۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه

گوهر برگزیده رسول خدا در آزمایشی سنگین تر از عاشورا - بمناسبت میلاد امام حسن مجتبی (ع) - مسعود رجوی ۱۳۷۷

بذر افشان عاشورا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن مجتبی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این است که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام به زندگی امام حسن مجتبی، برادر و راهبر امام حسین، مربوط می شود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش بسیار پرفتنه و پرمصیبت بود، زیرا در برابر معاویه می جنگید. هم او که بذر افشان و راهگشای عاشورا و زمینه ساز حماسه جاویدان آزادی بود و سیدالشهدا، حسین ابن علی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت امام حسن تحت رهبری و هدایت او برای قیام جاودان عاشورا آماده می شد.
با این همه هنوز که هنوز است دوران امام حسن برای بسیاری از شیعیان ناشناخته مانده و تصمیم گیریهای خطیر و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پرده یی از اسرار و ابهام باقی مانده است.

حضرت حسن در 15رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد. در سال 50 هجری، یعنی به سالهای هجری در 47سالگی و به سال شمسی در 45سالگی به تحریک معاویه مسموم شد و به شهادت رسید. دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند تا آن چه را که در تاریخ مشهور به قرارداد صلح بین امام حسن و معاویه است، به نوعی، توجیه مصلحت گرایانه کنند؛ بدون آن که بتوانند شرایط و تعادل قوای عینی را هم چنان که بود توضیح بدهند تا همگان چند و چون اوضاع را در آن شرایط بفهمند و به مضمون مواضع و عملکرد امام حسن و نتایج آن پی ببرند. آخر اگر اوج هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت عجین شده است نبود و اگر او در آزمایشی خارق العاده از حکومت و حاکمیت صرف نظر نمی کرد، در یک کلام ارتجاع قهار اموی ریشه اسلام انقلابی را بیرون می آورد و دعاوی تاریخی آن را هم لوث می کرد و نهضت حسینی نیز هیچ فرصتی برای شکوفایی و اثربخشی نمی یافت.
به همین خاطر بود که حسن بن علی (ع) در طول تاریخ هدف رگباری از ناجوانمردانه ترین اتهامها و دروغها نه فقط از جانب دشمنانش (که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست) بلکه حتی از جانب دوستان ناآگاه واقع شده است.

واقعیت این است که حضرت حسن با تمام توانش جنگ با معاویه را آزمود و بدون شک انتخاب عاشورایی ـ آن چنان که دو دهه بعد در قیام حسینی و در حماسه عاشورا رخ داد ـ برایش آسانتر بود. اما شرایطی عینی، تعادل قوای واقعی و تیره و تار بودن اوضاع و دجالگری معاویه که خیلی با یزید فرق داشت، نه جایی برای ادامه جنگ باقی می گذاشت و نه جایی برای تسریع در قیام عاشورا. چرا که در فاز نزول جنبش انقلابی و هجوم سنگین انحراف و ارتجاع، امام حسن باید آزمایش بسیار خطیر و بغرنج تری را از سر می گذراند که همانا صرف نظر کردن از حاکمیت برای حفظ مرام و مکتب و «حرکت از نو» و از صفر برای ماندگاری تاریخی اسلام انقلابی بود.


شرایط عینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت علی (ع) به خلافت رسید، یک هفته از پذیرش آن امتناع می کرد تا آن که انبوه مردم به سوی او آمدند و با او بیعت کردند. بعد از 6ماه شماری از کسانی که از اول با او بیعت کرده بودند ولی دیدند که علی اهل امتیاز دادنهای طبقاتی نیست، جنگ جمل را به راه انداختند .
در آن روزگار نیروهای مولده در سطح بسیار نازلی بودند. جامعه آن روز عربستان یک جامعه سوداگر عشیرتی و مادون فئودالیسم بود. تغییراتی هم که بر اثر دینامیسم وحی به وسیله پیامبر اکرم ایجاد شده بود، مبتنی بر اهمیت و اصالت عنصر پیشتاز و رهبری کننده بود. حال اگر نیروی پیشتاز و نیروی رهبری کننده خودش منحرف می شد، طبعاً شرایط عینی آن روزگار با نیرویی سهمگین، همه چیز را به عقب برمی گرداند. نه تنها قدم برداشتن در مسیر یگانگی و توحید و نفی تبعیض و طبقات نامیسر می شد، بلکه در آن عصر تاریک ناآگاهی، همه به خطا و انحراف و ارتجاع می رفتند و این انحراف برای حضرت علی، امام حسن و شیعیان آنها قیمتی کلان در بر داشت.
ثروتهای ناشی از جنگهای توسعه طلبانه (که حضرت علی با آن به شدت مخالف بود) بزرگ مالکی، برده داری و افزایش تولید، ضمن ایجاد یک روحیه رفاه طلبانه، شکافها و تضادهای طبقاتی را در جامعه تشدید کرده بود. این شرایط، فرهنگ و تفکـرات خاص خود را هم پدید آورده بود و به قول محققان عرب، علی را در آن روزگار «راهبری می دیدند که هنوز در بند همان ارزشهای کهنه » روزگار پیشروی انقلاب است.
دولت اسلامی توانسته بود در مقابله با دو ابر قدرت زمان (ایران و روم) یکی از غیرممکن ترین غیرممکنها را در آن روزگار محقق کند. در شرق، ابرقدرت و امپراتوری ساسانی را به کلی سرنگون و منهدم کرد و در غرب هم راه پیشروی روم را سد و قسمتهایی از آن را تجزیه نمود. در مورد ایران، علت این بود که خود مردم ایران ناراضی بودند، به نحوی که سردار ساسانی برای آن که سربازانش فرار نکنند، آنها را در نبرد «ذات السلاسل» به زنجیر می بست.

اسلام پیامی بود که مردم ایران در همان روزگار آن را دریافته و از آن سلاحی برای مقابله با شاهنشاهی ساسانی برداشت کردند. به خصوص اسلامی که مبین و معرفش علی (ع) و پیامش آزادی و نفی تبعیض و ستم بود. اسلامی که بنی بشر را مساوی می شناخت، با جنگهای توسعه طلبانه و تقسیم نامتساوی بیت المال مخالف بود و ملتها و ملیتهای تحت ستم و زحمتکشان و طبقات فرودست جامعه را زیر بال و پر می گرفت و نوید می داد که وارث زمین و فاتحان فردا همین ضعیف نگه داشته شدگان امروز هستند.


جنگ جمل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین جنگی که علیه علی برانگیختند (جنگ جمل) یک جنگ طبقاتی بود. در رأس این جنگ طلحه و زبیر بودند که از ام المومنین، عایشه، استفاده سیاسی و طبقاتی کردند.
در حالی که حضرت علی آماده بود برای جنگ به سمت شام برود و فتنه معاویه را کور کند، ناگزیر در وسط راه، تغییر مسیر داد و از شام به سمت بصره رفت. آنها ابتدا می خواستند مدینه را محاصره کنند و دولت علی را براندازند. بعد دیدند مدینه جای خوبی نیست و سرانجام حوالی بصره را برای جنگ با علی انتخاب کردند.
در آخرین مقطع جنگ، در اطراف شتری که عایشه سوار آن بود 17هزار جنازه انباشته شده بود. شتری که حضرت علی آن را مثل گوساله سامری توصیف کرد و به دستور علی آن را پی کردند و کشتند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را هم به باد دادند.
این جنگ خوش یمن نبود، چون تا آن زمان در هیچ جنگی نبود که هر دو طرف دعوی اسلام و مسلمانی داشته باشند. جنگهایی که خود پیامبر در آن حضور داشت جنگ بین کفر روشن و آشکار در کسوت اشرافیت ارتجاعی قریش در برابر اسلام بود و صف بندی عاری از ابهامی داشت. اما اکنون شرایط آن قدر بغرنج شده بود که اردوی ارتجاع هم ردای مسلمانی به تن می کرد. آنها به علی مارک کفر و شرک و نفاق می زدند و مثل همین خمینی چیهای امروز تا بخواهید داعیه اسلام و مسلمانی داشتند. جالب است بدانید که سران جمل مدعی بودند که علی در کار حکومت با آنها مشورت نمی کند و به قول امروزیها «دموکراتیک» نیست! یعنی که خط و خطوط آنها را نمی پذیرد و هرنوع سازش با ارتجاع را رد می کند.


فتنه معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از جنگ جمل که با پیروزی حضرت علی پایان یافت، او دیگر به مدینه برنگشت و پایتخت را کوفه قرار داد.
در آن روزگار عراق و کوفه در مجاورت ایران به کانون نیروهای شورشی و انقلابی تبدیل شده بود. بنابراین صلاح را در آن دید که پایتخت را از مدینه به کوفه بیاورد. این تصمیمی بسیار شجاعانه و انقلابی بود که از کسی غیر از علی برنمی آمد چون که مدینه شهر پیغمبر بود و خیلی تقدس داشت. اما علی ترجیح داد که مدینه را با همه سوابقش و با همه امتیازاتی که داشت، رها کند و در کانون نیروهای شورشی و عصیانگر در مجاورت «موالی» (ملتها و ملیتهای دست دوم آن روزگار) مستقر شود.
در حالی که انقلاب جدید با پیامهای جدیدش توانسته بود امپراتوری ساسانی را سرنگون و قسمتهایی از امپراتوری بزرگ روم را مضمحل کند، موجی از بزرگ مالکی، ثروتها و غنایم ناشی از جنگ و برده داری و موج قدرتمند دنیاطلبی و رفاه جویی، جنبش اسلامی را از درون فرو ریخته و دچار ارتجاع یا تجدید نظر طلبی کرده بود. یعنی غیر از علی و شیعیان علی، سایرین تحت تأثیر دستاوردهای این دو امپراتوری به لحاظ ایدئولوژیک از نفس افتاده بودند.

در شام، سوریه کنونی، تقریباً از 20سال پیش معاویه حکومت می کرد. 4سپاه نیرومند فراهم کرده بود. درباری به هم زده بود و حواسش هم بسیار جمع بود. در سنت اسلام «دربار» وجود نداشت، ولی او مدعی بود که چون در برابر امپراتوری روم قرار دارد، باید جاه و جلالش برای رومیها چشمگیر باشد. در دوران عثمان، در حالی که نیروها را در شامات نگه داشته بود، پیش عثمان آمد و گفت سپاهیانم آماده اند، اگر بگویی برای کمک به تو به این جا می آیند. اما چون مقاصد قدرت طلبانه معاویه روشن بود، عثمان دستش را خواند و گفت اینها بهانه است، دروغ می گویی و به این وسیله می خواهی به کام دل خودت برسی. حقیقت این بود که معاویه اسباب پادشاهی اسلامی (یا جمهوری اسلامی از نوع خمینی) فراهم می کرد و می خواست عثمان ساقط شود و خودش به قدرت برسد. وقتی هم دید مردم و شورشیان عثمان را ساقط کردند و علی را برگزیدند، تنها شانس امپراطوری خودش را در نابود کردن علی و خاندانش می دید. این بود که با پیراهن خونی عثمان (خلیفه مقتول) از همان روز قدرت یابی علی به خونخواهی عثمان پرداخت.


جنگ صفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه با حزب سیاسی خود در رأس اشرافیت اموی، خواب بلعیدن دنیای اسلام را می دید و حضرت علی هم می بایست او را پس براند. معاویه سفت و سخت پشت «اسلام» سنگر گرفته بود. خودش را کاتب وحی معرفی می کرد و از موضع اسلام به حضرت علی تهاجم سیاسی، نظامی و تبلیغاتی می کرد.
شش ماه بعد از جمل، حضرت علی ناگزیر باید به جنگ با معاویه رو می آورد و جنگ بزرگ صفّین که 110روز طول کشید، درگرفت. در طول این 110روز، 90دور جنگ انجام شد. معاویه از ثروتهای به یغما رفته در زیر لوای اسلام 120هزار نفر گرد آورده بود. سپاه حضرت علی 90هزار نفر بود.
دو سپاه در صحرای صفّین در حوالی شهر رقّه در خاک سوریه کنونی درگیر شدند. معاویه 45هزار کشته داد. تعداد شهیدان حضرت علی 25هزار بود. برخی می گویند با زخمیهایی که بعداً از دست رفتند، صفّین یکصدهزار کشته داشته است.
سرانجام، در حالی که از بابت نظامی حضرت علی دست بالا را داشت، معاویه با یک حیله ارتجاعی، که مشاورش عمروعاص اندیشیده بود، قرآنها را بر سر نیزه کرد با این ادعا که ما مسلمانیم و نباید با هم بجنگیم؛ بیایید «قرآن» بین ما داوری و حکمیت کند!
معاویه که در 90دور جنگ طی 110روز به تمام و کمال شکست خورده بود، با این حیله توانست، در سپاه علی شقه ایجاد کند. از آن جا بود که فتنه خوارج یا «خارجی گری» با سطحی ترین و قشری ترین برداشت از اسلام سر برداشت. علی ابتدا تن به حکمیت نمی داد. اما ناگزیرش کردند. بعد هم ابوموسی اشعری که از قبل در کوفه حکومت داشت و معاویه او را طی این مدت ساخته و پرداخته بود، به عنوان حکم علی را عزل و معاویه را نصب کرد.
این حکمیت طبعاً مورد قبول حضرت علی واقع نشد. بسیار کوشید که نیروها را به جنگ علیه معاویه برانگیزد، اما همان موج مهلک رفاه طلبی انگیزه یی برای جنگ باقی نگذاشته بود. به خصوص که حضرت علی در جنگها، از جمله در جنگ جمل دو چیز بسیار انگیزاننده، یعنی غنیمت و غارت را نهی کرده بود.
محققان از جمله دکتر طه حسین مصری، می گویند: «هر قدر علی به جنگ دعوت می کرد، سرانشان از حیله گر دروغ زن تا راستگوی ایشان بهانه می آوردند. پای پیش نهاده به وی می گفتند پیکانها تمام شده، شمشیرها شکسته، نیزه ها را کندی گرفته است. ما را به شهرمان بازگردان تا کمی بیاساییم. ساز و برگ نو کنیم. سپس با تو به سوی دشمن رهسپار گردیم.
آخر حضرت علی، بر خلاف رسوم رایج، کسی را به اجبار وارد اردوگاه جنگی خود نمی کرد و می خواست که جنگ آگاهانه و داوطلبانه باشد.


دوران امام حسن دشوارترین شرایط
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرت علی به دست یکی از خوارج، اشقی الاشقیای زمان، ابن ملجم، ترور شد. برای معاویه چیزی بهتر از این متصور نبود.
دوران حکومت امام حسن بسیار پر فراز و نشیب و حاوی فتنه های سخت بود. از هنگامی که در 21رمضان سال 40 هجری در 37سالگی خلافت دنیای اسلام را به عهده گرفت، شرایط بسیار پرفتنه یی را سپری کرد. در این شرایط بسیار دشوار، شخص امام حسن به طور دائم در معرض توطئه و ترور بود. با این همه، رسالتش را که همانا زنده نگه داشتن و برافروختن آتش انقلاب در سیاهترین و تاریکترین شرایط بود، به بهترین صورت پیش برد.
در آن دوران سیاه هر کس نسبت به علی و خاندانش اظهار عشق و وفاداری می کرد، با شدیدترین عقوبتها مواجه می شد.
در 6ماه اول، حضرت حسن به شدت تلاش کرد به جنگ با معاویه سر و سامان بدهد و راه حل نظامی را در تعادل قوای آن روزگار مجدداً پس از حضرت علی تجربه کند. اما فی الواقع ابهامها زیاد و سطح آگاهی بسیار پایین بود.
آخر در دوره حضرت علی، سرداری مثل سعد بن ابی وقاص، که فاتح ایران بود به کمک علی نیآمد و هنگامی که حضرت علی دنبالش فرستاد، گفت تا وقتی شمشیرم شروع به صحبت نکند و نگوید حق با کیست، من نمی آیم. چون هر دو طرف به ظاهر مسلمان بودند!

