فتوای قتل حسنعلی منصور نخست وزیر شاه را داده است که البته خودش هیچ گاه این را به ما نمی گفت. در سال 51 در زندان قصر مراسمی به مناسبت عاشورا داشتیم که همه زندانیان شرکت کرده بودند. من هم یکی از سخنرانان بودم و تاریخچه صدر اسلام از رحلت پیامبر تا قیام عاشورا را بازگو کردم. بعد، همین آقای انواری گفته بود که دیدگاهش بالکل نسبت به اسلام و مجاهدین عوض شده و تا بحال در تمام عمر خود، چنین درک و دریافتی از اسلام نداشته است…

نمونه دیگر آیت الله ربّانی شیرازی بود. یک بار در زندان قصر به او گفته بودم که قرآن را باید از نو به فارسی ترجمه کرد تا برای عموم قابل فهم شود. او بارها و بارها این کار را از من پیگیری می کرد و می گفت: آقا بیایید این کار را با همدیگر شروع کنیم و مشترکاً به ترجمه فارسی قرآن بپردازیم. اما من طفره می رفتم چون تردیدی نداشتم که تضادها و اختلافاتمان سرباز خواهدکرد. در سال 52 هم به اصرار می خواست که برای او کلاس اقتصاد از دیدگاه اسلام بگذارم و سرانجام من 10 جلسه با او بحث اقتصاد گذاشتم که در حال قدم زدن در حیاط بند 6 زندان قصر برگزار می شد. در پایان برای ربانی هیچ سؤال و ابهامی باقی نماند و طبق نصوص قرآن و نهج البلاغه و سیره پیامبر و ائمه، مطلقاً به حقانیت و اصالت اسلام ضدارتجاعی و ضد بهره کشی قانع و متقاعد بود.

در آن سالها دو نفر دیگر هم بودند که به راستی در زندان شیفته مجاهدین بودند. یکی حاج عراقی بود و دیگری دکتر عباس شیبانی. حاج عراقی که بعداً در سال 58 توسط گروه فرقان ترور شد و بعد از بازگشت خمینی از پاریس در بسیاری از صحنه ها با او بود، در آن سالها جزییات روابط خمینی با مظفر بقایی و حسن آیت از زمان نخست وزیری مصدق ببعد را به تفصیل برای ما شرح می داد. او به خصوص در برابر سردار خیابانی و مجاهد خلق کاظم ذوالانوار بسیار خاضع بود و حرف شنوی داشت.

از شگفتیهای روزگار این بود که پس از ضربه اپورتونیستهای چپ نما به مجاهدین و سربرداشتن جریان ارتجاعی راست که عراقی و ربانی و انواری را با خود برد و به ضدیت با مجاهدین درغلتیدند، در زمستان 56روزی دراوین در اخبار تلویزیون به چشم دیدیم که انواری و عراقی و عسکر اولادی که اوهم قبلا به مجاهدین بسیار ابراز نزدیکی وارادت می کرد، سه بار شاهنشاه آریامهر را سپاس گفته و با فضاحت بر سوابق زندان خود مهر ندامت و پایان زدند. بعد هم که خمینی سر رسید، خمینی چی دو آتشه شدند.

اما دکتر عباس شیبانی که بعداً عضو شورای انقلاب خمینی، وزیر کشاورزی و از سران حزب جمهوری اسلامی از آب درآمد، از همه به مجاهدین نزدیکتر بود. از زمان دانشجویی در سالهای 1335 به بعد بسیار فعال بود، بارها دستگیر و زندانی شده و فرد مشهوری بود. اگر درست یادم مانده باشد یکسال کنفدراسیون دانشجویان درخارج کشور هم یک سال او را به عنوان زندانی سیاسی نمونه معرفی کرد.

شیبانی از سال 48 و 49 به خاطر عنصر مبارزه جویانه اش، در ارتباط با بنیانگذاران شهید سازمان قرار داشت و سمپاتی فوق العاده ای نسبت به ما پیدا کرده بود. در سال 51 پس از دستگیری به زندان قصر آمد. برادر همسرش، مجاهد شهید محمد مفیدی هم از شهیدان تیرباران شده خودمان بود. در زندان شماره 3 قصر با «صفر خان» قدیمی ترین زندانی سیاسی ایران، بیژن (جزنی) و موسی و شیبانی هم اتاق بودیم. در بند 6 زندان شماره 1 قصر نیز شیبانی با بیژن و موسی و من در یک اتاق بود. در سال 54 و 55 هم در اوین من و او هم اتاق بودیم. یک نمونه ندارم که حتی یک بار، از ضوابط تشکیلات ما در داخل زندان تخطی کرده باشد. از آن جا که از سالهای قبل سابقه مبارزاتی داشت و نهضت آزادی را هم کهنه کرده بود، به راستی شیفته مجاهدین بود. او در زندان پزشک همه ما بود. به خاطر رسیدگیهای فوق العاده پزشکی به خود من در زمان بیماری و به خصوص هر بار که از بازجویی و شکنجه گاه کمیته برمی گشتم، همیشه خجلت زده و ارادتمندش بودم. در مقابل آخوندها هم سفت و سخت از مصدق طرفداری می کرد.
در سالهای زندان کاری نبود که شیبانی و همسرش برای ما و خانواده های شهیدان انجام ندهند. از رساندن پیامها و خبرها تا کمک مالی و دارو و نیازمندیهای صنفی زندانیان… .

از بابت سیاسی و خط مشی مبارزاتی با ما هیچ زاویه و اختلافی نداشت. اما دستگاه ایدئولوژیکی خودش را داشت که در این زمینه با او در آتش بس بودیم. مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً با وجودیکه خودش قهرمان شطرنج بود، چون مراجع شطرنج را شرعاً حرام کرده بودند، شطرنج بازی نمی کرد.
بعد از ضربه اپورتونیستها یکبار در حالت عصبانیت به من گفت اگر کار با من باشد و تو مانع نشوی، همه مارکسیستها را می گذارم سینه دیوار. به او گفتم: دکتر، شوخی می کنید و عصبانی هستید، آخر ما که نباید در برابر شهادت شریف واقفی و سایر برادرانمان توسط آنها، عکس العمل نشان بدهیم. اما او قسم خورد که حرفش جدی است…

دو سه سال بعد، در اواخر سال 57 بعد از آزادی از زندان، وقتی در خانه اش در تهران به دیدار او رفتم و البته نمی دانستم اکنون عضو شورای انقلاب خمینی است. این دکتر شیبانی دیگر آن هم سلول سابق نبود. در حزب جمهوری اسلامی و تحت امر بهشتی، در حاکمیت غرق شده بود. گفتم دکتر، شما از زمان دانشجویی مصدقی سفت و سخت بودید، حالا چه شده که به حزب جمهوری اسلامی رفته اید؟!
خویشتن نشناخت مسکین آدمی
از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت
بود اطلس خویش، بر دلقی بدوخت
لعنت بر خمینی که رجال ما را این چنین شکار و درو می کرد…