حضرت حسن در نخستین روز خلافت کوشید با اتکا به حدیث ثقلین، که وصیت پیغمبر در مورد قرآن و اهل بیت بود، نیروها را آگاه کند. در اولین خطابه اش پس از بیعت توده مردم، به تشریح شرایط روز پرداخت و آنها را به پیروی از خودش و اعتماد به رأی و نظرش دعوت کرد و گفت: «ماییم یکی از ثقلین که پیامبر در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم مکمل و همراه قرآن که در آن تفصیل هر چیزی وجود دارد. نه از پیش می رود و نه از پشت سر. باطل در آن راه ندارد. در تفسیر قرآن باید به ما اعتماد کرد که در تفسیر آن راه حیله نسپریم، بلکه بر یقین و اطمینان باشیم (اصول کلی را بر حسب شرایط زمان در عمل پیاده می کنیم) ».
تلاشهای روشنگرانه امام حسن مستمراً و به طور یومیه ادامه داشت. اما این تلاشهای آگاهگرانه در آن شرایط تیره و تار و پرفتنه برد چندانی نداشتند. وسایل ارتباط جمعی مثل امروز نبود و کار شاق و طاقت فرسایی پیش رو قرار داشت. طرف مقابل هم معاویه بود که از سال 20 هجری، در شام حاکم بود و در رأس ارتجاع و اشرافیت اموی جای پای خودش را حسابی محکم کرده بود؛ با نیرو و پول کلان و حیله گری و سبعیتی بی پایان.


تجارت آدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عوامل مادی و عینی تماماً به نفع ارتجاع بودند. معاویه که با چپاول و جنگ افروزی پول و سپاه کافی به دست آورده بود، پس از ترور حضرت علی، شروع به نفوذ در صفوف نیروهای امام حسن کرد. به شدت تلاش می کرد افراد را یک به یک بخرد. به عنوان مثال می خواست زیاد بن ابیه حاکم حضرت علی در فارس را که مردی بسیار کاردان و جسور بود بخرد. اول با تهدید وارد شد و نامه یی سراپا تحقیر و تهدید به او نوشت، وقتی که نتوانست زیاد مرعوب کند، با پول و رشوه و با وعده مقام از در تطمیع وارد شد. سرانجام زیاد را به شام دعوت کرد و خواهر خود را نزد او فرستاد تا حجابش را جلو او بردارد و بگوید تو برادر منی! زیاد پرسید از کجا می دانی؟ خواهر معاویه گفت پدرم (ابوسفیان) به من خبر داد که پدر زیاد من هستم و او برادر توست! واضح است که دادن نسبت زناکاری به پدرش و این چنین «برادر سازی» خوبیت نداشت، اما معاویه مثل خمینی در کار حکومت شرم و حیایی نمی شناخت (منظورم فتوای خمینی برای تجاوز قبل از اعدام است).
سرانجام زیاد در هم شکست و پیش معاویه آمد. معاویه رسماً او را برادر خود کرد و برای این که اثبات کند زیاد پسر پدر او یعنی پسر ابوسفیان است، بر بالای منبر رفت و ضمن اعلام مطلب به نقل روایت و حدیث مجعول هم پرداخت. داستان زیاد، نمونه یی است که نشان می دهد معاویه برای ضربه زدن به حضرت حسن به هر حیله یی دست می زد و تا هرکجا که لازم بود پیش می رفت.
مورد دیگر یکی از فرماندهان امام حسن به نام حکم کندی است که امام او را با 4هزار نفر به عنوان جلودار سپاه به استان الانبار فرستاده بود. حکم کندی خود را به 500هزار درهم و وعده حکومت یکی از ولایتهای شام به معاویه فروخت و نیمه شب با 300نفر از خویشانش و کسانی که توانسته بود آنها را با خودش همراه کند، به معاویه پیوست.
بعد از این حادثه تلخ، حضرت حسن فردی از قبیله بنی مراد را به استان الانبار فرستاد. معاویه او را هم با 500هزار درهم خرید. نفر بعدی عبیدالله بن عباس، فرمانده 12هزار نفر از سپاه امام حسن بود. او هم با یک میلیون درهم خریداری شد و شبانه به معاویه پیوست.
شرایط روزگار امام حسن و تعادل قوا این چنین بود. حرفهای بعدی بریده مزدوران آن روز هم مثل همگنان امروزیشان نیاز به شرح و بسط ندارد. ماحصل، همان «البته معاویه» به جای «البته خمینی» امروز است.
از این پیشتر، امام حسن خود در همه جنگهای حضرت علی به خصوص جمل و صفین در منتهای جسارت انقلابی جنگیده بود. در جمل در حالی که هنوز کوفه در دست دشمن بود، با عمار یاسر وارد کوفه شد و شخصاً 9هزار تن را بسیج و تسلیح کرد و به جنگ برد. از روزی هم که عهده دار خلافت شد تا روز قرارداد با معاویه از هیچ تلاشی برای جنگ فرو گذار نکرد. اما واقعیت چنان بود که در تعادل قوای عینی و جو تیره و تاری که ایجاد شده بود، نه جنگ پیروزمند مسیر بود و نه در صورت فدای تمام عیار، نتایج روشنگری هم چون زمان عاشورا بر جای می گذاشت».


شبکه آخوندی معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه از سالها پیش برای تبلیغ به نفع خود و ضدتبلیغ علیه آل علی و امام حسن یک شبکه آخوندی بسیار کارآمد و گسترده دایر کرده بود. این شبکه آخوندی باید جعل روایت و حدیث می کرد. از جمله در یکی از بخشنامه های آن روزگار، به شبکه آخوندی دستور داده می شود که «شما در مقابل هر روایتی که درباره فضیلت علی نقل شده، روایتی به سود معاویه جعل کنید».
شبکه های آخوندی معاویه همچنین باید در همه جا سب و لعن حضرت علی را ساری و جاری و ترویج می کردند و هر چه را می خواستند نسبت می دادند. مثل همین امروز که خمینی از روز اول با کمک شبکه آخوندی می خواست شعار مرگ بر مجاهدین را جا بیندازد خمینی این روشهای دجالگرانه را از معاویه آموخته است.
تا سال 101 هجری یعنی زمان عمربن عبدالعزیز به مدت 60-70سال لعن حضرت علی در بالای منابر به وسیله همه آخوندهای شهر و روستا رواج داشت. هیچ منبری، هیچ مراسمی منهای این شعار منهای سب و لعن (لحن پراکنی و مرده با گفتن) حضرت علی اصلاً برگزار نمی شد. عوام الناس شامات خبر نداشتند چی به چیست. مورخین می نویسند که اگر یک روز به سب و لعن حضرت علی مبادرت نمی کردند، فکر می کردند یکی از مهمترین فرایض دین را انجام نداده اند، دینی که «امیرالمؤمنین» آن یعنی معاویه باشد، البته دشمنش علی و امام حسن و امام حسین هستند.


دجالگری و وقاحت معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت حسن بیان نامه جنگی خود علیه معاویه را منتشر کرد، معاویه جوابی داد که عیناً از روی متن برایتان می خوانم: «نامه تو فرا رسید و آن چه را که درباره محمد، فرستاده خدا، از فضیلت نوشتی بدانستم، محمد در فضیلت بر تمام اولین و آخرین از کهنه و نو و کوچک و بزرگ پیش است. سوگند به خدا که محمد تبلیغ رسالت نمود و ادای نصیحت کرد و مردم را راهنمایی نمود تا آنگاه که خداوند مردم را از مهلکه برهانید و کوردلان را نور بصیرت بخشید، و از نادانی و گمراهی بیرون برد و راه را به ایشان نمود خداوند به او جزای نیکو دهد بهتر از پاداش هر پیغمبری از امتش و رحمتهای خدا براو باد در روزی که متولد گردید و روزی که به رسالت برانگیخته شد و روزی که از دنیا برفت و روزی که زنده و مبعوث گردد».
معاویه در جوابیه دیگری خطاب به امام حسن نوشت: «حال من و تو در این روز هم چون حال ابوبکر پس از وفات پیامبر است. هرگاه می دانستم که تو رعیت را بهتر از من اداره می نمایی [اشک تمساح برای امت همیشه در صحنه] و بر این امت از من غمخوارتر و محافظه کارتری و سیاست تو از من بهتر و بر گرد آوردن اموال و مکر و کید با دشمنان از من تواناتری ترا اجابت می کردم و تو را شایسته می دیدم. لیکن می دانم که من بیشتر از تو ولایت کرده ام و نسبت به این امت تجربتم بیشتر و دستم از تو فزونتر است، بنابراین روا باشد که تو با من بیعت کنی و دعوت مرا اجابت نمایی و در قید اطاعت من درآیی».
وقاحت، وقاحتی است بی حدو حصر، ببینید که ارتجاع در برابر انقلاب چه دعویها می کند!
معاویه وقتی که بزرگ مردانی هم چون مالک اشتر را با عسل مسموم کرد. ادعایش سراپا اسلامی بود و می گفت: «ان الله جنود من العسل»! یعنی خدا را سپاهیانی است از عسل!


شبکه ترور و جاسوسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه در یکی از بخشنامه های آن زمان، برای هر کس که بتواند امام حسن را ترور کند جایزه کلانی قرار داد. در مقدمه این بخشنامه خطاب به همه حکام خود در همه ایالات و ولایات نوشته بود که «همانا خداوند مردی از بندگانش را برانگیخت که ناگهان بر تارک علی شمشیر فرو کوفت و او را بکشت و اصحابش را متفرق و پراکنده کرد»
برای آن که هر طور شده نگذارد حاکمیت در دست پیشوای انقلابی باقی بماند سیستمی از جاسوسانش را به صورت کاملاً حساب شده در دستگاههای مختلف کاشته بود.
یکی دیگر از کارهای معاویه دستگیری پیکها و قطع ارتباطات اردوی امام حسن بود. در جنگ روانی هم از هیچ کاری فرو گذار نمی کرد. مثلاً یکی از اطلاعیه هایش این بود: «ای سپاه عراق برای چه می جنگید. اینک عبیدالله بن عباس امیر شما با معاویه دست بیعت داد»..


جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــ
6ماه خلافت امام حسن تماماً در تلاشهای جنگی برای مقابله با معاویه خلاصه می شود. ابتدا از کوفه به نخیله رفت و در آن جا اردوگاه زد و سپس در محلی به نام دیر عبدالرحمن فرود آمد. در این محل بقیه سپاهیان هم جمع آمدند و جمعاً حدود 40هزار نفر می شدند. آنگاه امام حسن یک نیروی جلودار 12هزار نفره را به فرماندهی عبیدالله ابن عباس به پیش فرستاد (همان که سر انجام خود را به یک میلیون درهم فروخت). اما امام دوراندیشی نموده و قیس ابن سعد را هم به جانشینی او منصوب کرده بود که بعد از خیانت عبیدالله، فرماندهی نیروی جلودار را برعهده گیرد. نیروی جلودار معاویه که برای مقابله با امام حسن به بسیج تمام عیار دست زده بود، 20هزار نفر بودند. در اولین جنگ تفوق نسبی از آن لشگر امام حسن بود. اما افسوس که عبیدالله خیانت کرد و خود را فروخت و رفت. خیانتکاران اطلاعات خود را در اختیار معاویه قرار دادند و این باعث خرابکاری گسترده و گاه قطع کامل ارتباطات و کنترل نیروی انقلاب در برابر معاویه می شد.
قیس ابن سعد ابن عباده، فرمانده جدید، قهرمان والایی بود که از پاشیدگی جلوگیری کرد و با روحیه و عزمی پولادین در جنگ بعدی موفق شد سپاه شام را عقب بنشاند.
از آن سو معاویه، طبق روش معمول خود، با تهدید و با تطمیع و با ترور و پول شخصاً وارد ماجرا شد تا هر طور شده قیس را مانند سایرین برباید. قیس فقط یک جمله جواب نوشت که ”لاوالله الا تلقانی ابداً الا بیتی و بیتک الرمح“ ! هرگز من یکی را نمی توانی ملاقات کنی، مگر آن که بین ما نیزه باشد


روح پلید شیطان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه شیطان مجسم روزکار بود. بیخود نبود که حضرت علی گفته بود این قرآنها را از سرنیزه ها بیاندازید و سراپرده شیطان را بکوبید.
روح پلید شیطان، مثل زمان ما که در خمینی مجسم بود، در آن زمان در معاویه تنوره می کشید واز قضا با تمسک به همان ظواهر و همان شعارهای به ظاهر اسلامی کار خود را پیش می برد.
افسوس که در آن روزگار، در عصر بندگی و جاهلیت، افراد قهرمانی مثل قیس، اندک بودند. تردیدی نیست که اگر امام حسن معدودی قهرمان پایدار مثل قیس می داشت، در تعادل قوای آن روز حتماً می توانست بر معاویه فائق شود. اما چنین چیزی نبود و شاید هم قرار نبود که باشد.
آخر، پیشرفت و تعالی بشری جریانی آگاهانه و داوطلبانه مبتنی بر زمینه های عینی و روند حرکت اجتماعی است.
سرانجام بخشنامه دیگری معاویه صادر شد: برای هرکس که حسن بن علی را بکشد 200هزار درهم پول به اضافه ازدواج با دختر معاویه. قبلاً دیدیم که برای جلب زیاد ابن ابیه، به خواهرش گفت که حجاب بردار و دعوی کن که پدر واقعی او همانا پدر تو است! این جا هم دخترش را جایزه قرار می دهد.
این نامه خطاب به تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل فرستاده شد. کار چنان شد که حضرت حسن برای نماز خواندن هم باید جوشن و زره می پوشید و در حین جنگ باید با محافظ نماز می گزارد. یکبار هم در مداین به او سوءقصد کردند که کارگر نیافتاد.


آزمایش مجدد جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن یکبار دیگر در مداین به آزمایش مجدد جنگ با معاویه پرداخت. ابتدا برای این کار سخنرانیهای روشنگر بسیار ایراد کرد. از جمله می گفت: «بعد از من، دیگر شما همراه با چه کسی خواهید جنگید؟ همراه با آن کس که کافر و ستمکار است و به خدا و پیغمبر هرگز ایمان نیاورده است؟ او و بنی امیه جز از ترس شمشیر اسلام نیاوردند».
می گفت اصلاً مگر معاویه مسلمان است؟ مگر او به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟
یادتان هست که هم در فاز سیاسی و هم این سالهای اخیر بحث می کردیم که اصلاً مگر خمینی به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟ مگر مسأله او خدا و اسلام است؟ دجال یعنی این!
یک عبارت هم از یک سخنرانی دیگر امام حسن در مدائن می خوانم: «به خدا سوگند امید و آرزوی من آن است که روز را به سپاسگزاری خداوند سر کنم و به نصیحت و موعظه خلق از هرکس بیشتر بکوشم و در سینه ام کینه هیچ مسلمانی نیست». (یعنی که والله اگر به خودم باشد، هرگز نمی خواهم حاکمیت پیدا کنم) و «بدانید که من مصالح شما را بهتر تشخیص می دهم بنابراین با فرمان من مخالفت نکنید و راهم را برنگردانید» (یعنی بیایید این خط را باهم برویم)


شرایط نارس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما تعادل قوا و شرایط عینی بسیار نارس تر از آن بود که پیروزی محقق شود و آن مرزبندی و پختگی زمان عاشورا هم نبود که پیام را در تاریخ جاودانه کند.
البته برای انقلابیون بزرگ، برای پیشوایان رهایی، برای کسانی مثل امام حسن و امام حسین ، نفس پیروزی در آن مقطع چیز خیلی کوچکی است. رسالت اولیای خدا و ائمه اطهار، همواره این بوده است که آتش انقلاب و جنبش را در سیاهترین، تاریکترین ادوار تاریخ و در اعماق قرون و اعصار برافروزند. بذری به کارند و تخمی را نشا کنند تا سده ها و هزاره ها بعد از خودشان شروع به رشد و بالندگی بکند.
چون که در آن روزگار پیدا کردن یکی، فقط یک مجاهد پاکباز و مقاوم، کار بسیار بغرنجی بود. چطور می شد در آن روزگار ده تا، بیست تا، صد تا، هزارتا، یا هزاران و هزاران گوهر بی بدیل پیدا کرد؟ هرگز میسر نبود. از آنجا که سطح آگاهی بسیار نازل بود، یافتن یکصد و بیست هزار مجاهدانی که در اوج آگاهی و در اوج پاکباختگی بدانند چه می کنند، مجذوب و مسحور رفاه و مظاهر دنیاطلبانه نشوند، از ارتجاع و قدرت مسلط زمانه حساب نبرند و با شرایط سخت انطباق آگاهانه و فعال بکنند، هرگز میسر نبود.
چقدر مقتدایان و راهبران آرمانی و تاریخی ما در آن روزگاران بی کس و تنها و فی الواقع غریب بوده اند؛ غریبان تاریخ. شاید هم عظمت کارشان در همین است.
شاید اصلاً رسالتشان همین بوده که از پیامبر اکرم پل بزنند به نسلهای بعد و حلقه وصلی باشند به جانب امروز، به جانب نسلهای ما و چیزی را زنده نگه دارند.

توطئه ها و طعمه های معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن، مانند حضرت علی از دو طرف به شدت زیر ضرب بود. در یک طرف معاویه و در طرف دیگر هم بقایای خوارج که دوباره شروع به فتنه گری کرده بودند و درباره حرفهای امام حسن می گفتند به خدا این مرد کافر و مشرک شده است! این هم مثل پدرش، مثل علی شده است!
در این بحبوحه آدمهای معاویه فرصت را مغتنم شمردند و یک روز به خیمه امام حسن یورش بردند و آن را غارت کردند. حتی ردای امام حسن را از دوشش کشیدند و بردند. شاید اگر فداکاری عده یی از یاران اندک و جانبازش نبود، دشمن همان جا می توانست ترورش کند.
معاویه بدش نمی آمد که به ترتیبی و با دسیسه یی از دست امام حسن خلاص شود. اما مرزی که رعایت می کرد این بود که پای خودش نیفتد. می خواست بگوید امام حسن به دست لشکر خودش کشته شده است. این فرق معاویه با یزید بود. معاویه با حواس بسیار جمع در مجموع چهل سال حاکم بود. از سال 20هجری به مدت بیست سال در شام حاکم بود و از سال 40 به بعد در سراسر دنیای اسلام. دقیقاً حواسش جمع بود که چه کار می کند. در حالی که به همه نوع سرکوب و جنایت دست می زد، اما ظواهر را می ساخت و وسوسه می کرد. عمد داشت صحنه را طوری ترتیب بدهد که وانمود کند «خودشان خودشان را می کشند»! کما این که وقتی در سال 50 هجری، ده سال بعد، امام حسن را از طریق تحریک زوجه اش (دختر یکی از سران خوارج) مسموم کرد و به شهادت رساند، به نحوی عمل کرد که در ابهام بماند و هنوز هم برخی از محققان می گویند معلوم نیست که کار، کار معاویه باشد. مثلاً می گویند، شاید این زن از روی چشم و هم چشمی و کینه خواهی در مورد پدرش و… تصمیم به انجام جنایت گرفته است. حال آن که موضوع خیلی روشن است و دم خروس معاویه جای حاشا ندارد.
همین الآن هم می بینید که در جنایتهایی که رژیم علیه مجاهدین می کند، می گوید خودشان خودشان را ترور و تصفیه کرده اند!
معاویه همیشه طعمه هایش را طوری انتخاب می کرد که از منفعت مضاعف برخوردار شود. یکی به چنگ آوردن «طعمه» و یکی هم این که او را علیه نیروی انقلاب، علیه خود امام حسن، به کار بگیرد.


تنهایی امام حسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مسیر مداین در نقطه یی به نام «ساباط» یکی دیگر از عوامل معاویه از کمین گاه جست و با شعار «الله اکبر» خنجر را به روی امام حسن گرفت و گفت ای حسن پدرت مشرک شد تو هم مشرک شدی!
امام حسن به شدت مجروح شد و مهاجم در دم به هلاکت رسید. حضرت حسن را مجروح به مداین بردند. با وجود این، در آنجا در سخنرانی در برابر لشکریان خود مجدداً سوگند خورد که از مقابله با لشکر شام و ارتجاع اموی روی برنتافتیم. لیکن در میدان کار زار و رزم با دشمن باید با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم و بعد برآشفت که این چه وضعی است که هنوز برخی بر کشتگان صفّین و نهروان گریه می کنند (نهیب زد که چه خبراست؟!) آن کس که بگرید و به کار جنگ برنخیزد، وامانده و شکست خورده بماند!

اوضاع بغرنج را می بینید؟ هنوز در لشکر امام نیز خطوط قرمز جمل و صفین به طور ایدئولوژیک جانیفتاده و نمی توانست جا بیفتد. سطح آگاهی فوق العاده نازل بود. آن قدر که هنوز بر صفین و نهروان می گریستند و بر سر و سینه می کوبیدند. آخر آنها هم مدعی اسلام بودند. اسلام پناهی سطحی مانند دموکراتیسم صوری دامنه اش آن قدر وسیع است که برای امثال ابن ملجم و لاجوردی هم سینه چاک می دهد.
باور کنید در روزگار ما هم فتنه خمینی بغرنج بود. اگر این خونها را در برابر خمینی نمی دادید، این چنین رسوا و منفور نمی شد. آخوندی مدعی امامت بود که در 80سالگی به هوس سلطنت مطلقه افتاد.
اما «رجال» روزگار امام حسن اغلب به گوشه یی خزیده بودند. مغیره در طایف بیتوته کرده بود ولی مرغ دلش در هوای مقام و منصب پر می زد. ابوهریره در مدینه بود و بدش نمی آمد هر ازگاهی پولی از معاویه برای او برسد. «جوشکارها» هم می گفتند بین مسلمانان نباید جنگ باشد!
چه روزگار تلخی برای امام حسن بود. روزی که پدرش علی ترور شد، گویا پایان یک فصل بود. چون ارتجاع کاملاً غلبه کرد.


علی، نوری در ظلمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیخود نبود که حضرت علی همان روز اول که بر سر کارآمد در اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 1 خود گفت حقوق مردم را اگر در کابین زنهایتان هم باشد، پس می گیرم. با آن بزرگ مالکیها، آن کشورگشاییها آن غنائم و آن غارتها، خیلیها از دست رفته بودند و خیلیها را هم خریده بودند.
چنان که اشاره کردم، یکی از محققان نوشته است وقتی حضرت علی حرف می زد، اضدادش، به او به عنوان حافظ ارزشهای کهن می نگریستند. آخر حضرتش با «چرخشمداری» و «دگراندیشیها» ی ارتجاعی و تجدید نظرطلبی در اصول هیچ میانه خوشی نداشت.
حضرت علی از روز اول می گفت این حرفها که معاویه علم کرده و می گوید من چون کنار روم هستم، باید دربار و دیکتاتوری داشته باشم، مزخرف است.
چنان که گفتیم در این سالیان معاویه تاآنجاکه میسر بود، توانسته بود با استفاده از پول و با ایجاد شبکه سیاسی و اطلاعاتی، در عراق نفوذ کند و به تبلیغ علیه علی و آل او بپردازد. به همین خاطر مرفه های آن زمان به جنگهای علی به عنوان جنگهای شوم نگاه می کردند که برادر را در مقابل برادر قرار داده است!
حقا که در آن شرایط کسی غیر از حضرت علی از پس آن جنگها و حل آن معضلات بر نمی آمد و به راستی اگر ما نمونه یی مثل حضرت علی نداشتیم، چگونه می خواستیم با خمینی دربیفتیم؟ چگونه می خواستیم ثابت کنیم که این رژیم ارتجاعی و ضداسلامی است؟ چگونه می توانستیم بگوییم قرآنهایی را که خمینی و معاویه بر سر نیزه های شیطان می کنند، باید با شمشیر فرو انداخت؟


سخت ترین ابتلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرانجام پس از بلاجواب ماندن همه آزمایشهای نظامی، امام حسن یا باید همان کار امام حسین را پیشه می کرد ـ کاری که حتماً برایش پذیرفتنی تر بود، چون جنگهایش را کرده بود و همه امتحانها و آزمایشها را پس داده بود ـ یا هم که باید شعله جنبشی در حال نزول را برای نبرد بعدی در موقعیتی مناسب زنده نگه می داشت. یعنی که باید برای حفظ مرام و مکتبی در معرض پایمال شدن، از حاکمیت صرفنظر می کرد و به قرارداد صلح تن می داد.
حتی شرایط طوری نبود که اگر عاشورایی هم به راه می انداخت، به حماسه جاودانی، آن چنان که امام حسین در برابر یزید انجام داد، تبدیل شود. آخر، معاویه دجال با یزید رسوا خیلی فرق داشت. یک فرقش با یزید این بود که می فهمید طرف مقابلش کیست. بنابراین به رغم همه رذالتها و جنایاتش، هیچ وقت از امام حسن نمی خواست که تو باید من را «امیرالمؤمنین» خطاب کنی یا باید با من بیعت کنی، چون می دانست امام حسن اهل این کار نیست. اما یزید تا به قدرت رسید، امام حسین را برای بیعت تحت فشار گذاشت و به حاکم مدینه دستور داد که از حسین بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد فی المجلس او را بکش!
طرف حساب امام حسن، معاویه بود نه یزید. شرایط بسیار بغرنج و سنگین بود و حقیقتاً پیشوایانی مثل حسن بن علی هستند که از پس چنین شرایطی برمی آیند.
حالا پیشوا و پیشاهنگ انقلابی باید یا عاشورایی راه بیندازد یا در آن شرایط فوق العاده بغرنج حرکتی تازه را شروع کند. انگار که باید یک مرحله بازسازی و بذرافشانی و تشکیل سازمان مخفی تشیع انقلابی را از سر بگذارند. انگار که در سال 41هجری (1378سال پیش) هنوز شرایط عینی آن قدر نارس و ناپخته و آن قدر مادون است و سلطه ارتجاع به ترتیبی است که به طور بلافصل حتی نمی توان وارد عاشورا شد.
این چیزها هم شاخص دارد. شاخص آن، رزم آوران و فرماندهان و سرداران و مسئولانی هستند که باید در کنارش می بودند.

قطعاً اگر امام حسن ده فرمانده مثل قیس داشت ـ فقط ده تا ـ وضع متفاوت بود. چه رسد که صدتا و هزارتا، ولی چنین چیزی نبود.
یادمان نرود که در سال 60 هجری، ده سال بعد از امام حسن، یعنی بعد از همه اتمام حجتها و در شرایطی که یزید منفور و رسوا با نقض همان قراردادهای مورد قبول معاویه مانند شاهزاده یی سبکسر و فاسد به تخت نشسته و از امام حسین بیعت می خواست، در طرف امام حسین در روز عاشورا بیشتر از 72نفر باقی نماندند. از این تعداد هم سی و دو نفر اعضای خانواده و حرم خودش بودند. یعنی غیر از عترت نبوی تنها حدود چهل نفر به حمایت از او قیام کرده بودند.
از روی همین مقایسه می توان شرایط بسا دشوار و تیره و تارتر زمان امام حسن را دریافت.


قرارداد امام حسن با معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرت حسن به ناگزیر پای قرارداد آمد و ناگزیر از حاکمیت صرفنظر نمود و با معاویه صلح کرد. مواد این قرارداد شایان توجه اکید است.
معاویه متعهد شد که باید به کتاب خدا و سنت رسول و سیره خلفای شایسته عمل نماید.
معاویه پذیرفت که حق سب و لعن آل علی و شیعیان و حق آزار آنها را ندارد.
همچنین پذیرفت که حق تعیین جانشین برای خودش ندارد.
پذیرفت که امام حسن حق دارد معاویه را «امیرالمؤمنین» خطاب نکند و در نزد او برای شهادت حاضر نشود. یعنی که امام حسن معاویه را به رسمیت نمی شناسد.
معاویه همچنین پذیرفت که 5میلیون درهم موجودی بیت المال کوفه زیرنظر امام حسن باشد و یک میلیون درهم مالیات دارابگرد فارس متعلق به بازماندگان شهیدان جنگهای جمل و صفین باشد.


سازش یا حفظ جنبش؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرارداد بین امام حسن و معاویه در ربیع الاول سال41 پس از هجرت بسته شد.
به راستی که در آن شرایط سهمگین و تاریک، این پیمان قبل از هر چیز رسواگر دجال و «پیمان حفظ و ادامه جنبش» بود، نه «پیمان گذشت و سازش». کمااین که به مثابه یک اتمام حجت تاریخی زمینه ساز قیام عاشورا و حماسه جاودان آزادی در دو دهه بعد گردید. هر چند که آمدن پای توافق با معاویه برای امام حسن سخت ترین ابتلا و آزمایشی به مراتب سنگین تر از عاشورا بود.
واقعیت این است که به رغم رگبار اتهامات ناجوانمردانه و رذیلانه یی که متوجه امام حسن شده است، آن حضرت هرگز از آن توافق در سودای عافیت جویی نبود. در سخنرانیش پس از قرارداد تأکید کرد که «منظورم جز صلاح و بقای شما نبود» و اضافه کرد که «این آزمایشی است برای شما و امری است گذرا و موقت» (فتنه لکم و متاع الی حین). در کتاب فتنه الکبری آمده است: «همان روز که حسن نمایندگان مردم کوفه را نزد خود پذیرفت و… نقشه کار ایشان را ریخت، روزیست که پایه حزب سیاسی منظم شیعیان علی و فرزندانش ریخته شد».
امام حسن در مجموع 25بار پیاده به خانه خدا رفت. دوبار همه دارایی خود را بخشید و سه بار هر چه را که داشت با مستمندان آن روزگار نصف کرد. این است سیمای تابناک راهبری فداکار و هشیار و صبور با بالابلندترین شور و عرفان انقلابی که در تهمتهای دشمنان آگاه و در تشریحات دوستان ناآگاه به تلخی و در غربت در لایه یی از عافیت جویی و سیاست بازی مصلحت گرایانه مسخ می شود.
تاریخ انسان چقدر پر پیچ و خم طی شده است. انگار که بشر هنوز در دنیای بهیمی و مادون انسانی نیازمند چنین راهبران و پیشوایانی است تا برایش راهگشایی کنند و مسیری انتخاب کنند که در آن آتش انقلاب و ندای رهایی بخش اسلام، اسلام محمدی و علوی، شعله ور بماند و خاموش نشود. معاویه آن قدر دجال و فریبکار بود که هنوز هم در بسیاری از بلاد محترم است.