***

بحث درباره خبرگان ولایت فقیه به جای مؤسسان را، با نقل قسمتهایی از سرمقاله «مجاهد» در 30مهر 1358 به پایان می برم تا بدانید که مجاهدین در آن روزگار در بحبوحه تنوره کشیدن خمینی چه می گفتند. همان خمینی که با اشاره انگشت او «امت همیشه در صحنه» نعره های «مرگ بر منافق» سر می دادند و هر روز باید به این خاطرمشت و چماق و گلوله می خوردیم. سینه سپر کردن در برابر خمینی و ولایت فقیه، آن هم ا ز موضع اسلام، کار هر کس نبود.
در آن زمان به خصوص پس از گروگانگیری، صدبار فراتر از همین تیغ کشیها و فضای رعب و وحشتی که امسال پس از قیام عاشورا به راه انداختند ، فضایی ساخته بودند که نگو و نپرس.

لشکر کشی به کردستان ادامه داشت و خوزستان هم زیر ضرب بود. پدر (طالقانی) در گذشته و بازرگان از دور خارج شده بود. نهضت آزادی یارای دم زدن در مورد ولایت فقیه نداشت و شریک حاکمیت بود. در روز رفراندوم تلویزیون رژیم داریوش فروهر را نشان می داد که زیر بغل اللهیار صالح برجسته ترین بازمانده جبهه ملی را گرفته و او را کشان کشان برای رای دادن به قانون اساسی ولایت فقیه پای صندوق می برد. بنی صدر که بعداً نخستین رئیس جمهور رژیم شد، می نوشت که اصلاً خودش یکی از هفت نفر نویسندگان اصل 110 (ولایت فقیه) در خبرگان بوده است.
آنها هم که در انتخابات مجلس بررسی قانون اساسی در خبرگان با ما ائتلاف کرده بودند، هر یک «از گوشه ای فرا رفتند» و پای تحریم و عدم شرکت نیامدند.

شگفتا که در آستانه رفراندم خبرگان و قانون اساسی ولایت فقیه، رهبران «کارکشته» حزب توده هر روز در پی دیدار با من و موسی بودند تا بلکه ما «جوانان ناپخته» را مانند «جوانان به خط آمده» اکثریتی در خط امام و در دیگ ولایت، پخته و سوخته نمایند! می خواستند ما را هم مثل خودشان به رأی دادن به دیکتاتوری ولایت فقیه ترغیب و تشویق کنند و از هم سو شدن با «امپریالیسم آمریکا» پرهیز بدهند! البته ما هرگز ملاقات با رهبران حزب توده را نپذیرفتیم تا هم چنان انقلابی و سرکش در برابر ارتجاع، باقی بمانیم. نگو که روسها با «آنها (یعنی دیکتاتوری حاکم) بودند، نه با ما» ! به خصوص که شوروی در آستانه حمله و اشغال افغانستان بود و هوای خمینی را داشت. 12آذر روز رفراندم قانون اساسی ولایت فقیه در ایران بود وکمتر از یک ماه بعد در 6دی 1358 نیروهای شوروی وارد افغانستان شدند.

***

«روحانیت شیعه بر سر دوراهی تاریخی
پیام مجاهدین به روحانیت مبارز:
اگر روحانیت امروز به مسئولیت تاریخی خود عمل نکند از صحنه تاریخ محو می شود، ولی البته اسلام انقلابی هم چنان جاودان خواهد ماند
اولاً ، دراسلام برخلاف سایر ادیان، قشر خاصی به نام کاهن یا موبد یا احبار و رهبان وجود ندارد که انحصاراً مدعی روحانیت شده وبقیه مردم را غیر روحانی و یا جسمانی! تلقی نماید. زیرا که اصولاً اینگونه تقسیم بندیها ازاسلام نیست.
«لکلّ مَذهَب رهبانیه وَرهبانیه امَتی الجهاد»
هرمذهبی رهبانیتی دارد ورهبانیت امت اسلام جهاد وپیکار است.

ثانیاً ، فقیه بمعنای واقعی و قرآنی آن زمین تا آسمان با آنچه امروز درنظر عوام است تفاوت دارد. درفرهنگ عامیانه معمولاً بکسی فقیه گفته می شود که مسائل شرعیه و آن هم فروعات وجزئیاتی ازقبیل طهارت ونجاست را برای مردم بازگومی کند. و یا آنها را دررساله ای گردآوری کرده وعموماً از روی لباسش شناخته می شود.
حال آنکه بمعنی دقیق کلمه فقیه بفرد صاحب فهم واستنباط ودریافت ازهرچیزی گفته می شود. آن گاه وقتی این توانائی فهم واستنباط درچهار چوب دین باشد، فرد فقیه، فقیه دردین نامیده می شود. یعنی کسی که دردین واصول و احکام آن صاحب فهم ودریافت بوده و بتواند مسائل مختلف آنرا پاسخگوباشد.

ملاحظه می شود که فقیه چیزی است بالاتر ازعالم. بعبارت دیگر هرکس که چیزی را می داند نسبت به آن چیز عالم است. ولی معلوم نیست که در آن فقیه هم باشد. چرا که لازمه فقیه بودن، رسوخ دراعماق آن چیز وتوانائی پیگیری و پیاده کردن آن در شرایط مختلف است. درمثل شاید بتوانیم این تفاوت را بتفاوت میان کسی که شناکردن بلداست، ولی معلوم نیست بتواند خود را از میان امواج توفانزا بساحل برساند، با یک قهرمان چست وچالاک شنا تشبیه نمود که درهرشرایطی می داند چگونه گلیم خود را ازآب بیرون بکشد. مثال بهتر مربوط به آن علمائی است که وقتی درجنگ صفین سپاه معاویه قرآن را بر سر نیزه کرد بحرمت تقدس قرآن دست ازجنگ کشیده و فریب خوردند. حال اینکه علی علیه السلام بارسوخ وتفقهی که درایدئولوژی اسلام داشت فرمان داد تا قرآنها را بزیر انداخته واز آلوده شدن آنها نهراسند… .