رسوایی معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه پس از امضای قرارداد، آزار شیعیان توسط کارگزاران اموی را شروع کرد.
در همان آغاز در یکی از سخنرانیهایش برای مردم کوفه نشان داد که اهل عهد و پیمان نبوده و نیست و با وقاحت تصریح کرد که «من با شما جنگ نکردم که نماز بگذارید و روزه بدارید و حج کنید و زکات بدهید. بلکه با شما جنگیدم تا بر شما امیر و فرمانروا باشم و خدا مرا فرمانروا کرد و شما نمی خواستید».
دکتر طه حسین می نویسد: «وقتی کار عراق به دست معاویه و جانشینانش افتاد، مردم عراق درستی بیم دادنهای علی را دانستند و پیشگویی علی آشکار شد. اکنون کارگزاران اموی همه گونه بلا بر سرشان ریختند و به کارهایی که دوست نداشتند وادارشان کردند و در مال و جان، در آشکار و نهان و در دنیا و دین آزارشان دادند. پس آنگاه همگان به یاد علی و هشدارهای او افتادند».
ابن ابی الحدید هم می نویسد که از دوستان اهل بیت و مردم هر که را که گمان دوستی علی در او بود، به تهمت می گرفتند و زجر می کردند و بی خانمان می نمودند و آنگاه می کشتند.
در قدم بعد معاویه بخشنامه یی صادر کرد که یک عبارت آن چنین است: در تمام دقایق متوجه باشید که هرکه ثابت شد از شیعیان علی و از دوستداران اهل بیت است، عطایش را قطع کنید. حقوق و مواجب او را توقیف نمایید…
و در بخشنامه یی دیگر: نظر کنید هرکه را احتمال دادید از هواداران اهل بیت است به مجرد این که به او ظن بردید، او را تحت فشار و شکنجه قرار دهید و خانه اش را بر سرش خراب کنید.
تبلیغات معاویه آن قدر علیه حضرت علی گسترده بود که اهل شام می گفتند این علی که می گویند در محراب کشته شده با محراب چه کار داشت؟
برای آن که بچه های کوچک از اول ضد علی بار بیایند، شبکه آخوندی معاویه در مکتب خانه ها، برنامه های متعددی روی آنها پیاده می کردند. مثلاً اسباب بازی بچه ها را می گرفتند و به آنها پس نمی دادند و وقتی که بچه گریه می کرد، می گفتند اسباب بازی تو را علی برده است یا وقتی بچه گرسنه بود می گفتند غذایت را علی برده است


فنا و بقا در تاریخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصرار بر سب و لعن علی آن چنان بود که وقتی زیاد، حاکم کوفه، حجر بن عدی، از یاران وفادار حضرت علی، را همراه با چند تن از همرزمانش دستگیر کرد و برای کشتن توسط معاویه به شام فرستاد، «جرم» شان این بود که با سب و لعن علی مخالفند.
هنوز حجر به دمشق نرسیده بود که معاویه جلادی را فرستاد، که آن سردار نامی را در بین راه گردن زد.
معاویه همچنین عبدالرحمن، یکی از یاران حجر، را به کوفه برگرداند تا زیاد او را «به بدترین وجه» بکشد. «جرم» عبدالرحمن این بود که در مجلس معاویه جوابهای دندان شکن داده بود.
در آن مجلس معاویه به او گفته بود: «قتلت نفسک»، یعنی با این حرف و موضعت، خودت را به کشتن دادی. عبدالرحمن هم پاسخ داده بود: «بل ایاک قتلت»، یعنی نه، تو را کشتم…
معاویه و یزید تصور می کردند که توانسته اند تشیع انقلابی را بکشند، اما اکنون پس از14قرن به وضوح پیداست که چه کسی محو و نابود شد و چه کسی تا جاودان استوار و پابرجا ماند.
خمینی هم فتوای هدر بودن خون مجاهدین را به طور جمعی داد و فکر کرد که مجاهدین را کشته است. اما لازم نیست منتظر زمان زیادی شویم. داستان چنان روشن است که، در زمان حیات خود خمینی، جانشینش به او نوشت مجاهدین خلق با کشتن از بین نمی روند، بلکه ترویج می شوند.
پیداست که چه کسی دیگری را به طور تاریخی، آرمانی و سیاسی از میدان خارج کرده است.


سرمنشأ اصالتها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز 15رمضان روز ولادت دومین رهبر تاریخی ماست. مریم در دعایش درباره این پیشوای بزرگ چه خوب گفت: «جگرگوشه فاطمه زهرا، نور دیده علی مرتضی و پیشوای برگزیده محمد مصطفی».

در چنان شرایط تاریخی بسیار بغرنج و بسیار تاریک و عقب مانده یی بود که پیشوایان ما راه را گشودند. در شرایطی که فی الواقع تنها و غریب بودند. بعد به عاشورا رسیدیم و گذشت و گذشت. و حالا در قرن پانزدهم هجرت هستیم. انگار که چیزی در حال چرخش است…
اگر در ما اصالتی هست، لابد از غباری است که ا ز پیشوایانی چون امام حسن و امام حسین بر ما نشسته است. آنها آموزگاران درس صداقت و فدا، درس ایستادگی، درس سرخم نکردن در برابر شرایط بغرنج، درس آزادی و همه درسهایی هستند که امروز همه شما در انقلاب مریم آموخته اید. درست به همین دلیل، به دلیل «مجاهدان از همه چیز گذشته»، «مجاهدان بلااسکان» و «گوهرهای بی بدیل زمان» اوضاع با روزگاران گذشته فرق می کند. این، برجسته ترین و بارزترین و مهمترین تفاوت این روزگار با آن روزگار است. پس از قرون و اعصار و پس از سالیان دراز، انگار که تاریخ می خواهد با ارتش آزادی و از طریق شما و خلقتان روی پاشنه یی بچرخد.

در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم میلادی، دیگر تعادل قوا، آن تعادل قبلی نیست. آن طور نیست که پیام رهایی، پیام اسلام محمدی و علوی، پژواکی نداشته باشد. تحولات بسیار سریع است. چه کسی فکر می کرد که در کمتر از دو دهه خمینی این چنین در شعارهایش و در مواضعش به وسیله نیروهای خودش لجن مال شود؛ از جنگ طلبیش تا شعارهای به اصطلاح ضداستکباریش.
خمینی تصور می کرد با همان شیوه های معاویه می تواند مجاهدین را چه از نظر سیاسی و اجتماعی و چه از نظر نظامی و تشکیلاتی بکشد و نابود کند، اما می بینیم که خمینی در سرکوبی و کشتار مجاهدین خودش را کشت و به زباله دان تاریخ افکند و این حقیقت هر روز بیش از گذشته چشمها را خیره می کند.
این بار برای دیدن نتیجه کار لازم نبود که قرنها منتظر بمانیم. نه، در سالیانی اندک، در یک نسل، بسیاری چیزها روشن شده است…
داستان مربوط به یک، دو، سه، ده، صد و هزار تن نیست، بلکه مربوط به هزارها و هزاران گوهر بی بدیل و نوامیس ایدئولوژیکی مجاهد خلق است. این خود بهترین شاخص است، چنان که دو دهه گذشته هم همین را گواهی می کند.

دعا کنیم خدا شایستگی بدهد، انگار که امروز مأموریت و تعهد ما دقیقاً در ادامه همان مسیری است که با حضرت علی و حضرت حسن و امام حسین آغاز شد.

۱۳۹۳ شهریور ۸, شنبه

حکایت قدر انسان، شوریده بر هیولای زمان و شبهای پر ارج قدر، مسعود رجوی رمضان ۱۳۷۹


مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران
مسعود رجوی رهبر مقاومت ایران

حکایت قدر انسان، شوریده بر هیولای زمان و شبهای پر ارج قدر، مسعود رجوی رمضان ۱۳۷۹

سوره قدر، اوج پویایی
سوره قدر که بر خواندنش خیلی تأکید شده، شاخص و اوج دینامیسم و پویایی اسلام انقلابی و اسلام ضد تحجر است. «قدر» ضد قشریت و دگماتیسم است زیرا از اندازه ها، تغییرات، اندازه گذاریها و جهشها و سرفصلها و نقاط عطفی صحبت می کند که در آنها، یک شب و شاید هم یک لحظه، بسا ارزشمندتر و فراتر از ماهها و سالیان است.
قرآن می گوید بهتر از هزار ماه ـ بیش از هشتاد سال ـ یعنی تقریباً برابر تمام عمر انسانی، ارزشمند است. زیرا در «شب قدر» و «لحظه قدر»، چیزی تعیین تکلیف می شود. اندازه گذاری می شود، مسیر، چارچوب و سمت و سوی حرکتش معین می شود. تضادی حل می شود. دوران جدیدی از تحول آغاز می شود و «سلام است آن تا مطلع فجر». یعنی این تغییر و این جهش، یک گام کیفی و تکاملی است با سمت و سوی رهایی بخش و منطبق بر مسیر یگانه هستی. سیر مداوم از دوگانگی و تضاد به جانب یگانگی و توحید که ارمغان آن برای فرد و اجتماع رهایی و یگانگی و ارتقا به فازهای بالاتر تکامل است. شاید حکمتی است که شب قدریا شبهای قدر مصادف با شهادت امیرمؤمنان علی (ع) است. زیرا او خود «راز گشوده» و «قدر انسان» است. پیام پیروزی مجسم انسان بر دیو کور سرنوشت، بر اجبارات بنده ساز و بر همه موانع و سدهای دوران است.
در داستان خلقت انسان، ملائکه از خدا می پرسیدند این انسان کیست و چیست که آفریده ای؟ می گفتند که خون می ریزد و تباهی می کند. آخر نیمه خالی لیوان را می دیدند. اما جواب را قطعاً در علی گرفتند؛ که پیام رهایی و پیروزی، قدر مجسم انسانیت و اسلام انقلابی را رقم زد. پیامی که می گوید در سخت ترین و تیره ترین شرایط، باز هم فرزند انسان و بنی نوع انسان «می تواند و باید» بر اجبارها، بر سرکوب و ستم و بر همه ظلمات اسیر کننده و فرو کشنده، پیروز شود. پس علی که همه مجاهدین ـ به خصوص در لحظه رستگاری و شهادت و کرامت و زیادت ـ سر بر آستانش می سایند؛ پیام رهایی و پیروزی است. هر چند همه قوای اهریمنی در برابر بنی نوع انسان صف بکشند.

علی، خبر بزرگ
مجاهدینی که در این سالها رو در روی دجال زمان و ابن ملجم مجسم دوران ـ خمینی ـ مقاومت کردند و به رزم برخاستند و لباس شرف و تقوا را، که لباس ارتش رهایی است، به تن کردند؛ فضا، زمان و شرایط روزگار علی را بهتر می توانند درک کنند. همچنین پرتوی از «می توان و باید» را در می یابند که «قدر» ش و سقف بالابلندش هم، مولا علی است… شگفتا که دشمن ما در منتهای دجالگری و شعبده و شیادی، امسال (1379) را سال علی و سال امیر المؤمنین اعلام کرده است. شگفتا که نوادگان مسلکی و سیاسی ابن ملجم و ابن زیاد، برای نان خوردن، برای سرپوش گذاشتن بر غصب حق حاکمیت مردم ایران، سال را هم به نام او نامگذاری می کنند. این است دجالانه ترین و رذیلانه ترین نوع سوءاستفاده از علی، بر ضد علی!
به راستی که هیچ گاه، هیچ کس، به اندازه خمینی و سفلگان باقی مانده از خمینی، ارزشها را علیه خود آن ارزشها به کار نگرفته است.
«اللهم صلی علی علی امیرالمؤمنین و وصی رسول رب العالمین، عبدک و ولیک و اخی رسولک و حجتک علی خلقک و آیتک الکبری و نبأالعظیم و صراطک المستقیم»
بار خدایا، بر او درود فرست، بر او که جانشین و وصی آخرین پیامبر توست. بنده تو، راهبر و راهگشا به سوی تو و برادر پیامبرت و حجت تو بر خلق. زیرا «قدر انسان» است. شاخص و حجتی است که همه تردیدها در برخورد با او در هم می شکنند و فرو می ریزند…

ای در بگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

هم اوست «آیت کبری»، نشانه بزرگ… و «نبأالعظیم»، خبر بزرگ… راستی که نشانه بزرگ بهروزی و خبر بزرگ پیروزیست. پیروزی فرزند انسان بر همه اجبارات بنده ساز. خبر پایان ستم و سرکوب و ظلمت. خبر پیروزی و فتح و غلبه بر دجالیت و ارتجاع و جاهلیت…

علی، صراط مستقیم
و «صراطک المستقیم»، و راه راست و مستقیم تو… از امام صادق پرسیدند این که هر روز بارها در نماز می خوانیم «اهدنا الصراط المستقیم» ما را به راه راست هدایت کن، یعنی چه؟ گفت: صراط مستقیم، یعنی راه عاری از انحراف و ارتجاع، عاری از کج روی و بازگشت، راه معرفت و رحمت، راهی که از غضب و خشم خدا دوری می گزیند و به جلو گام برمی دارد. راه کسانی که خدا به آنها نعمت داد، یعنی انبیا، صدیقین، شهیدان و صالحان. نه راه مرتجعان غضب شده و منحرفان، کسانی که خشم و نفرت خلق و خالق بر آنها رواست. سؤال این بود که راه درست، مستقیم و رو به جلو، چیست؟ و عین کلام امام صادق چنین است: صراط مستقیم عبارت است از راهبری «مفترض الطاعه» که پیروی از او واجب است، یعنی علی علیه السلام. چنین بود که رهروانش، برای مرزبندی و برای تمیز خودشان از امثال خمینی، در اذان «اشهد ان امیرالمؤمنین علی ولی الله» را اضافه کردند. این یک عنوان و رده صوری نیست، بلکه تأکیدی بر صراط مستقیم در مبارزه قاطعانه و تمام عیار با ارتجاع و جاهلیت دوران است. هم در مبارزه با ارتجاع قریش، قبل از پیروزی و فتح مکه، و هم در مقابله با اشرافیت بازسازی شده در مراحل بعدی و هم در برابر آل خمینی.

علی، ضد ستم و تبعیض
خیلی واضح است که جنگ جمل، چیزی جز یک جنگ طبقاتی نبود، زیرا اولین حرف علی این بود که بی تعارف گفت: حقوق مردم را، حتی اگر در کابین زنانتان هم باشد، بازپس خواهم گرفت. اگر چه چنین حرفی بسیار به عرب برمی خورد. بعد از آن هم با معاویه و با خوارج حرفش این بود که ستم و سرکوب نداریم؛ نه فقط در حق مسلمانان، بلکه در حق غیرمسلمانان و در حق یهودیها. حرفش این بود که تبعیض نداریم؛ چه بین مهاجرین و انصار و چه بین مهاجرین و انصار با سایرین، از جمله با ملل تازه اسلام آورده مثل ایرانیها یا مصریها… حرفش این بود که ملت درجه2 یا انسان درجه2 نداریم. می گفت زنها هم باید انتخاب و بیعت کنند و مثل مردها حق انتخاب و تصمیم دارند. این موضوع از آن قسمتهایی است که در تاریخ راجع به آن کمتر می گویند و می نویسند، از جمله راجع به زنان مجاهدی که در آن روزگار، فرماندهی برخی یکانها و لشکرهای علی را بر عهده داشتند.
حرف علی این بود که تقسیم نامتساوی بیت المال نداریم. حرفش این بود که کشورگشایی به خاطر برتری جویی و به زنجیر کشیدن و غنیمت نداریم. حرفش این بود که برده داری و بزرگ مالکی نداریم. فکر می کنم هر کدام از اینها کافی است که عالمی از ارتجاع و جاهلیت را علیه او برانگیزد چه رسد که او همه اینها را باهم می گفت و در این جهت حرکت می کرد. پس تصادفی نبود که تا یکصد سال مزار او را جز خواص نمی دانستند چون که طی دهه های متوالی، شعار مرگ بر علی بن ابیطالب از جانب امثال کسانی که حالا سال را به نامش اعلام می کنند، شعار رسمی زمانه بود و در نمازهای جمعه و منابر و به هنگام ارتباطات جمعی در مساجد و مجالس رسمی حکومتی تکرار می شد… کما این که امروز نیز دو دهه متوالی است که در رادیو و تلویزیون، در جلسات هیأت دولت، در مجالس ارتجاع، همین گونه شعارها را سر می دهند. شگفتا که این شعارها را علیه کسی تکرار می کردند که بسیاری از خودشان به دست او اسلام آورده بودند…

انقلاب ربوده شده
به نظر می رسد انقلابی ربوده شده و به سرقت رفته بود و طبعاً کسی هم چون علی را می خواست که برایش پایداری و مقاومت و ایستادگی کند. البته در آن روزگار، شرایط عینی هرگز اجازه نمی داد که قدر انسان و انسانیت محقق شود. زیرا نوع انسان دوران صباوتش را می گذراند. تازه از دنیای بهیمی فاصله گرفته بود. امپراتوریهای زمانه هم ـ اعم از روم یا ایران ساسانی ـ با خشن ترین و عریانترین نوع سرکوب پا گرفته بودند. آن قدر که سربازان را هم برای اعزام به جنگها به زنجیر می بستند. کاش فتنه فقط از یک سو بود. دریایی از فتنه ها بود. آن قدر که سرداران جنگی می گفتند باید شمشیرمان به صدا در آید و بگوید حق با کیست، تا آن وقت ما تبعیت کنیم!
تا وقتی پیامبر زنده بود و تا وقتی دشمن در کسوت بت پرستانه چهره روشنی داشت، کار زیاد مشکل نبود. ولی در دوره خلافت علی یکی قرآن بر سر نیزه می کرد، یکی ام المؤمنین [عایشه] را پیش می انداخت. یکی با دگماتیستی ترین برداشت و با قشریت محض [خوارج] به نام اسلام، جلو او بساط پهن می کرد… و علی می بایست با یارانی به غایت اندک و در زمانی کوتاه با همه اینها مقابله کند… آن هم در زمانه یی که وقتی در جنگها، غنیمت را ممنوع می کرد و بر لشگریان خود روا نمی شمرد و ضوابط سفت و سخت برای مراعات حال مردم می گذاشت، بسیاری از نیروهایش ریزش می کردند و دیگر انگیزه یی نداشتند. به نظر می رسد علی مال آن دوران نبود. اما به خاطر این که علی بود، باید همه درد و بلای روزگار را تحمل می کرد. راستی که روزهای بعد از پیامبر و سالیان بعد از پیامبر چقدر برای علی تلخ بود… به خصوص که چند ماه بعد از پیامبر، فاطمه زهرا را هم از دست داد و این دیگر خیلی دردناک بود. معاویه خودش می خواست عثمان را کنار بزند و به حاکمیت برسد و امپراتوری خودش را تأسیس کند، ولی در عین حال پیراهن عثمان را علیه حضرت علی علم کرده بود. در حالی که قبلاً عثمان به او گفته بود قصد و نیت تو روشن است! و این علی بود که توانست با سفینه های نجات، دریاهای پر توفان را در نوردد و آن چنان که خودش می گوید «راست و چپ» (یمین و شمال) قضایا را تشخیص بدهد و در صراط مستقیم طی طریق نماید…

سراپرده شیطان
علی در صحنه جنگ در مقابل معاویه، سراپرده های او را نشان می داد و می گفت: سرا پرده شیطان را بزنید و هر کس در شک و تردید است، اراده جنگ کند و در صحنه نبرد سرا پرده شیطان را هدف قرار دهد تا حق و حقیقت برایش روشن شود. مجاهدین هم چه در زمان شاه و چه در زمان شیخ، البته از حضرت علی آموختند که جهاد، لباس تقوا و زره و سپر مستحکم حفاظتی و تکاملی، پیش برنده و رمز بقاست…
چه خوب گفت پیامبر که: «علی مع الحق و الحق مع علی»، علی با حق و حق با علی است. عجبا که در حاکمیت آخوندی، به دلیل دجالیتش و شعبده بازیش، باز هم این علی است که مظلوم ترین مظلومان شده و تحت ستمی فراگیر، نه فقط ستم دوگانه، بلکه ستم هفتگانه و هفتادگانه، قرار گرفته است. نوادگان مسلکی و سیاسی ابن ملجم و ابن زیاد و شمر و یزید، چپاول، غارت و سرقت می کنند و برای توجیه نظام و ولایت سفیانیشان، سال را به نام علی نامگذاری می کنند و خوشا مجاهدین که می خواهند با رنج و رزم و خونشان و با از هم دریدن پرده شرک و ارتجاع و جاهلیت، از روی «ضد علی»، سیمای تابناک او را بنمایانند:

بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
بله، این حکایت قدر انسان است. بر شوریده بر دیو و دد و هیولای زمان…

گوهر برگزیده رسول خدا در آزمایشی سنگین تر از عاشورا - بمناسبت میلاد امام حسن مجتبی (ع) - مسعود رجوی ۱۳۷۷

گوهر برگزیده رسول خدا در آزمایشی سنگین تر از عاشورا - بمناسبت میلاد امام حسن مجتبی (ع) - مسعود رجوی ۱۳۷۷

بذر افشان عاشورا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن مجتبی، افشاگر ارتجاع اموی و در رأس آنها معاویه بود. واقعیت این است که بزرگترین تحریف و تقلب در تاریخ صدر اسلام به زندگی امام حسن مجتبی، برادر و راهبر امام حسین، مربوط می شود. پیشوای انقلابی بزرگی که روزگارش بسیار پرفتنه و پرمصیبت بود، زیرا در برابر معاویه می جنگید. هم او که بذر افشان و راهگشای عاشورا و زمینه ساز حماسه جاویدان آزادی بود و سیدالشهدا، حسین ابن علی (ع)، نیز در تمام سالهای امامت امام حسن تحت رهبری و هدایت او برای قیام جاودان عاشورا آماده می شد.
با این همه هنوز که هنوز است دوران امام حسن برای بسیاری از شیعیان ناشناخته مانده و تصمیم گیریهای خطیر و تاریخی این رسواگر بزرگ دجالان، در پرده یی از اسرار و ابهام باقی مانده است.

حضرت حسن در 15رمضان سال سوم هجری به دنیا آمد. در سال 50 هجری، یعنی به سالهای هجری در 47سالگی و به سال شمسی در 45سالگی به تحریک معاویه مسموم شد و به شهادت رسید. دوستان ناآگاه تلاشهای زیادی کردند تا آن چه را که در تاریخ مشهور به قرارداد صلح بین امام حسن و معاویه است، به نوعی، توجیه مصلحت گرایانه کنند؛ بدون آن که بتوانند شرایط و تعادل قوای عینی را هم چنان که بود توضیح بدهند تا همگان چند و چون اوضاع را در آن شرایط بفهمند و به مضمون مواضع و عملکرد امام حسن و نتایج آن پی ببرند. آخر اگر اوج هوشیاری انقلابی او که با صبر و متانتی شگفت عجین شده است نبود و اگر او در آزمایشی خارق العاده از حکومت و حاکمیت صرف نظر نمی کرد، در یک کلام ارتجاع قهار اموی ریشه اسلام انقلابی را بیرون می آورد و دعاوی تاریخی آن را هم لوث می کرد و نهضت حسینی نیز هیچ فرصتی برای شکوفایی و اثربخشی نمی یافت.
به همین خاطر بود که حسن بن علی (ع) در طول تاریخ هدف رگباری از ناجوانمردانه ترین اتهامها و دروغها نه فقط از جانب دشمنانش (که از آنها انتظاری جز این نبوده و نیست) بلکه حتی از جانب دوستان ناآگاه واقع شده است.

واقعیت این است که حضرت حسن با تمام توانش جنگ با معاویه را آزمود و بدون شک انتخاب عاشورایی ـ آن چنان که دو دهه بعد در قیام حسینی و در حماسه عاشورا رخ داد ـ برایش آسانتر بود. اما شرایطی عینی، تعادل قوای واقعی و تیره و تار بودن اوضاع و دجالگری معاویه که خیلی با یزید فرق داشت، نه جایی برای ادامه جنگ باقی می گذاشت و نه جایی برای تسریع در قیام عاشورا. چرا که در فاز نزول جنبش انقلابی و هجوم سنگین انحراف و ارتجاع، امام حسن باید آزمایش بسیار خطیر و بغرنج تری را از سر می گذراند که همانا صرف نظر کردن از حاکمیت برای حفظ مرام و مکتب و «حرکت از نو» و از صفر برای ماندگاری تاریخی اسلام انقلابی بود.


شرایط عینی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت علی (ع) به خلافت رسید، یک هفته از پذیرش آن امتناع می کرد تا آن که انبوه مردم به سوی او آمدند و با او بیعت کردند. بعد از 6ماه شماری از کسانی که از اول با او بیعت کرده بودند ولی دیدند که علی اهل امتیاز دادنهای طبقاتی نیست، جنگ جمل را به راه انداختند .
در آن روزگار نیروهای مولده در سطح بسیار نازلی بودند. جامعه آن روز عربستان یک جامعه سوداگر عشیرتی و مادون فئودالیسم بود. تغییراتی هم که بر اثر دینامیسم وحی به وسیله پیامبر اکرم ایجاد شده بود، مبتنی بر اهمیت و اصالت عنصر پیشتاز و رهبری کننده بود. حال اگر نیروی پیشتاز و نیروی رهبری کننده خودش منحرف می شد، طبعاً شرایط عینی آن روزگار با نیرویی سهمگین، همه چیز را به عقب برمی گرداند. نه تنها قدم برداشتن در مسیر یگانگی و توحید و نفی تبعیض و طبقات نامیسر می شد، بلکه در آن عصر تاریک ناآگاهی، همه به خطا و انحراف و ارتجاع می رفتند و این انحراف برای حضرت علی، امام حسن و شیعیان آنها قیمتی کلان در بر داشت.
ثروتهای ناشی از جنگهای توسعه طلبانه (که حضرت علی با آن به شدت مخالف بود) بزرگ مالکی، برده داری و افزایش تولید، ضمن ایجاد یک روحیه رفاه طلبانه، شکافها و تضادهای طبقاتی را در جامعه تشدید کرده بود. این شرایط، فرهنگ و تفکـرات خاص خود را هم پدید آورده بود و به قول محققان عرب، علی را در آن روزگار «راهبری می دیدند که هنوز در بند همان ارزشهای کهنه » روزگار پیشروی انقلاب است.
دولت اسلامی توانسته بود در مقابله با دو ابر قدرت زمان (ایران و روم) یکی از غیرممکن ترین غیرممکنها را در آن روزگار محقق کند. در شرق، ابرقدرت و امپراتوری ساسانی را به کلی سرنگون و منهدم کرد و در غرب هم راه پیشروی روم را سد و قسمتهایی از آن را تجزیه نمود. در مورد ایران، علت این بود که خود مردم ایران ناراضی بودند، به نحوی که سردار ساسانی برای آن که سربازانش فرار نکنند، آنها را در نبرد «ذات السلاسل» به زنجیر می بست.

اسلام پیامی بود که مردم ایران در همان روزگار آن را دریافته و از آن سلاحی برای مقابله با شاهنشاهی ساسانی برداشت کردند. به خصوص اسلامی که مبین و معرفش علی (ع) و پیامش آزادی و نفی تبعیض و ستم بود. اسلامی که بنی بشر را مساوی می شناخت، با جنگهای توسعه طلبانه و تقسیم نامتساوی بیت المال مخالف بود و ملتها و ملیتهای تحت ستم و زحمتکشان و طبقات فرودست جامعه را زیر بال و پر می گرفت و نوید می داد که وارث زمین و فاتحان فردا همین ضعیف نگه داشته شدگان امروز هستند.


جنگ جمل
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اولین جنگی که علیه علی برانگیختند (جنگ جمل) یک جنگ طبقاتی بود. در رأس این جنگ طلحه و زبیر بودند که از ام المومنین، عایشه، استفاده سیاسی و طبقاتی کردند.
در حالی که حضرت علی آماده بود برای جنگ به سمت شام برود و فتنه معاویه را کور کند، ناگزیر در وسط راه، تغییر مسیر داد و از شام به سمت بصره رفت. آنها ابتدا می خواستند مدینه را محاصره کنند و دولت علی را براندازند. بعد دیدند مدینه جای خوبی نیست و سرانجام حوالی بصره را برای جنگ با علی انتخاب کردند.
در آخرین مقطع جنگ، در اطراف شتری که عایشه سوار آن بود 17هزار جنازه انباشته شده بود. شتری که حضرت علی آن را مثل گوساله سامری توصیف کرد و به دستور علی آن را پی کردند و کشتند و جسدش را سوزاندند و خاکسترش را هم به باد دادند.
این جنگ خوش یمن نبود، چون تا آن زمان در هیچ جنگی نبود که هر دو طرف دعوی اسلام و مسلمانی داشته باشند. جنگهایی که خود پیامبر در آن حضور داشت جنگ بین کفر روشن و آشکار در کسوت اشرافیت ارتجاعی قریش در برابر اسلام بود و صف بندی عاری از ابهامی داشت. اما اکنون شرایط آن قدر بغرنج شده بود که اردوی ارتجاع هم ردای مسلمانی به تن می کرد. آنها به علی مارک کفر و شرک و نفاق می زدند و مثل همین خمینی چیهای امروز تا بخواهید داعیه اسلام و مسلمانی داشتند. جالب است بدانید که سران جمل مدعی بودند که علی در کار حکومت با آنها مشورت نمی کند و به قول امروزیها «دموکراتیک» نیست! یعنی که خط و خطوط آنها را نمی پذیرد و هرنوع سازش با ارتجاع را رد می کند.


فتنه معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بعد از جنگ جمل که با پیروزی حضرت علی پایان یافت، او دیگر به مدینه برنگشت و پایتخت را کوفه قرار داد.
در آن روزگار عراق و کوفه در مجاورت ایران به کانون نیروهای شورشی و انقلابی تبدیل شده بود. بنابراین صلاح را در آن دید که پایتخت را از مدینه به کوفه بیاورد. این تصمیمی بسیار شجاعانه و انقلابی بود که از کسی غیر از علی برنمی آمد چون که مدینه شهر پیغمبر بود و خیلی تقدس داشت. اما علی ترجیح داد که مدینه را با همه سوابقش و با همه امتیازاتی که داشت، رها کند و در کانون نیروهای شورشی و عصیانگر در مجاورت «موالی» (ملتها و ملیتهای دست دوم آن روزگار) مستقر شود.
در حالی که انقلاب جدید با پیامهای جدیدش توانسته بود امپراتوری ساسانی را سرنگون و قسمتهایی از امپراتوری بزرگ روم را مضمحل کند، موجی از بزرگ مالکی، ثروتها و غنایم ناشی از جنگ و برده داری و موج قدرتمند دنیاطلبی و رفاه جویی، جنبش اسلامی را از درون فرو ریخته و دچار ارتجاع یا تجدید نظر طلبی کرده بود. یعنی غیر از علی و شیعیان علی، سایرین تحت تأثیر دستاوردهای این دو امپراتوری به لحاظ ایدئولوژیک از نفس افتاده بودند.

در شام، سوریه کنونی، تقریباً از 20سال پیش معاویه حکومت می کرد. 4سپاه نیرومند فراهم کرده بود. درباری به هم زده بود و حواسش هم بسیار جمع بود. در سنت اسلام «دربار» وجود نداشت، ولی او مدعی بود که چون در برابر امپراتوری روم قرار دارد، باید جاه و جلالش برای رومیها چشمگیر باشد. در دوران عثمان، در حالی که نیروها را در شامات نگه داشته بود، پیش عثمان آمد و گفت سپاهیانم آماده اند، اگر بگویی برای کمک به تو به این جا می آیند. اما چون مقاصد قدرت طلبانه معاویه روشن بود، عثمان دستش را خواند و گفت اینها بهانه است، دروغ می گویی و به این وسیله می خواهی به کام دل خودت برسی. حقیقت این بود که معاویه اسباب پادشاهی اسلامی (یا جمهوری اسلامی از نوع خمینی) فراهم می کرد و می خواست عثمان ساقط شود و خودش به قدرت برسد. وقتی هم دید مردم و شورشیان عثمان را ساقط کردند و علی را برگزیدند، تنها شانس امپراطوری خودش را در نابود کردن علی و خاندانش می دید. این بود که با پیراهن خونی عثمان (خلیفه مقتول) از همان روز قدرت یابی علی به خونخواهی عثمان پرداخت.