ازاین مثالها می خواهیم نتیجه بگیریم که فقیه واقعی کسی است که با اشراف به جهان بینی توحید ومکتب اسلام بتواند لااقل دراصول وکلیات، اسلام را در زمان خود پیاده کند. واینهم مستلزم برخورداری ازدیدگاههای واقع بینانه اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و روانشناسی… است که بسیاری از مدعیان امروزی آن از جمله بیخبرانند. وانگهی از این مطلب صرفنظر می کنیم که آیا یک فرد تنها می تواند جامع تمام شرایط مذکور در زمان حاضر که علوم این همه گسترش پیدا کرده اند باشد؟ …

باید دید محتوا ومضمون یک اصل در مرحله فعلی ازانقلاب درخدمت مبارزه رهایی بخش مردم است یانه؟ ؟
… واضحتر بگوئیم باید دید که آیا از آنچه درعمل از این اصل بیرون می آید استبداد تراوش می کند یا آزادی؟
… به هرحال بر سرهمین موضوعات است که این روزها موافق و مخالف درگیر شده اند. موافقین ولایت فقیه که وضعشان روشن است. در شرایط کنونی جامعهما به رغم هرگونه حسن نیتی هم که در آنها متصورباشد به هرحال از حرفشان چیزی بیشتر ازحاکمیت سیاسی روحانیان بیرون نخواهد آمد…

ما با روحانیت مبارزمان هشداری تاریخی داریم، هشداری که بیگمان ازعمق ضمیر تمام شهدا برمی خیزد.
مسأله بر سر عملکرد تاریخی روحانیت شیعه وسرنوشت آنست. درپس پرده ولایت فقیه، حقیقت اینست که روحانیت شیعه برای نخستین بار پس از هزار وچندصدسال به حاکمیت سیاسی نزدیک شده است. البته ما فعلاً دراین بحث از نمونه هایی نظیر اینکه شاه طهماسب اول نیزاختیار ولایت را از مجتهد باصطلاح جامع الشرایط زمانش کسب نموده وقدرت سیاسی ومذهبی را یکجا حائز شد، صرفنظر می کنیم. آری مسأله اینست که روحانیت شیعه با همه سوابق مبارزاتی تاریخی خود اکنون بر سر دوراهی آزمایش ایستاده است راه اول همان مذهب اعتراض وناخرسندی تکاملی است که روحانیت مبارز را از یک سو باتوده های محروم پیوند می داد، واز سوی دیگربا دوری از جاذبه های قدرت دربرابر ظلمه وحکام جور رودر رو می نمود. راه دوم همان مسلک شناخته شده رضا و سازش است که با دورشدن از واقعیات اجتماعی و خواسته های انقلابی ومردمی آغاز شده وبه بیعت با استعمارگران وجاذبه های قدرت منتهی می شود. دررابطه با همین مسیردوم است که می بینیم زودتراز همه انقلابیون کشور ما زیر تیغ قرار گرفته وبایستی انواع فشارها وتهمتها و شکنجه ها راتحمل کنند. بگذارید بپرسم در مقابل این تیغ های آخته ارتجاعی پس کجایند آن روحانیان آزاده وفقیهی که تقیه را کنار گذاشته وزبان حقیقت ازنیام برکشند؟ شما که یک عمرخلوص وشهامت علی (ع) ها وحسین (ع) ها را تبلیغ می کنید آیا نمی بینید که دراین مملکت به نام اسلام چه می کنند؟ پس چرا سکوت کرده اید؟ آیا نمی بینید که نسل جدید انقلابی چگونه دارد به اسلام (که شما گوشت وپوستتان را هم مرهون آن هستید) بدبین می شوند؟ شما چگونه می توانید تضمین کنید که ازاینگونه ولایت فقیه استبداد وانحصارطلبی بیرون نیاید؟ آیا حرف شما را باور کنیم یاآن انتخابات کذائی، واین ترکیب انحصاری شگفت انگیز خبرگان را؟ آیابه راستی شما با آن انتخابات واین خبرگان برای اسلام آبروخریدید؟ هیهات! البته روی سخن ما با کسانی است که می فهمند ودرد مکتب و مردم هم دارند. والا حساب سوداگران دین و آنها که از رنج خردوری وتفکر آزادند جداست. این جاست که این حرف پدر طالقانی که گفته بود ”می ترسم درچنین مجالسی اسلام دفن شود“ پشت هربیدار دل وصاحب دردی را می لرزاند. این جاست که ما با روحانیت مبارزمان هشداری تاریخی داریم. هشداری که بیگمان ازعمق ضمیر تمام شهدا برمی خیزد. پیام اینست: اگر سنت انقلابی ومردمی تشیع را نادیده بگیرید، اگر پاس شهدای تشیع و انقلابیون را نگاه ندارید، واگر سرمست جاذبه های قدرت شوید خود را به دست خویشتن نفی کرده وبه دستیاران درجه چندم حکام ظالمی که مجدداً سرخواهند رسید، تبدیل خواهید نمود». - «اما حقیقت پرشکوهی که فراتر از تمام این کش وقوسها چون خورشید می درخشد، اصالت، حقانیت وشکوفائی اسلام راستین ضد بهره کشی است. که پیشرفت آن هرگز ملازم با این یا آن قشرویا این لباس و آن لباس نیست. وتنها درپیشانی افراد یا گروههائی نوشته ومقررشده است که در راه خدا ”بخل“ نورزند وپستی روا ندارند. برحسب این قرار تکاملی همه انواع و افراد و قشرها وگروههای ناشایسته نسخ ونفی شده با انتخابی اصلح وانسب به انواع صالح وشایسته، جانشین و ”تبدیل“ می شوند: هَاأَنتم هَؤلَاء تدعَونَ لتنفقوا فی سَبیل اللَّه فَمنکم مَّن یَبخَل وَمَن یَبخَل فَإنَّمَا یَبخَل عَن نَّفسه وَاللَّه الغَنیّ وَأَنتم الفقَرَاء وَإن تَتَوَلَّوا یَستَبدل قَومًا غَیرَکم ثمَّ لَا یَکونوا أَمثَالَکم … . اکنون اینک شمائید که خوانده می شوید تا در راه خدا به انفاق وفداکاری (ودرگذشتن ازشهوات وجاه طلبی هاتان) بپردازید. پس کسانی از شما بخل ودریغ می ورزند. اینست و جز این نیست که اینان برنفس خویشتن بخل ورزیده اند وخدا بی نیاز است. واین شمائید که نیازمندید واگر به راه خدا پشت کنید خدا ”جانشین“ و ”تبدیل“ می سازد گروهی غیر از شما را که هم چون شما نیستند».