جنگ صفین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه با حزب سیاسی خود در رأس اشرافیت اموی، خواب بلعیدن دنیای اسلام را می دید و حضرت علی هم می بایست او را پس براند. معاویه سفت و سخت پشت «اسلام» سنگر گرفته بود. خودش را کاتب وحی معرفی می کرد و از موضع اسلام به حضرت علی تهاجم سیاسی، نظامی و تبلیغاتی می کرد.
شش ماه بعد از جمل، حضرت علی ناگزیر باید به جنگ با معاویه رو می آورد و جنگ بزرگ صفّین که 110روز طول کشید، درگرفت. در طول این 110روز، 90دور جنگ انجام شد. معاویه از ثروتهای به یغما رفته در زیر لوای اسلام 120هزار نفر گرد آورده بود. سپاه حضرت علی 90هزار نفر بود.
دو سپاه در صحرای صفّین در حوالی شهر رقّه در خاک سوریه کنونی درگیر شدند. معاویه 45هزار کشته داد. تعداد شهیدان حضرت علی 25هزار بود. برخی می گویند با زخمیهایی که بعداً از دست رفتند، صفّین یکصدهزار کشته داشته است.
سرانجام، در حالی که از بابت نظامی حضرت علی دست بالا را داشت، معاویه با یک حیله ارتجاعی، که مشاورش عمروعاص اندیشیده بود، قرآنها را بر سر نیزه کرد با این ادعا که ما مسلمانیم و نباید با هم بجنگیم؛ بیایید «قرآن» بین ما داوری و حکمیت کند!
معاویه که در 90دور جنگ طی 110روز به تمام و کمال شکست خورده بود، با این حیله توانست، در سپاه علی شقه ایجاد کند. از آن جا بود که فتنه خوارج یا «خارجی گری» با سطحی ترین و قشری ترین برداشت از اسلام سر برداشت. علی ابتدا تن به حکمیت نمی داد. اما ناگزیرش کردند. بعد هم ابوموسی اشعری که از قبل در کوفه حکومت داشت و معاویه او را طی این مدت ساخته و پرداخته بود، به عنوان حکم علی را عزل و معاویه را نصب کرد.
این حکمیت طبعاً مورد قبول حضرت علی واقع نشد. بسیار کوشید که نیروها را به جنگ علیه معاویه برانگیزد، اما همان موج مهلک رفاه طلبی انگیزه یی برای جنگ باقی نگذاشته بود. به خصوص که حضرت علی در جنگها، از جمله در جنگ جمل دو چیز بسیار انگیزاننده، یعنی غنیمت و غارت را نهی کرده بود.
محققان از جمله دکتر طه حسین مصری، می گویند: «هر قدر علی به جنگ دعوت می کرد، سرانشان از حیله گر دروغ زن تا راستگوی ایشان بهانه می آوردند. پای پیش نهاده به وی می گفتند پیکانها تمام شده، شمشیرها شکسته، نیزه ها را کندی گرفته است. ما را به شهرمان بازگردان تا کمی بیاساییم. ساز و برگ نو کنیم. سپس با تو به سوی دشمن رهسپار گردیم.
آخر حضرت علی، بر خلاف رسوم رایج، کسی را به اجبار وارد اردوگاه جنگی خود نمی کرد و می خواست که جنگ آگاهانه و داوطلبانه باشد.


دوران امام حسن دشوارترین شرایط
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرت علی به دست یکی از خوارج، اشقی الاشقیای زمان، ابن ملجم، ترور شد. برای معاویه چیزی بهتر از این متصور نبود.
دوران حکومت امام حسن بسیار پر فراز و نشیب و حاوی فتنه های سخت بود. از هنگامی که در 21رمضان سال 40 هجری در 37سالگی خلافت دنیای اسلام را به عهده گرفت، شرایط بسیار پرفتنه یی را سپری کرد. در این شرایط بسیار دشوار، شخص امام حسن به طور دائم در معرض توطئه و ترور بود. با این همه، رسالتش را که همانا زنده نگه داشتن و برافروختن آتش انقلاب در سیاهترین و تاریکترین شرایط بود، به بهترین صورت پیش برد.
در آن دوران سیاه هر کس نسبت به علی و خاندانش اظهار عشق و وفاداری می کرد، با شدیدترین عقوبتها مواجه می شد.
در 6ماه اول، حضرت حسن به شدت تلاش کرد به جنگ با معاویه سر و سامان بدهد و راه حل نظامی را در تعادل قوای آن روزگار مجدداً پس از حضرت علی تجربه کند. اما فی الواقع ابهامها زیاد و سطح آگاهی بسیار پایین بود.
آخر در دوره حضرت علی، سرداری مثل سعد بن ابی وقاص، که فاتح ایران بود به کمک علی نیآمد و هنگامی که حضرت علی دنبالش فرستاد، گفت تا وقتی شمشیرم شروع به صحبت نکند و نگوید حق با کیست، من نمی آیم. چون هر دو طرف به ظاهر مسلمان بودند!

حضرت حسن در نخستین روز خلافت کوشید با اتکا به حدیث ثقلین، که وصیت پیغمبر در مورد قرآن و اهل بیت بود، نیروها را آگاه کند. در اولین خطابه اش پس از بیعت توده مردم، به تشریح شرایط روز پرداخت و آنها را به پیروی از خودش و اعتماد به رأی و نظرش دعوت کرد و گفت: «ماییم یکی از ثقلین که پیامبر در میان امت نهاد و از دنیا رفت. ماییم مکمل و همراه قرآن که در آن تفصیل هر چیزی وجود دارد. نه از پیش می رود و نه از پشت سر. باطل در آن راه ندارد. در تفسیر قرآن باید به ما اعتماد کرد که در تفسیر آن راه حیله نسپریم، بلکه بر یقین و اطمینان باشیم (اصول کلی را بر حسب شرایط زمان در عمل پیاده می کنیم) ».
تلاشهای روشنگرانه امام حسن مستمراً و به طور یومیه ادامه داشت. اما این تلاشهای آگاهگرانه در آن شرایط تیره و تار و پرفتنه برد چندانی نداشتند. وسایل ارتباط جمعی مثل امروز نبود و کار شاق و طاقت فرسایی پیش رو قرار داشت. طرف مقابل هم معاویه بود که از سال 20 هجری، در شام حاکم بود و در رأس ارتجاع و اشرافیت اموی جای پای خودش را حسابی محکم کرده بود؛ با نیرو و پول کلان و حیله گری و سبعیتی بی پایان.


تجارت آدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عوامل مادی و عینی تماماً به نفع ارتجاع بودند. معاویه که با چپاول و جنگ افروزی پول و سپاه کافی به دست آورده بود، پس از ترور حضرت علی، شروع به نفوذ در صفوف نیروهای امام حسن کرد. به شدت تلاش می کرد افراد را یک به یک بخرد. به عنوان مثال می خواست زیاد بن ابیه حاکم حضرت علی در فارس را که مردی بسیار کاردان و جسور بود بخرد. اول با تهدید وارد شد و نامه یی سراپا تحقیر و تهدید به او نوشت، وقتی که نتوانست زیاد مرعوب کند، با پول و رشوه و با وعده مقام از در تطمیع وارد شد. سرانجام زیاد را به شام دعوت کرد و خواهر خود را نزد او فرستاد تا حجابش را جلو او بردارد و بگوید تو برادر منی! زیاد پرسید از کجا می دانی؟ خواهر معاویه گفت پدرم (ابوسفیان) به من خبر داد که پدر زیاد من هستم و او برادر توست! واضح است که دادن نسبت زناکاری به پدرش و این چنین «برادر سازی» خوبیت نداشت، اما معاویه مثل خمینی در کار حکومت شرم و حیایی نمی شناخت (منظورم فتوای خمینی برای تجاوز قبل از اعدام است).
سرانجام زیاد در هم شکست و پیش معاویه آمد. معاویه رسماً او را برادر خود کرد و برای این که اثبات کند زیاد پسر پدر او یعنی پسر ابوسفیان است، بر بالای منبر رفت و ضمن اعلام مطلب به نقل روایت و حدیث مجعول هم پرداخت. داستان زیاد، نمونه یی است که نشان می دهد معاویه برای ضربه زدن به حضرت حسن به هر حیله یی دست می زد و تا هرکجا که لازم بود پیش می رفت.
مورد دیگر یکی از فرماندهان امام حسن به نام حکم کندی است که امام او را با 4هزار نفر به عنوان جلودار سپاه به استان الانبار فرستاده بود. حکم کندی خود را به 500هزار درهم و وعده حکومت یکی از ولایتهای شام به معاویه فروخت و نیمه شب با 300نفر از خویشانش و کسانی که توانسته بود آنها را با خودش همراه کند، به معاویه پیوست.
بعد از این حادثه تلخ، حضرت حسن فردی از قبیله بنی مراد را به استان الانبار فرستاد. معاویه او را هم با 500هزار درهم خرید. نفر بعدی عبیدالله بن عباس، فرمانده 12هزار نفر از سپاه امام حسن بود. او هم با یک میلیون درهم خریداری شد و شبانه به معاویه پیوست.
شرایط روزگار امام حسن و تعادل قوا این چنین بود. حرفهای بعدی بریده مزدوران آن روز هم مثل همگنان امروزیشان نیاز به شرح و بسط ندارد. ماحصل، همان «البته معاویه» به جای «البته خمینی» امروز است.
از این پیشتر، امام حسن خود در همه جنگهای حضرت علی به خصوص جمل و صفین در منتهای جسارت انقلابی جنگیده بود. در جمل در حالی که هنوز کوفه در دست دشمن بود، با عمار یاسر وارد کوفه شد و شخصاً 9هزار تن را بسیج و تسلیح کرد و به جنگ برد. از روزی هم که عهده دار خلافت شد تا روز قرارداد با معاویه از هیچ تلاشی برای جنگ فرو گذار نکرد. اما واقعیت چنان بود که در تعادل قوای عینی و جو تیره و تاری که ایجاد شده بود، نه جنگ پیروزمند مسیر بود و نه در صورت فدای تمام عیار، نتایج روشنگری هم چون زمان عاشورا بر جای می گذاشت».


شبکه آخوندی معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه از سالها پیش برای تبلیغ به نفع خود و ضدتبلیغ علیه آل علی و امام حسن یک شبکه آخوندی بسیار کارآمد و گسترده دایر کرده بود. این شبکه آخوندی باید جعل روایت و حدیث می کرد. از جمله در یکی از بخشنامه های آن روزگار، به شبکه آخوندی دستور داده می شود که «شما در مقابل هر روایتی که درباره فضیلت علی نقل شده، روایتی به سود معاویه جعل کنید».
شبکه های آخوندی معاویه همچنین باید در همه جا سب و لعن حضرت علی را ساری و جاری و ترویج می کردند و هر چه را می خواستند نسبت می دادند. مثل همین امروز که خمینی از روز اول با کمک شبکه آخوندی می خواست شعار مرگ بر مجاهدین را جا بیندازد خمینی این روشهای دجالگرانه را از معاویه آموخته است.
تا سال 101 هجری یعنی زمان عمربن عبدالعزیز به مدت 60-70سال لعن حضرت علی در بالای منابر به وسیله همه آخوندهای شهر و روستا رواج داشت. هیچ منبری، هیچ مراسمی منهای این شعار منهای سب و لعن (لحن پراکنی و مرده با گفتن) حضرت علی اصلاً برگزار نمی شد. عوام الناس شامات خبر نداشتند چی به چیست. مورخین می نویسند که اگر یک روز به سب و لعن حضرت علی مبادرت نمی کردند، فکر می کردند یکی از مهمترین فرایض دین را انجام نداده اند، دینی که «امیرالمؤمنین» آن یعنی معاویه باشد، البته دشمنش علی و امام حسن و امام حسین هستند.


دجالگری و وقاحت معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی حضرت حسن بیان نامه جنگی خود علیه معاویه را منتشر کرد، معاویه جوابی داد که عیناً از روی متن برایتان می خوانم: «نامه تو فرا رسید و آن چه را که درباره محمد، فرستاده خدا، از فضیلت نوشتی بدانستم، محمد در فضیلت بر تمام اولین و آخرین از کهنه و نو و کوچک و بزرگ پیش است. سوگند به خدا که محمد تبلیغ رسالت نمود و ادای نصیحت کرد و مردم را راهنمایی نمود تا آنگاه که خداوند مردم را از مهلکه برهانید و کوردلان را نور بصیرت بخشید، و از نادانی و گمراهی بیرون برد و راه را به ایشان نمود خداوند به او جزای نیکو دهد بهتر از پاداش هر پیغمبری از امتش و رحمتهای خدا براو باد در روزی که متولد گردید و روزی که به رسالت برانگیخته شد و روزی که از دنیا برفت و روزی که زنده و مبعوث گردد».
معاویه در جوابیه دیگری خطاب به امام حسن نوشت: «حال من و تو در این روز هم چون حال ابوبکر پس از وفات پیامبر است. هرگاه می دانستم که تو رعیت را بهتر از من اداره می نمایی [اشک تمساح برای امت همیشه در صحنه] و بر این امت از من غمخوارتر و محافظه کارتری و سیاست تو از من بهتر و بر گرد آوردن اموال و مکر و کید با دشمنان از من تواناتری ترا اجابت می کردم و تو را شایسته می دیدم. لیکن می دانم که من بیشتر از تو ولایت کرده ام و نسبت به این امت تجربتم بیشتر و دستم از تو فزونتر است، بنابراین روا باشد که تو با من بیعت کنی و دعوت مرا اجابت نمایی و در قید اطاعت من درآیی».
وقاحت، وقاحتی است بی حدو حصر، ببینید که ارتجاع در برابر انقلاب چه دعویها می کند!
معاویه وقتی که بزرگ مردانی هم چون مالک اشتر را با عسل مسموم کرد. ادعایش سراپا اسلامی بود و می گفت: «ان الله جنود من العسل»! یعنی خدا را سپاهیانی است از عسل!


شبکه ترور و جاسوسی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه در یکی از بخشنامه های آن زمان، برای هر کس که بتواند امام حسن را ترور کند جایزه کلانی قرار داد. در مقدمه این بخشنامه خطاب به همه حکام خود در همه ایالات و ولایات نوشته بود که «همانا خداوند مردی از بندگانش را برانگیخت که ناگهان بر تارک علی شمشیر فرو کوفت و او را بکشت و اصحابش را متفرق و پراکنده کرد»
برای آن که هر طور شده نگذارد حاکمیت در دست پیشوای انقلابی باقی بماند سیستمی از جاسوسانش را به صورت کاملاً حساب شده در دستگاههای مختلف کاشته بود.
یکی دیگر از کارهای معاویه دستگیری پیکها و قطع ارتباطات اردوی امام حسن بود. در جنگ روانی هم از هیچ کاری فرو گذار نمی کرد. مثلاً یکی از اطلاعیه هایش این بود: «ای سپاه عراق برای چه می جنگید. اینک عبیدالله بن عباس امیر شما با معاویه دست بیعت داد»..


جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــ
6ماه خلافت امام حسن تماماً در تلاشهای جنگی برای مقابله با معاویه خلاصه می شود. ابتدا از کوفه به نخیله رفت و در آن جا اردوگاه زد و سپس در محلی به نام دیر عبدالرحمن فرود آمد. در این محل بقیه سپاهیان هم جمع آمدند و جمعاً حدود 40هزار نفر می شدند. آنگاه امام حسن یک نیروی جلودار 12هزار نفره را به فرماندهی عبیدالله ابن عباس به پیش فرستاد (همان که سر انجام خود را به یک میلیون درهم فروخت). اما امام دوراندیشی نموده و قیس ابن سعد را هم به جانشینی او منصوب کرده بود که بعد از خیانت عبیدالله، فرماندهی نیروی جلودار را برعهده گیرد. نیروی جلودار معاویه که برای مقابله با امام حسن به بسیج تمام عیار دست زده بود، 20هزار نفر بودند. در اولین جنگ تفوق نسبی از آن لشگر امام حسن بود. اما افسوس که عبیدالله خیانت کرد و خود را فروخت و رفت. خیانتکاران اطلاعات خود را در اختیار معاویه قرار دادند و این باعث خرابکاری گسترده و گاه قطع کامل ارتباطات و کنترل نیروی انقلاب در برابر معاویه می شد.
قیس ابن سعد ابن عباده، فرمانده جدید، قهرمان والایی بود که از پاشیدگی جلوگیری کرد و با روحیه و عزمی پولادین در جنگ بعدی موفق شد سپاه شام را عقب بنشاند.
از آن سو معاویه، طبق روش معمول خود، با تهدید و با تطمیع و با ترور و پول شخصاً وارد ماجرا شد تا هر طور شده قیس را مانند سایرین برباید. قیس فقط یک جمله جواب نوشت که ”لاوالله الا تلقانی ابداً الا بیتی و بیتک الرمح“ ! هرگز من یکی را نمی توانی ملاقات کنی، مگر آن که بین ما نیزه باشد


روح پلید شیطان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه شیطان مجسم روزکار بود. بیخود نبود که حضرت علی گفته بود این قرآنها را از سرنیزه ها بیاندازید و سراپرده شیطان را بکوبید.
روح پلید شیطان، مثل زمان ما که در خمینی مجسم بود، در آن زمان در معاویه تنوره می کشید واز قضا با تمسک به همان ظواهر و همان شعارهای به ظاهر اسلامی کار خود را پیش می برد.
افسوس که در آن روزگار، در عصر بندگی و جاهلیت، افراد قهرمانی مثل قیس، اندک بودند. تردیدی نیست که اگر امام حسن معدودی قهرمان پایدار مثل قیس می داشت، در تعادل قوای آن روز حتماً می توانست بر معاویه فائق شود. اما چنین چیزی نبود و شاید هم قرار نبود که باشد.
آخر، پیشرفت و تعالی بشری جریانی آگاهانه و داوطلبانه مبتنی بر زمینه های عینی و روند حرکت اجتماعی است.
سرانجام بخشنامه دیگری معاویه صادر شد: برای هرکس که حسن بن علی را بکشد 200هزار درهم پول به اضافه ازدواج با دختر معاویه. قبلاً دیدیم که برای جلب زیاد ابن ابیه، به خواهرش گفت که حجاب بردار و دعوی کن که پدر واقعی او همانا پدر تو است! این جا هم دخترش را جایزه قرار می دهد.
این نامه خطاب به تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل فرستاده شد. کار چنان شد که حضرت حسن برای نماز خواندن هم باید جوشن و زره می پوشید و در حین جنگ باید با محافظ نماز می گزارد. یکبار هم در مداین به او سوءقصد کردند که کارگر نیافتاد.


آزمایش مجدد جنگ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن یکبار دیگر در مداین به آزمایش مجدد جنگ با معاویه پرداخت. ابتدا برای این کار سخنرانیهای روشنگر بسیار ایراد کرد. از جمله می گفت: «بعد از من، دیگر شما همراه با چه کسی خواهید جنگید؟ همراه با آن کس که کافر و ستمکار است و به خدا و پیغمبر هرگز ایمان نیاورده است؟ او و بنی امیه جز از ترس شمشیر اسلام نیاوردند».
می گفت اصلاً مگر معاویه مسلمان است؟ مگر او به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟
یادتان هست که هم در فاز سیاسی و هم این سالهای اخیر بحث می کردیم که اصلاً مگر خمینی به خدا و پیغمبر اعتقادی دارد؟ مگر مسأله او خدا و اسلام است؟ دجال یعنی این!
یک عبارت هم از یک سخنرانی دیگر امام حسن در مدائن می خوانم: «به خدا سوگند امید و آرزوی من آن است که روز را به سپاسگزاری خداوند سر کنم و به نصیحت و موعظه خلق از هرکس بیشتر بکوشم و در سینه ام کینه هیچ مسلمانی نیست». (یعنی که والله اگر به خودم باشد، هرگز نمی خواهم حاکمیت پیدا کنم) و «بدانید که من مصالح شما را بهتر تشخیص می دهم بنابراین با فرمان من مخالفت نکنید و راهم را برنگردانید» (یعنی بیایید این خط را باهم برویم)


شرایط نارس
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اما تعادل قوا و شرایط عینی بسیار نارس تر از آن بود که پیروزی محقق شود و آن مرزبندی و پختگی زمان عاشورا هم نبود که پیام را در تاریخ جاودانه کند.
البته برای انقلابیون بزرگ، برای پیشوایان رهایی، برای کسانی مثل امام حسن و امام حسین ، نفس پیروزی در آن مقطع چیز خیلی کوچکی است. رسالت اولیای خدا و ائمه اطهار، همواره این بوده است که آتش انقلاب و جنبش را در سیاهترین، تاریکترین ادوار تاریخ و در اعماق قرون و اعصار برافروزند. بذری به کارند و تخمی را نشا کنند تا سده ها و هزاره ها بعد از خودشان شروع به رشد و بالندگی بکند.
چون که در آن روزگار پیدا کردن یکی، فقط یک مجاهد پاکباز و مقاوم، کار بسیار بغرنجی بود. چطور می شد در آن روزگار ده تا، بیست تا، صد تا، هزارتا، یا هزاران و هزاران گوهر بی بدیل پیدا کرد؟ هرگز میسر نبود. از آنجا که سطح آگاهی بسیار نازل بود، یافتن یکصد و بیست هزار مجاهدانی که در اوج آگاهی و در اوج پاکباختگی بدانند چه می کنند، مجذوب و مسحور رفاه و مظاهر دنیاطلبانه نشوند، از ارتجاع و قدرت مسلط زمانه حساب نبرند و با شرایط سخت انطباق آگاهانه و فعال بکنند، هرگز میسر نبود.
چقدر مقتدایان و راهبران آرمانی و تاریخی ما در آن روزگاران بی کس و تنها و فی الواقع غریب بوده اند؛ غریبان تاریخ. شاید هم عظمت کارشان در همین است.
شاید اصلاً رسالتشان همین بوده که از پیامبر اکرم پل بزنند به نسلهای بعد و حلقه وصلی باشند به جانب امروز، به جانب نسلهای ما و چیزی را زنده نگه دارند.

توطئه ها و طعمه های معاویه
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امام حسن، مانند حضرت علی از دو طرف به شدت زیر ضرب بود. در یک طرف معاویه و در طرف دیگر هم بقایای خوارج که دوباره شروع به فتنه گری کرده بودند و درباره حرفهای امام حسن می گفتند به خدا این مرد کافر و مشرک شده است! این هم مثل پدرش، مثل علی شده است!
در این بحبوحه آدمهای معاویه فرصت را مغتنم شمردند و یک روز به خیمه امام حسن یورش بردند و آن را غارت کردند. حتی ردای امام حسن را از دوشش کشیدند و بردند. شاید اگر فداکاری عده یی از یاران اندک و جانبازش نبود، دشمن همان جا می توانست ترورش کند.
معاویه بدش نمی آمد که به ترتیبی و با دسیسه یی از دست امام حسن خلاص شود. اما مرزی که رعایت می کرد این بود که پای خودش نیفتد. می خواست بگوید امام حسن به دست لشکر خودش کشته شده است. این فرق معاویه با یزید بود. معاویه با حواس بسیار جمع در مجموع چهل سال حاکم بود. از سال 20هجری به مدت بیست سال در شام حاکم بود و از سال 40 به بعد در سراسر دنیای اسلام. دقیقاً حواسش جمع بود که چه کار می کند. در حالی که به همه نوع سرکوب و جنایت دست می زد، اما ظواهر را می ساخت و وسوسه می کرد. عمد داشت صحنه را طوری ترتیب بدهد که وانمود کند «خودشان خودشان را می کشند»! کما این که وقتی در سال 50 هجری، ده سال بعد، امام حسن را از طریق تحریک زوجه اش (دختر یکی از سران خوارج) مسموم کرد و به شهادت رساند، به نحوی عمل کرد که در ابهام بماند و هنوز هم برخی از محققان می گویند معلوم نیست که کار، کار معاویه باشد. مثلاً می گویند، شاید این زن از روی چشم و هم چشمی و کینه خواهی در مورد پدرش و… تصمیم به انجام جنایت گرفته است. حال آن که موضوع خیلی روشن است و دم خروس معاویه جای حاشا ندارد.
همین الآن هم می بینید که در جنایتهایی که رژیم علیه مجاهدین می کند، می گوید خودشان خودشان را ترور و تصفیه کرده اند!
معاویه همیشه طعمه هایش را طوری انتخاب می کرد که از منفعت مضاعف برخوردار شود. یکی به چنگ آوردن «طعمه» و یکی هم این که او را علیه نیروی انقلاب، علیه خود امام حسن، به کار بگیرد.


تنهایی امام حسن
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در مسیر مداین در نقطه یی به نام «ساباط» یکی دیگر از عوامل معاویه از کمین گاه جست و با شعار «الله اکبر» خنجر را به روی امام حسن گرفت و گفت ای حسن پدرت مشرک شد تو هم مشرک شدی!
امام حسن به شدت مجروح شد و مهاجم در دم به هلاکت رسید. حضرت حسن را مجروح به مداین بردند. با وجود این، در آنجا در سخنرانی در برابر لشکریان خود مجدداً سوگند خورد که از مقابله با لشکر شام و ارتجاع اموی روی برنتافتیم. لیکن در میدان کار زار و رزم با دشمن باید با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم و بعد برآشفت که این چه وضعی است که هنوز برخی بر کشتگان صفّین و نهروان گریه می کنند (نهیب زد که چه خبراست؟!) آن کس که بگرید و به کار جنگ برنخیزد، وامانده و شکست خورده بماند!

اوضاع بغرنج را می بینید؟ هنوز در لشکر امام نیز خطوط قرمز جمل و صفین به طور ایدئولوژیک جانیفتاده و نمی توانست جا بیفتد. سطح آگاهی فوق العاده نازل بود. آن قدر که هنوز بر صفین و نهروان می گریستند و بر سر و سینه می کوبیدند. آخر آنها هم مدعی اسلام بودند. اسلام پناهی سطحی مانند دموکراتیسم صوری دامنه اش آن قدر وسیع است که برای امثال ابن ملجم و لاجوردی هم سینه چاک می دهد.
باور کنید در روزگار ما هم فتنه خمینی بغرنج بود. اگر این خونها را در برابر خمینی نمی دادید، این چنین رسوا و منفور نمی شد. آخوندی مدعی امامت بود که در 80سالگی به هوس سلطنت مطلقه افتاد.
اما «رجال» روزگار امام حسن اغلب به گوشه یی خزیده بودند. مغیره در طایف بیتوته کرده بود ولی مرغ دلش در هوای مقام و منصب پر می زد. ابوهریره در مدینه بود و بدش نمی آمد هر ازگاهی پولی از معاویه برای او برسد. «جوشکارها» هم می گفتند بین مسلمانان نباید جنگ باشد!
چه روزگار تلخی برای امام حسن بود. روزی که پدرش علی ترور شد، گویا پایان یک فصل بود. چون ارتجاع کاملاً غلبه کرد.


علی، نوری در ظلمت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیخود نبود که حضرت علی همان روز اول که بر سر کارآمد در اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 1 خود گفت حقوق مردم را اگر در کابین زنهایتان هم باشد، پس می گیرم. با آن بزرگ مالکیها، آن کشورگشاییها آن غنائم و آن غارتها، خیلیها از دست رفته بودند و خیلیها را هم خریده بودند.
چنان که اشاره کردم، یکی از محققان نوشته است وقتی حضرت علی حرف می زد، اضدادش، به او به عنوان حافظ ارزشهای کهن می نگریستند. آخر حضرتش با «چرخشمداری» و «دگراندیشیها» ی ارتجاعی و تجدید نظرطلبی در اصول هیچ میانه خوشی نداشت.
حضرت علی از روز اول می گفت این حرفها که معاویه علم کرده و می گوید من چون کنار روم هستم، باید دربار و دیکتاتوری داشته باشم، مزخرف است.
چنان که گفتیم در این سالیان معاویه تاآنجاکه میسر بود، توانسته بود با استفاده از پول و با ایجاد شبکه سیاسی و اطلاعاتی، در عراق نفوذ کند و به تبلیغ علیه علی و آل او بپردازد. به همین خاطر مرفه های آن زمان به جنگهای علی به عنوان جنگهای شوم نگاه می کردند که برادر را در مقابل برادر قرار داده است!
حقا که در آن شرایط کسی غیر از حضرت علی از پس آن جنگها و حل آن معضلات بر نمی آمد و به راستی اگر ما نمونه یی مثل حضرت علی نداشتیم، چگونه می خواستیم با خمینی دربیفتیم؟ چگونه می خواستیم ثابت کنیم که این رژیم ارتجاعی و ضداسلامی است؟ چگونه می توانستیم بگوییم قرآنهایی را که خمینی و معاویه بر سر نیزه های شیطان می کنند، باید با شمشیر فرو انداخت؟


سخت ترین ابتلا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرانجام پس از بلاجواب ماندن همه آزمایشهای نظامی، امام حسن یا باید همان کار امام حسین را پیشه می کرد ـ کاری که حتماً برایش پذیرفتنی تر بود، چون جنگهایش را کرده بود و همه امتحانها و آزمایشها را پس داده بود ـ یا هم که باید شعله جنبشی در حال نزول را برای نبرد بعدی در موقعیتی مناسب زنده نگه می داشت. یعنی که باید برای حفظ مرام و مکتبی در معرض پایمال شدن، از حاکمیت صرفنظر می کرد و به قرارداد صلح تن می داد.
حتی شرایط طوری نبود که اگر عاشورایی هم به راه می انداخت، به حماسه جاودانی، آن چنان که امام حسین در برابر یزید انجام داد، تبدیل شود. آخر، معاویه دجال با یزید رسوا خیلی فرق داشت. یک فرقش با یزید این بود که می فهمید طرف مقابلش کیست. بنابراین به رغم همه رذالتها و جنایاتش، هیچ وقت از امام حسن نمی خواست که تو باید من را «امیرالمؤمنین» خطاب کنی یا باید با من بیعت کنی، چون می دانست امام حسن اهل این کار نیست. اما یزید تا به قدرت رسید، امام حسین را برای بیعت تحت فشار گذاشت و به حاکم مدینه دستور داد که از حسین بیعت بگیر و اگر بیعت نکرد فی المجلس او را بکش!
طرف حساب امام حسن، معاویه بود نه یزید. شرایط بسیار بغرنج و سنگین بود و حقیقتاً پیشوایانی مثل حسن بن علی هستند که از پس چنین شرایطی برمی آیند.
حالا پیشوا و پیشاهنگ انقلابی باید یا عاشورایی راه بیندازد یا در آن شرایط فوق العاده بغرنج حرکتی تازه را شروع کند. انگار که باید یک مرحله بازسازی و بذرافشانی و تشکیل سازمان مخفی تشیع انقلابی را از سر بگذارند. انگار که در سال 41هجری (1378سال پیش) هنوز شرایط عینی آن قدر نارس و ناپخته و آن قدر مادون است و سلطه ارتجاع به ترتیبی است که به طور بلافصل حتی نمی توان وارد عاشورا شد.
این چیزها هم شاخص دارد. شاخص آن، رزم آوران و فرماندهان و سرداران و مسئولانی هستند که باید در کنارش می بودند.

قطعاً اگر امام حسن ده فرمانده مثل قیس داشت ـ فقط ده تا ـ وضع متفاوت بود. چه رسد که صدتا و هزارتا، ولی چنین چیزی نبود.
یادمان نرود که در سال 60 هجری، ده سال بعد از امام حسن، یعنی بعد از همه اتمام حجتها و در شرایطی که یزید منفور و رسوا با نقض همان قراردادهای مورد قبول معاویه مانند شاهزاده یی سبکسر و فاسد به تخت نشسته و از امام حسین بیعت می خواست، در طرف امام حسین در روز عاشورا بیشتر از 72نفر باقی نماندند. از این تعداد هم سی و دو نفر اعضای خانواده و حرم خودش بودند. یعنی غیر از عترت نبوی تنها حدود چهل نفر به حمایت از او قیام کرده بودند.
از روی همین مقایسه می توان شرایط بسا دشوار و تیره و تارتر زمان امام حسن را دریافت.