***

طبق آمار رسمی رژیم در آذر 58، با وجود تقلب و عدد سازی، و آن همه تمهیدات و تیغ کشی، و غوغای گروگان گیری، طی 8ماه، شرکت کنندگان در رفراندم قانون اساسی ولایت فقیه، 4 میلیون و 750هزار نفرکمتر از شرکت کنندگان در رفراندم جمهوری اسلامی بودند. (یعنی بیش از 20درصد افت!) این برای ما یک پیشرفت چشمگیر در مرزبندی با دیکتاتوری دینی و آگاه کردن توده مردم و برای خمینی، یک پس رفت هشدار دهنده بود. از این رو به صحنه آمد و به «غریب بازی» پرداخت:

«اسلام غریب است الان اسلام غریبه همان طورکه غربا را نمی شناسند یک غریبی وارد یک شهر باشه مردمش نمی شناسند اسلام الان غریب است توی ملتها نمی شناسند اسلام را، چون نمی شناسند اسلام را، احکام اسلامم نمی دانند اسلام شناسهای ماهم اسلام را نمی شناسند. نمی شناسند چیه؟
اینهایی که می گند دیکتاتوری اسلام را نمی فهمند چی هست، فقیه اسلام را نمی گند می گن هرفردی هرفردی هرچه هم فاسد باشه این حکومت، فقیه اگر پاشه این طور بگذاره اگر یک گناه صغیره هم بکند از فقا ه… از ولایت ساقط است مگر ولایت یک چیز آسونی است که بدند دست هرکس، اینها که می گند که دیکتاتوری پیش می آید ونمی دونم این مسائل پیش میآد اینها نمی دونند که حکومت اسلامی حکومت دیکتاتوری نیست، مذهب مقابل اینها ایستاده اسلام مقابل دیکتاتورها ایستاده و ما می خواهیم که فقیه باشد که جلوی دیکتاتورها را بگیرد نگذارد رئیس جمهور دیکتاتوری کند. نگذارد نخست وزیر دیکتاتوری کند. نگذارد رئیس مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً لشگر دیکتاتوری بکند نگذارد رئیس ژاندارمری دیکتاتوری بکند نه اینکه می خواهیم دیکتاتوری درست کنیم. فقیه می خواد چه کند دیکتاتوری را کسی که زندگی یک زندگی عادی دارد ونمی خواد این مسائل ره، دیکتاتوری برای چی می خواهد بکنه. حکمفرمایی توکار نیست دراسلام علاوه حالا دراین قانون اساسی که آنقدر احتیاط کاری هم شده است آقایون هم آنقدر احتیاط کاری کردند که یکدفعه مردم بیاند خودشون تعیین کنند یک خبره هایی ره، این دیکتاتوری است؟
حالا ما یک جا 20 میلیون رأی داشتیم یک جا هم که یک دسته ای نیامدند قهرکردند ازبابی که اونها هم نمی دونستند ما چی می خواییم بگیم. قهر کردند رفتند کنار نشستند معذالک 16میلیون جمعیت تقریبا رأی داد و90 درصد مردم گفتند ما رأی می دیم الان هم بعدها خواهند آنها هم گله کرد که چرا ما نگذاشتند رأی بدهیم شاید اونها هم همین رأی را بدند وباز بشه جمع کرد».

***

جبهه ملی مرتد است!
در خرداد 1360 خمینی شتابان در راستای سلطنت مطلقه آخوندی و یک پایه کردن رژیمش حرکت می کرد و اعلام جنگ رسمی به مجاهدین در دستور کارش بود. به این منظور ابتدا باید بنی صدر را عزل و حاکمیت ارتجاعی را یک سویه می کرد. ادامه دادن عمدی به جنگ ضد میهنی با عراق در آن زمان، بهترین پوشش را برای این کار فراهم می کرد. از آذر 58 تا خرداد 60، ضمن یکسال و نیم بسیاری وقایع گذشته و وضع به آن جا رسیده بود که اگر خمینی نمی جنبید، عمامه ولایتش در پس معرکه بود! بنابراین باید از ساده به پیچیده شروع به جراحی و حذف می کرد. برای آشنایی با همین مسیرو فضای آن ایام به چند مورد ضروری اشاره می کنم:

***

در 19فروردین سال 60 قدوسی دادستان کل ارتجاع به دستور خمینی در یک بیانیه 10ماده ای اعلام کرد: انتشار هرگونه مطبوعات «منوط به اجازه وزارت ارشاد اسلامی» و «برگزاری میتینگ و تظاهرات با توجه به شرایط جنگی منوط به اجازه وزارت کشور است». «ایجاد دفاتر حزبی و گروهی» هم «منوط به اطلاع وزارت کشور است تا امکان نظارت قانونی از جهات مذکور در اصل 24 قانون اساسی فراهم باشد». اصل‏24 این بود که نشریات‏ و مطبوعات‏ نباید به بیان مطالبی بپردازند که «مخلّ‏ به‏ مبانی‏ اسلام‏ یا حقوق‏ عمومی‏ باشد». علاوه بر این «کلیه احزاب و گروههای مسلح موظف» شناخته شدند «سلاحهای خود را به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یا مقامات انتظامی (با اخذ رسید) تحویل دهد». احزاب و گروههایی هم که «بر ضد جمهوری اسلامی ایران اعلام مبارزه مسلحانه کرده اند، چنان چه موضع قبل خود را رها کنند و سلاحهای خود را تحویل سپاه پاسداران یا مقامات انتظامی دهند و موضع خود را رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً اعلام نمایند، می توانند در چهارچوب قانون، فعالیت سیاسی داشته باشند؛ در غیراینصورت، طبق قانون، در دادگاههای انقلاب محاکمه می شوند و بر اساس قوانین اسلامی مربوط به ”محارب“ با آنها رفتار خواهد شد». جالب تر اینکه: «کلیه احزاب و گروهها در بیان آرا و افکارسیاسی آزادند، به شرط اینکه مشتمل بر دروغ، تهمت وتحریک نباشد». هم چنین نباید «به تشویق و تحریک به اعتصاب، کم کاری، تحصن یا هر نوع اخلال در مؤسسات مختلف کشور» بپردازند. «چنان چه مواردی مشاهده شود، متخلفین تحت پیگرد قانونی قرار می گیرند» و «طبق موازین، محاکمه و مجازات می شوند».
در یک کلام، ظرفیت خمینی به انتها رسیده بود و حرفش این بود که وای به حالتان اگر به «تشویق» و «تحریک» و «تهمت» و «تحصن» و هر گونه اخلال در مؤسسات کشور بر علیه ولایت مطلقه ادامه بدهید.
همزمان موج جدیدی از حمله و تهاجم در سراسر کشور به مجاهدین و هوادارانشان آغاز شد.

***

هفته بعد، روزنامه میزان متعلق به بازرگان هم توقیف شد. مجاهدین توقیف نشریه بازرگان را به شدت محکوم کردند و «نشانه دیگری از اوجگیری افسار گسیخته انحصارطلبی» خواندند.
پاسخ ما به موج تازه حملات و آزادی کشی برای درهم شکستن فضای اختناق، راهپیماییهای اعتراضی سراسری در شهرستانهای مختلف و به خصوص تهران بود.
در هفتم اردیبهشت در تظاهرات مادران به خاطر اعتراض به کشتار مجاهدین به ویژه خواهرانمان در قائمشهر، بیش از 150هزار نفر از مردم تهران راهپیمایی کردند در این تظاهرات ما دو شهید و 70 مجروح داشتیم.
روز بعد من ضمن سپاسگزاری از همدردی و استقبال هموطنانمان، به نشانه حسن نیت، به طور سراسری دعوت به آرامش و خویشتنداری کردم و در عین حال از مقامات قانونی رژیم درخواست قانونی راهپیمایی و میتینگ اعتراضی سراسری به عمل آوردم.
پس از تظاهرات سراسری و مخصوصاً تظاهرات بزرگ تهران، فضا به طور نسبی تغییر کرد و دوباره روح امید در جامعه و نیروهای سیاسی دمیده شد.

در همین اثنا اعتراضهای سیاسی و اجتماعی به تعطیل و توقیف روزنامه بازرگان هم بالا گرفته بود به طوری که دادستانی ارتجاع عقب نشست و چند روز بعد از توقیف، این روزنامه مجدداً منتشر شد.
بازرگان که از حمایتها پشتگرم شده بود در سرمقاله روز نهم اردیبهشت تحت عنوان «مبارزه قانونی و مبارزه مسلحانه» هشدار داد که اتخاذ شیوه های دیکتاتور مابآنه ی چماقداری و سرکوب و کشتار راه تحولات مسالمت آمیز جامعه را سدّ می کند و آن را به سوی قهر و خشونت می راند. قهر و خشونتی که بنابر سنن خدشه ناپذیر، سرانجام خود آنها ضمن آن، منکوب مشیت قاهرانه الهی شده و در آتش خشم مردم ستمدیده خواهند سوخت.
بازرگان افزود: «ساختمان بشر و سنت خدا چنین است که وقتی ستم از حد گذشت، مستضعفین مظلوم با همه ضعف و ترس به پا می خیزند و خدا یاریشان می کند تا متجاوزین استعلاگر را به زمین بزنند… سنت الهی اختصاص به گذشته ندارد، تکرار می شود».

***

خمینی که فضا را این چنین در حال چرخش می دید، بلادرنگ در فردای آن روز، دهم اردیبهشت 1360، بی پرده با مجاهدین اتمام حجت کرد و چون جرأت نداشت به ما بگوید توبه کنید گفت: «به آغوش ملت برگردید» والا «یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود، تکلیف شرعی الهی به مقابله با اینها و تکلیف آخری، نسبت به اینها تعیین شود».

ماهم دو روز بعد، در یک پاسخ مشروح ضمن افشای جنایتها و چپاولها و دروغ پردازیهای حکومتش در زمینه های مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، جواب دادیم: «در برابر ”تکلیفی“ که گوشزد فرمودید چه چاره ای جز نوشتن و تقدیم ”وصیت نامه ها“ باقی می ماند؟» و از او خواستیم با «کلیه هوادارانمان در تهران… برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و عرض شکایات و اثبات مطالب فوق الذکر، بدون هیچ گونه تظاهر و در نهایت آرامش به حضورتان برسیم». در همین نامه خاطرنشان کردیم «لایحه احزاب» که در مجلس در دست تصویب است «در یک کلام جز به معنی تعطیل تمام آزادیهای سیاسی و پشت پا زدن به گرانبها ترین ارمغان انقلاب نیست».
خمینی با این جواب که در آن زمان حمایت سیاسی و اجتماعی قابل توجهی برانگیخت، به لحاظ سیاسی کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً خلع سلاح شده بود و باید بهانه دیگری جستجو می کرد که در ادامه بحث به آن خواهیم پرداخت.

***

از طرف دیگر، از جوانب مختلف به خاطر همان سر مقاله بر سر بازرگان ریختند. او هم جانب احتیاط گرفت و در 12اردیبهشت بی احتیاطی قبلی را با یک سرمقاله جدید، جبران و متوازن کرد. در این سرمقاله، تحت عنوان «فرزندان مجاهد و مکتبی عزیزم» در نقش میانجی و پدری نصیحت گر بین مجاهدین و ایادی خمینی که آنها را «مکتبی» خوانده بود، ظاهر شد و سعی کرد بایکی به نعل و یکی به میخ زدن، کمر مار ولایت را بگیرد!

بازرگان نوشت:
- «مجاهدین خلق، شما فرزندان نهضت آزادی هستید. در سال 1343 که در زندان بودیم به دنیا آمدید و راه خود را پیش گرفتید، بدون آنکه از خانه فرار کرده یا اخراج شده باشید… اگر بعداً به لحاظ ایدئولوژیک و تاکتیک فاصله ها و اختلافهایی پیش آمد و از خود شما کسانی جدا و مخالف شدند، اینها مانع و منکر رابطه پدر و فرزندی نمی تواند باشد».

- «مکتبیها نیز، با همه تندی و تلخی و بد خلقی که دارید از ما هستید… چه آن جناب برادری که رئیس دولت است اعتراف و به قول خود افتخار به شاگردی یا فرزندی ما می کند و تا قبل از انتخاب رئیس جمهور عضو هیأت اجرائیه نهضت آزادی بود و چه آن دیگری که کاندید ریاست جمهوری شد و درهیچ گفتار و نوشتار از بی لطفی به ما کوتاهی نکرده است به زندان می آمد برای اعلامیه ها و عملیات نهضت دستور نظر بگیرد و ملاقات و مراجعه تیمسار مقدم (رئیس ساواک) در خانه اش را به من گزارش می داد تا وجدانش راحت باشد».

- «نهادهایی که در گوشتان چنین خوانده اند یا چنین تصور کرده اند که دولت موقت منکر و مخالفشان بود، آنها نیز اولاد ما هستند، مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً سپاه انقلاب را دکتر چمران مبتکر و مصمم بود… سپس دکتر یزدی اساسنامه سپاه را تنظیم نموده، دولت موقت به شورای انقلاب پیشنهاد نمود».
- «خلاصه آنکه هر دوی شما، مجاهد و مکتبی، اگر مرا پدر خود ندانید و پشت کنید من شما را فرزندان خود می دانم. گوشتان را می کشم و رویتان را می بوسم… اگر به پدری قبولم دارید می خواهم که (این مقاله را) در روزنامه های مجاهد و جمهوری اسلامی درج کنید».
- «مجاهدین عده قلیلی نیستند و نفوذ عجیب در دختر و پسرهای دانش آموز ودانشجو و در مدارس دارند. مکتبی ها نیز، هم فراوانند، هم فداکار، متشکل و مجهز و ستون فقرات انقلاب. منحرف هستید اما نه منافقید، نه مرتجع و نه مزدور اجانب…».
دست آخر هم بازرگان پیشنهاد کرده بود: «بیایید اولاً همدیگر را هم کیش و برادر بدانید. ثانیاً از برادرکشی و پدرکشی توبه کنید، دور هم جمع شویم، میز گرد تشکیل بدهیم با اجازه رهبر انقلاب و پایه گذار جمهوری اسلامی… اعتقادها و ایرادها و اشکالات را بررسی کنیم».

***

نشریه مجاهد، مقاله بازرگان را چاپ کرد اما روزنامه جمهوری اسلامی وقعی نگذاشت و آن را چاپ نکرد.
ما هم در پاسخ به مهندس بازرگان در کمال احترام و با استقبال از میانجی گری او به عرض رساندیم که بین ظالم و مظلوم، در وسط نمی ایستند!
هم چنین با ارائه فهرستی طولانی از جرم و جنایتهای «مکتبیهای نورسیده» افزودیم:
«شگفت است که آقای مهندس بازرگان در حالی این حرفها را زده و این قضاوتها را می کند که در مقاله قبلی خود ”مبارزه قانونی و مبارزه مسلحانه“ لیستی از عملکردها و تعدیات و قانون شکنی های انحصار طلبان را ردیف کرده و آنها را نسبت به عواقب جلوگیری از عدالت و آزادی هشدار داده اند. کما اینکه در آن جا می نویسد: ”توقیف میزان و مدیر مسئول آن حملات جسورانه غیرقانونی قبلی که به سایر مطبوعات و دفترها شده است جریان محاکمه امیر انتظام، طرح قانونی محدودیت احزاب، زمینه سازیهایی برای روزنامه انقلاب اسلامی و رئیس جمهوری به رغم اطلاعیه 25اسفند ماه گذشته امام، نمونه های یادآور پایان مبارزه پارلمانی گذشته است. تحریم و تعطیل مبارزه کار را طبق سنت تاریخی و الهی و همان طور که آثارش ظاهر شده به مبارزه مسلحانه و آشوب داخلی می کشاند، که وظیفه خود دانستم هشدار دهم“ .

در عمل هم، همین چندی پیش بود که خود آقای مهندس بازرگان در قبال تعطیل و توقیف روزنامه میزان و زندانی نمودن مدیر مسئول آن، آن همه اعتراض کردند، ستاد حمایت از مطبوعات تشکیل دادند و مردم را به حمایت و کمک طلبیدند.
راستی اگر آن موقع کسی آقای بازرگان و ”متولیان و کسوت داران حزبی و مکتبی“ را مخاطب قرار داده، آنها را بالسویه ملامت و یا نصیحت نموده و می گفت که: آقایان پدران و مسئولین عزیز، این همه ستیزه نکنید و این همه دعوا راه نیندازید، آقای بازرگان اعتراض نمی کرد که اینگونه برخورد، رسم عدالت و انصاف نیست و ظالم و مظلوم را یکسان دیدن است».

***

اما خمینی پس از دریافت جواب مجاهدین به تهدیدهایی که در 10اردیبهشت کرده بود، در 21اردیبهشت، با سخافتی چشمگیر به این بهانه که گوییا مجاهدین بر ضداسلام قیام مسلحانه نموده اند به میدان آمد. در حالی که ما به رغم 50 شهید و هزاران مجروح، حتی یک گلوله هم شلیک نکرده بودیم.
خمینی گفت: «آنهایی که این طور هم با قلمهایشان، علاوه بر تفنگهایشان، هم با ما معارضه دارند، ما به آنها کراراً گفته ایم و حالا هم می گوییم که ما مادامی که شما تفنگها را در مقابل ملت کشیده اید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده اید، نمی توانیم صحبت کنیم و نمی توانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحه ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شمارا می پذیرد… در آن نوشته یی که نوشته اید، در عین حالی که اظهار مظلومیتهای زیاد کرده اید، لکن باز ناشی گری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانی که قیام بر ضداسلام قیام مسلحانه بکنند می توانیم تفاهم کنیم؟ … شما به قوانین اسلام سر بگذارید، گردن فرو بیاورید، … من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه، در ده ها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم. لکن من چه بکنم که شما اسلحه را در دست گرفته اید و می خواهید ما را گول بزنید. برگردید و به دامن ملت بیایید… . اذعان کنید به اینکه ما خلاف کرده ایم… دعوی این را نکنید که ما از اول تا حالا همیشه طرفداراز اسلام و یا طرفدار از مردم بودیم. این را دعوی نکنید».

جالبتر اینکه، الگوی حزب توده و اکثریت را هم جلوی ما گذاشت و گفت: «شما الان می بینید که بعضی احزابی که انحرافی هستند و ما آنها را جزء مسلمین هم حساب نمی کنیم، معذالک، چون بنای قیام مسلحانه ندارند و فقط صحبتهای سیاسی دارند، هم آزادند و هم نشریه دارند به طور آزاد».
اما از آن جا که خوب می دانست که مجاهدین نه «گردن فرو می آورند»، نه «اذعان به خلاف می کنند» و نه توده یی مسلک و اکثریتی می شوند، خودش سریعاً حرفش را پس گرفت و گفت «من اگر یک درهزار، احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید».

***

هفته بعد هم مجاهدین، یک خبرچینی و «راپرت» رسمی حزب توده به نخست وزیری خمینی علیه مجاهدین را منتشر کردند. در این خبر چینی با مهر حزب توده، به دروغ ادعا شده بود که «از آشوبهایی که در روزهای اخیر در شهرهای مختلف ایران عمدتاً بوسیله مجاهدین خلق بوجود آمده است، دو سه روز قبل ضدانقلاب اطلاع داشته است» (مجاهد- 31اردیبهشت 1360).

یک روز قبل از افشای این سند حزب توده اعلام کرده بود «هیچ گاه در مورد مجاهدین خلق راپرت نداده است. این اتهامی بی پایه و دروغی زشت است و قاطعانه تکذیب می شود» (مردم- 30اردیبهشت 1360).

اما بعد از افشای سند نوشت: «مجاهدین خلق ظاهراً به اسناد محرمانه یی که حزب توده ایران در اختیار مقامات مسئول قرار داده است، دسترسی پیدا کرده اند… ما ضمن اعتراض جدی به خروج این اسناد و اخبار، خواستار اتخاذ تدابیر جدی از جانب مقامات مسئول برای ممانعت از تکرار این قبیل حوادث و کنترل و حفاظت دقیق این اسناد هستیم» (مردم- 6خرداد 1360)

یادآوری می کنم که پس از 30خرداد حزب توده پیوسته خواهان سرکوب و اعدام مجاهدین و استرداد و اعدام خود من بود. اما در بهمن 61 وقتی کیانوری و سران حزب توده دستگیر شدند، مجاهدین «به رغم حمایت آشکار حزب توده از سرکوب و اعدام مجاهدین و دیگر نیروهای مقاومت، چون گذشته، هرگونه نقض حقوق بشر و اعمال شکنجه و محاکمات مخفی در دادگاههای ناصالح رژیم خمینی را درباره هر کس و هر گروه حتی درباره سران حزب توده و سلطنت طلبان نیز محکوم» شناختند.

نورالدین کیانوری دبیرکل حزب کمونیست توده: و این تخلفات درسی باشه برای نسل جوان ما که راه درست خودشون رو از راه گمراهی که ما رفتیم جدا بکنید.

***

در ششم خرداد سال 60 خمینی نمایندگان مجلس را به مناسبت سالگرد تشکیل نخستین مجلس ارتجاع به جماران فراخواند و اقلیت انگشت شمار این مجلس به ریاست بازرگان را به توپ بست تا مبادا با اقدامات و سرکوبگری او مخالفت کنند.
خمینی گفت: «هی نشینید و بگویید پاسدار کذا… بگذارید این قدرت اسلام باقی باشد. اگراین قدرت اسلام-خدای خواسته- شکسته بشود، و شکسته نخواهد شد. شما و ما و همه اشخاصی که هر جا هستند و همه روشنفکران و قلم به دستها همه شان به باد فنا می روند. این قدرت است که شما را نگه داشته است…

این قدرت اسلام را نگه دارید. تا گفته می شود «مکتبی»، آقایان مسخره می کند! «مکتبی» یعنی اسلامی. آن که مکتبی را مسخره می کند اسلام را مسخره می کند. اگر متعمد باشد مرتد فطری است، و زنش برایش حرام است، مالش هم باید به ورثه داده بشود، خودش هم باید مقتول باشد… .
آقای رئیس جمهور حدودش در قانون اساسی چه هست، یک قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت می کنم. اگر همه مردم هم موافق باشند، من مخالفت می کنم. آقای نخست وزیر حدودش چه قدر است، از آن حدود نباید خارج بشود. یک قدم کنار برود با او هم مخالفت می کنم. مجلس حدودش چقدر است، روی حدود خودش عمل کند… نمی شود ازشما پذیرفت که ما قانون را قبول نداریم. غلط می کنی که قانون را قبول نداری! قانون ترا قبول ندارد. نباید از مردم پذیرفت، از کسی پذیرفت، که ما شورای نگهبان را قبول نداریم. نمی توانی قبول نداشته باشی. مردم رای دادند به اینها، مردم شانزده میلیون تقریباً یک یک قدری بیشتر رأی دادند به قانون اساسی».

***


خمینی آن قدردر بحران فرو رفته و «بی دنده و ترمز» حرف زده بود که بازرگان بعد از 10روز سبک و سنگین کردن، در 16خرداد در یک نامه سرگشاده به جواب گویی پرداخت:
در نامه بازرگان تحت عنوان «سه کلمه گله مخلصانه بازرگان به رهبری پدرانه انقلاب اسلامی ایران» آمده بود:
- «با چنان قضاوت قاطعانه و مشت بی دریغ که از مقام والای رهبری نثار هر صاحب درد و داد شد آیا جایی برای وظیفه امر به معروف و نهی از منکر و برای آزادی عقیده و انتقاد و تظلم که از پایه های قانون اساسی است باقی خواهد ماند؟»

- «تنبیه و توبیخ هایی که درباره نمایندگان و نویسندگان و دولتمردان در عدول از حق و عدالت و در عدم رعایت قانون می فرمودید، کاملاًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به جا و اصولی بود اما رنگ تند ضددین دادن… این خطر بزرگ را پیش می آورد که در مناقشات گروهی و اختلافات مرامی، کینه و کشتارهای غیرقابل مهار و دور از انسانیت و اسلامیت به وجود آید مگر اینکه مصلحت دیده باشید که برای حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی جو وحشت و شدت عمل ایجاد گردد»

- «آیا با حربه اسلام و قرآن و با تهمت خروج بر خلیفه خدا یا رافضی بودن و تفرقه افکندن نبود که بنی امیه و بنی عباس و عثمانیها آن فجایع و بلاها را بر سر اهل بیت و شیعیان و آزاد اندیشان مسلمان درآوردند؟ امان از آن زمان که به شیوه کلیسای قرون وسطی برداشت و برخوردهای حکومتی و اجتماعی و فرهنگی در مجاری دینی انحصار یافته افتد و چماق تکفیر، حاکم اختلافات گردد»

- «اگر مسئول و مقامی حتی رئیس جمهور شانه از اطاعت قانون خالی کند، با وجود اصل 110 و 122 قانون اساسی که اجازه پیشنهاد و محاکمه و امکان عزل از طرف مقام رهبری را داده است، چه حاجت که داغ و درفش مذهبی مفسد فی الارض به میان آمده باشد یا از طنز نویسان و ایراد گیرندگان به نو رسیده هایی که عنوان مکتب اتخاذ کرده اند، چنان طرفداری شود که پس فردا ببینیم، بعد از نیمه شب دو ژ-3 به دست کنار بسترمان آمده آخرین ما یَتَعَلَق یعنی زن حلالمان را با خود ببرند!»

فردای آن روز، به دستور خمینی، لاجوردی که دادستان ارتجاع در تهران بود و ما همیشه سؤال می کردیم که با چه میزان سواد و با کدام فهم و شعور قضائی به دادستانی منصوب شده است، روزنامه های بازرگان و بنی صدر و حزب توده و یک روزنامه دیگر که اسمش را دقیقاً به خاطر ندارم توقیف و تعطیل کرد. تعطیل روزنامه حزب توده صرفاً از بابت حفظ توازن و «بالانس» با سه روزنامه دیگر انجام می شد.

***

دو روز قبل از آن، خمینی در 15خرداد یک نمایش مرعوب کننده به راه انداخت و ادعا کرد که در تظاهرات حکومتی در سراسر کشور 15 میلیون نفر شرکت کرده اند.
سرمقاله مجاهد در این باره چنین نوشت:
«تشبثات و جو سازیهای هیستریک قبل از 15خرداد با به کار گرفتن تمام طرق و وسایل تبلیغاتی و ارتباط جمعی و طبق معمول حتی تعداد جمعیت شرکت کننده در راهپیمایی را پیشاپیش تعیین نمودن و ادعای اینکه ”میلیونها نفر در راهپیمایی شرکت خواهند کرد“ و… همگی از چنین قصد و نیازی حکایت می نمود و تبلیغات و ادعاها و لاف و گزافهای بعدی نیز هر چه بیشتر آن را نشان می دهد. از جمله در حالی که کل جمعیت شرکت کننده در راهپیمایی تهران بیش از 300هزار نفر نبود، انحصار طلبان در تبلیغات خود از راهپیمایی میلیونی در تهران دم می زدند و در رابطه با سراسر کشور تعداد راهپیمایان را بیش از 15 میلیون نفر ادعا کردند (البته اپورتونیستهای راست جبهه متحد ارتجاع نیز از آنها عقب نماندند و از رژه میلیونی خلق سخن گفتند). بر هیچ کس پوشیده نیست که این ادعاها (که یادآور تبلیغات گوبلزی مبنی بر هر چه بزرگ گفتن دروغ جهت باوراندن آن به مردم است) با عطف توجه به شعارهای از پیش تعیین شده یی که در راهپیماییها داده می شد صرفاً به این دلیل به عمل می آید که با طرح و پیشنهاد رفراندم و مراجعه به آرای عمومی مردم جهت خروج از بن بست مقابله شود ضمن رد و انکار هر چه موکد هر گونه ”بن بست“ خود این مراسم یک رفراندم قلمداد گردد که گویا ضمن آن مردم رأی و نظر عمومی خود را علیه نیروهای مخالف انحصارطلبی و ارتجاع (به ویژه مجاهدین خلق) و رئیس جمهور و به نفع جناح ارتجاعی و انحصار طلب حاکم ابراز کرده اند که قاعدتاً به دنبال آن نیز باید موج فشار و اختناق و سرکوب هر چه بیشتری را علیه نیروهای مخالف و مخصوصاً انقلابی انتظار کشید».

***

ما بلادرنگ در همان روز 17خرداد تعطیل روزنامه ها را قویاً محکوم کردیم و به «تحریم انقلابی همه روزنامه ها و نشریات دست نشانده حکومتی از قبیل اطلاعات، کیهان، جمهوری اسلامی» فراخوان دادیم.

نشریه مجاهد از این پیشتر، در آستانه آزادی گروگانها رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً به حکم دادستان ارتجاع توقیف شده بود. در مهر و آبان 59 همین که خمینی دید ریگان ریاست جمهوری آمریکا را به عهده می گیرد و سمبه خیلی پرزور است، به رغم همه الدرم بلدرمهای قبلی خودش، به شدت ترسید و جا زد و با امضای قرارداد الجزایر، شعبده گروگانگیری در سفارت آمریکا را جمع کرد و پایان نمایش را اعلام کرد. عقب نشینی آسانسوری خمینی به قدری افتضاح بود که به غیر از جناح غالب، حتی جناحها و گروه بندیهای درونی رژیم، این قرارداد را «روی دست قرارداد ترکمانچای» توصیف می کردند.

عیناً مانند جنگ ضدمیهنی، در این جا هم خمینی باید جواب می داد که چرا و به چه خاطر و با چه نتایجی به گروگان گیری روی آورده است. اینها سؤالاتی بود که در آن ایام نشریه مجاهد در شرایطی که رسماًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًًً توقیف شده بود با تیراژی نزدیک به 500هزار نسخه وسیعاً به میان مردم می برد و به همین خاطر خمینی دیگر تحمل آن را نداشت.

ابتدا دادستان ارتجاع با استفاده از فضای جنگ (ایران و عراق) که همه چیز را تحت الشعاع قرارداده بود، در روز 7آبان انتشار روزنامه های «فریاد گودنشین» و «بازوی انقلاب» را که روزنامه های بخش اجتماعی و بخش کارگری مجاهدین بودند، ممنوعه اعلام کرد. بهانه اش این بود که «… این گروهکها در روزنامه ها و نشریات خود نه تنها این جنگ تحمیلی را محکوم نکردند، بلکه به تضعیف روحیهٌ سپاهیان و رزمندگان دلیر اسلام پرداخته اند…»

سپس در 11آبان، دادستان ارتجاع نشریه مجاهد و سایر انتشارات مجاهدین رابالکل ممنوع اعلام کرد. در همین روز مجلس رژیم به دستور خمینی با فوریت و در اجلاسهای سرّی، طرح آزادی گروگانها را تدوین کرد و 2روز قبل از انتخابات آمریکا به تصویب رساند. در این ایام خمینی از ترس ریگان یک روز و یک ساعت راهم نمی خواست از دست بدهد.

روز بعد در 12آبان، رژیم برای مشغول کردن مجاهدین به طور ناگهانی اعلام کردکه درفردای همان روز یعنی 13آبان دادگاه مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی به صورت غیر علنی و در خفا برگزار می شود. یعنی که هیچ فرصتی برای حضور وکلای بین المللی او در این دادگاه باقی نگذاشت.

در 25آبان، خمینی حکم احضار و تعقیب رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران را از طریق دادستانش صادر کرد. بیچاره باز هم مجاهدین را نشناخته بود و گمان می کرد جا می زنند. اما مجاهدین در اطلاعیه خود جبران «بزرگترین خطای شاه» از سوی ارتجاع حاکم را به سخره گرفتند.
همزمان در روز 25آبان، خمینی از طریق دادستان ارتجاع در آبادان با صدور حکمی مقرر کرد، که مجاهدین بایستی ظرف 24ساعت سنگرهای جبهه و شهرهای جنوبی را تخلیه کنند. اما قبل از خشک شدن مرکب این حکم، تعقیب، دستگیری و شکنجه صدها مجاهد جان برکف در آن جا آغاز شد. دو سه ماه بعد، مجموعاَ احکام 286سال زندان برای مجاهدان دستگیر شده در جبهه های جنگ که جدا از صفوف خمینی به دفاع مشروع از وطن و خاک خود اشتغال داشتند صادر شده بود. در همان زمان بهشتی در دیداری با برادرمان مهدی ابریشمچی در خوزستان به او صریحا حرفی با این مضمون گفت که، خوزستان را از ایران بگیرند بهتر از این است که شما حکومت را از ما بگیرید… .

اما مجاهدین در زیر تعقیب و کنترل دائمی کمیته چیها و پاسداران و البته با مشکلات فراوان به انتشار مخفیانه مجاهد هفتگی ادامه دادند که در فروردین 60 در30 نقطه کشور چاپ یا تکثیر می شد و تیراژ آن به بیش از 500هزار نسخه رسید و تا 30خرداد به 600هزار افزایش یافت. تیراژ روزنامه حزب حاکم (جمهوری اسلامی) در این زمان زیر30هزار بود. برخی منابع موثق تیراژ آن را در برخی ایام 18هزار گزارش می کردند که اکثر آن یا با بودجه دولتی خریداری شده و در ادارات و ارگانهای حکومتی توزیع می شد یا به فروش نرفته به دفتر روزنامه برمی گشت.