قرارداد امام حسن با معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در چنین شرایطی بود که حضرت حسن به ناگزیر پای قرارداد آمد و ناگزیر از حاکمیت صرفنظر نمود و با معاویه صلح کرد. مواد این قرارداد شایان توجه اکید است.
معاویه متعهد شد که باید به کتاب خدا و سنت رسول و سیره خلفای شایسته عمل نماید.
معاویه پذیرفت که حق سب و لعن آل علی و شیعیان و حق آزار آنها را ندارد.
همچنین پذیرفت که حق تعیین جانشین برای خودش ندارد.
پذیرفت که امام حسن حق دارد معاویه را «امیرالمؤمنین» خطاب نکند و در نزد او برای شهادت حاضر نشود. یعنی که امام حسن معاویه را به رسمیت نمی شناسد.
معاویه همچنین پذیرفت که 5میلیون درهم موجودی بیت المال کوفه زیرنظر امام حسن باشد و یک میلیون درهم مالیات دارابگرد فارس متعلق به بازماندگان شهیدان جنگهای جمل و صفین باشد.


سازش یا حفظ جنبش؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قرارداد بین امام حسن و معاویه در ربیع الاول سال41 پس از هجرت بسته شد.
به راستی که در آن شرایط سهمگین و تاریک، این پیمان قبل از هر چیز رسواگر دجال و «پیمان حفظ و ادامه جنبش» بود، نه «پیمان گذشت و سازش». کمااین که به مثابه یک اتمام حجت تاریخی زمینه ساز قیام عاشورا و حماسه جاودان آزادی در دو دهه بعد گردید. هر چند که آمدن پای توافق با معاویه برای امام حسن سخت ترین ابتلا و آزمایشی به مراتب سنگین تر از عاشورا بود.
واقعیت این است که به رغم رگبار اتهامات ناجوانمردانه و رذیلانه یی که متوجه امام حسن شده است، آن حضرت هرگز از آن توافق در سودای عافیت جویی نبود. در سخنرانیش پس از قرارداد تأکید کرد که «منظورم جز صلاح و بقای شما نبود» و اضافه کرد که «این آزمایشی است برای شما و امری است گذرا و موقت» (فتنه لکم و متاع الی حین). در کتاب فتنه الکبری آمده است: «همان روز که حسن نمایندگان مردم کوفه را نزد خود پذیرفت و… نقشه کار ایشان را ریخت، روزیست که پایه حزب سیاسی منظم شیعیان علی و فرزندانش ریخته شد».
امام حسن در مجموع 25بار پیاده به خانه خدا رفت. دوبار همه دارایی خود را بخشید و سه بار هر چه را که داشت با مستمندان آن روزگار نصف کرد. این است سیمای تابناک راهبری فداکار و هشیار و صبور با بالابلندترین شور و عرفان انقلابی که در تهمتهای دشمنان آگاه و در تشریحات دوستان ناآگاه به تلخی و در غربت در لایه یی از عافیت جویی و سیاست بازی مصلحت گرایانه مسخ می شود.
تاریخ انسان چقدر پر پیچ و خم طی شده است. انگار که بشر هنوز در دنیای بهیمی و مادون انسانی نیازمند چنین راهبران و پیشوایانی است تا برایش راهگشایی کنند و مسیری انتخاب کنند که در آن آتش انقلاب و ندای رهایی بخش اسلام، اسلام محمدی و علوی، شعله ور بماند و خاموش نشود. معاویه آن قدر دجال و فریبکار بود که هنوز هم در بسیاری از بلاد محترم است.


رسوایی معاویه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معاویه پس از امضای قرارداد، آزار شیعیان توسط کارگزاران اموی را شروع کرد.
در همان آغاز در یکی از سخنرانیهایش برای مردم کوفه نشان داد که اهل عهد و پیمان نبوده و نیست و با وقاحت تصریح کرد که «من با شما جنگ نکردم که نماز بگذارید و روزه بدارید و حج کنید و زکات بدهید. بلکه با شما جنگیدم تا بر شما امیر و فرمانروا باشم و خدا مرا فرمانروا کرد و شما نمی خواستید».
دکتر طه حسین می نویسد: «وقتی کار عراق به دست معاویه و جانشینانش افتاد، مردم عراق درستی بیم دادنهای علی را دانستند و پیشگویی علی آشکار شد. اکنون کارگزاران اموی همه گونه بلا بر سرشان ریختند و به کارهایی که دوست نداشتند وادارشان کردند و در مال و جان، در آشکار و نهان و در دنیا و دین آزارشان دادند. پس آنگاه همگان به یاد علی و هشدارهای او افتادند».
ابن ابی الحدید هم می نویسد که از دوستان اهل بیت و مردم هر که را که گمان دوستی علی در او بود، به تهمت می گرفتند و زجر می کردند و بی خانمان می نمودند و آنگاه می کشتند.
در قدم بعد معاویه بخشنامه یی صادر کرد که یک عبارت آن چنین است: در تمام دقایق متوجه باشید که هرکه ثابت شد از شیعیان علی و از دوستداران اهل بیت است، عطایش را قطع کنید. حقوق و مواجب او را توقیف نمایید…
و در بخشنامه یی دیگر: نظر کنید هرکه را احتمال دادید از هواداران اهل بیت است به مجرد این که به او ظن بردید، او را تحت فشار و شکنجه قرار دهید و خانه اش را بر سرش خراب کنید.
تبلیغات معاویه آن قدر علیه حضرت علی گسترده بود که اهل شام می گفتند این علی که می گویند در محراب کشته شده با محراب چه کار داشت؟
برای آن که بچه های کوچک از اول ضد علی بار بیایند، شبکه آخوندی معاویه در مکتب خانه ها، برنامه های متعددی روی آنها پیاده می کردند. مثلاً اسباب بازی بچه ها را می گرفتند و به آنها پس نمی دادند و وقتی که بچه گریه می کرد، می گفتند اسباب بازی تو را علی برده است یا وقتی بچه گرسنه بود می گفتند غذایت را علی برده است


فنا و بقا در تاریخ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اصرار بر سب و لعن علی آن چنان بود که وقتی زیاد، حاکم کوفه، حجر بن عدی، از یاران وفادار حضرت علی، را همراه با چند تن از همرزمانش دستگیر کرد و برای کشتن توسط معاویه به شام فرستاد، «جرم» شان این بود که با سب و لعن علی مخالفند.
هنوز حجر به دمشق نرسیده بود که معاویه جلادی را فرستاد، که آن سردار نامی را در بین راه گردن زد.
معاویه همچنین عبدالرحمن، یکی از یاران حجر، را به کوفه برگرداند تا زیاد او را «به بدترین وجه» بکشد. «جرم» عبدالرحمن این بود که در مجلس معاویه جوابهای دندان شکن داده بود.
در آن مجلس معاویه به او گفته بود: «قتلت نفسک»، یعنی با این حرف و موضعت، خودت را به کشتن دادی. عبدالرحمن هم پاسخ داده بود: «بل ایاک قتلت»، یعنی نه، تو را کشتم…
معاویه و یزید تصور می کردند که توانسته اند تشیع انقلابی را بکشند، اما اکنون پس از14قرن به وضوح پیداست که چه کسی محو و نابود شد و چه کسی تا جاودان استوار و پابرجا ماند.
خمینی هم فتوای هدر بودن خون مجاهدین را به طور جمعی داد و فکر کرد که مجاهدین را کشته است. اما لازم نیست منتظر زمان زیادی شویم. داستان چنان روشن است که، در زمان حیات خود خمینی، جانشینش به او نوشت مجاهدین خلق با کشتن از بین نمی روند، بلکه ترویج می شوند.
پیداست که چه کسی دیگری را به طور تاریخی، آرمانی و سیاسی از میدان خارج کرده است.


سرمنشأ اصالتها
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روز 15رمضان روز ولادت دومین رهبر تاریخی ماست. مریم در دعایش درباره این پیشوای بزرگ چه خوب گفت: «جگرگوشه فاطمه زهرا، نور دیده علی مرتضی و پیشوای برگزیده محمد مصطفی».

در چنان شرایط تاریخی بسیار بغرنج و بسیار تاریک و عقب مانده یی بود که پیشوایان ما راه را گشودند. در شرایطی که فی الواقع تنها و غریب بودند. بعد به عاشورا رسیدیم و گذشت و گذشت. و حالا در قرن پانزدهم هجرت هستیم. انگار که چیزی در حال چرخش است…
اگر در ما اصالتی هست، لابد از غباری است که ا ز پیشوایانی چون امام حسن و امام حسین بر ما نشسته است. آنها آموزگاران درس صداقت و فدا، درس ایستادگی، درس سرخم نکردن در برابر شرایط بغرنج، درس آزادی و همه درسهایی هستند که امروز همه شما در انقلاب مریم آموخته اید. درست به همین دلیل، به دلیل «مجاهدان از همه چیز گذشته»، «مجاهدان بلااسکان» و «گوهرهای بی بدیل زمان» اوضاع با روزگاران گذشته فرق می کند. این، برجسته ترین و بارزترین و مهمترین تفاوت این روزگار با آن روزگار است. پس از قرون و اعصار و پس از سالیان دراز، انگار که تاریخ می خواهد با ارتش آزادی و از طریق شما و خلقتان روی پاشنه یی بچرخد.

در پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم میلادی، دیگر تعادل قوا، آن تعادل قبلی نیست. آن طور نیست که پیام رهایی، پیام اسلام محمدی و علوی، پژواکی نداشته باشد. تحولات بسیار سریع است. چه کسی فکر می کرد که در کمتر از دو دهه خمینی این چنین در شعارهایش و در مواضعش به وسیله نیروهای خودش لجن مال شود؛ از جنگ طلبیش تا شعارهای به اصطلاح ضداستکباریش.
خمینی تصور می کرد با همان شیوه های معاویه می تواند مجاهدین را چه از نظر سیاسی و اجتماعی و چه از نظر نظامی و تشکیلاتی بکشد و نابود کند، اما می بینیم که خمینی در سرکوبی و کشتار مجاهدین خودش را کشت و به زباله دان تاریخ افکند و این حقیقت هر روز بیش از گذشته چشمها را خیره می کند.
این بار برای دیدن نتیجه کار لازم نبود که قرنها منتظر بمانیم. نه، در سالیانی اندک، در یک نسل، بسیاری چیزها روشن شده است…
داستان مربوط به یک، دو، سه، ده، صد و هزار تن نیست، بلکه مربوط به هزارها و هزاران گوهر بی بدیل و نوامیس ایدئولوژیکی مجاهد خلق است. این خود بهترین شاخص است، چنان که دو دهه گذشته هم همین را گواهی می کند.

دعا کنیم خدا شایستگی بدهد، انگار که امروز مأموریت و تعهد ما دقیقاً در ادامه همان مسیری است که با حضرت علی و حضرت حسن و امام حسین آغاز شد.

۱۳۹۳ مرداد ۲۵, شنبه

سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور

استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادی بخش با رژیم ولایت
پیام به رزمندگان ارتش آزادی
و نیروهای انقلاب دموکراتیک در سراسر میهن اشغال شده
مسعود رجوی -30دی 1388
سلسله آموزش برای نسل جوان در داخل کشور

سلام به زنان و مردان اشرف نشان که در اثنای قیام فریاد می زنند «ما زن و مرد جنگیم، بجنگ تا بجنگیم»،
سلام به بچه های بی ترس و بیم که در قیام عاشورا فریاد می زدند «ما بچه های جنگیم، بجنگ تا بجنگیم»،
و سلام به هواداران و پشتیبانان مجاهدین خلق ایران و خواهران و برادران مجاهدم در داخل کشور،
قسمتی از پیامها و نامه ها و سوالاتی را که از راههای مختلف فرستاده بودید، دریافت کردم. در برابر عواطف بی آلایش و چشمه زلال و شفاف احساسات پاکتان، مخصوصاً در مورد نشستهای ”فاتحان“ و ”کارزار پیروزی“ و پیامهای 13آبان و 16آذر و پیام قیام عاشورا، هیچ نمی گویم الا این که خدا به من و به همه مجاهدین شایستگی وفای به عهد با خلق و خالق را بدهد. آن چنان که تا آخرین نفس و تا آخرین قطره خون، مجاهد زندگی کنیم و مجاهد بمیریم. باشد که در تاریخ این خلق و این میهن، نام و سنّت نیک باقی بماند.

فراتر از این، هر مجاهد خلق و هر عضو یا هوادار و پشتیبان این مقاومت، باید به جای ”کرده“ های خود ولو مثبت، ”ناکرده“ ها را ببیند و بخواند و نسبت به همین ”ناکرده“ ها عذر تقصیر بخواهد و پوزش بطلبد. ناکرده هایی اعم از کوچک و بزرگ که می توانستند یک روز یا یکساعت یا یک دقیقه و حتی یک ثانیه و به اندازه یک گرم، امر خطیر سرنگونی و نیل به آزادی و حاکمیت خلق قهرمان را تسریع کند یا در آن تاثیر بگذارد. و حالا می خواهم با پاسخ دادن به بخشی از سوالات شما، اندکی از ناکرده های بسیار را در حدی که تجربه کرده ام و می دانم، جبران کنم. کاش امکان نشست یا ارتباط جمعی می داشتیم اما چاره یی نیست و فعلاً باید به همین شیوه قناعت کرد.

***
چند نکته و یادآوری
قبل از شروع بحث، چند نکته را متذکر می شوم:
اول این که، برای پاسخ به سوالات ایدئولوژیک، به متون و کتابها و جزوات مجاهدین و مخصوصاً به بحثهای تبیین جهان مراجعه کنید. فقط در این باره این را بدانید آنچه را که رژیم در این سالها در زندانها و یا در ارگانهای خودش تحت نام مجاهدین توزیع و چاپ کرده است، اعتباری ندارد. یا تماماً مجعول است یا در آن عمداً دست برده اند تا به مصرفی که می خواهند برسد و چیزی را که می خواهند القا کند. در این زمینه، هم اعتبار آن چه رژیم و وزارت اطلاعات و رشته های مرئی و نامرئی آن به نام مجاهدین به هم می بافند، به همان اندازه مدارک محرمانه یی است که مع الواسطه علیه مجاهدین به وزارت خارجه انگلیس و فرانسه یا آمریکا می رسانند که وقتی به دادگاه می رسیم دود می شود و به هوا می رود!

- دو سال پیش آقای استیونسون، نماینده پارلمان اروپا ، در کنفرانس مطبوعاتی فاش کرد: «مدتی پیش، چند مقام وزارت خارجه از لندن سراغ من در پارلمان اروپا آمدند و از من می خواستند بلادرنگ حمایت خود را از مجاهدین متوقف کنم و گفتند ما مدارک محکمی داریم که این افراد قطعاً تروریست هستند. به آنها گفتم خوب، پس (مدارک را) نشانم بدهید. آنها گفتند متأسفانه سری هستند! حالا در پروسه دادگاه در انگلیس قضات حکم به علنی کردن همه این اسناد دادند و من همه را به دقت خواندم و هیچ چیزی جز مزخرفات و چرندبافیهای برخی عوامل وزارت اطلاعات و مقالات روزنامه های رژیم (ایران) نبود» (کنفرانس مطبوعاتی در پارلمان اروپا -4دسامبر 2007).

-نمونه دیگر انتشار یک شماره ویژه جعلی از نشریه مجاهد به تاریخ 28خرداد 1382 توسط وزارت اطلاعات رژیم است که در زندانها هم توزیع شده است. در این نشریه جعلی که روز بعد از حمله 17ژوئن به محل استقرار رئیس جمهور برگزیده مقاومت و دستگیری مریم منتشر شده، رژیم ادعا کرد که من همراه با 4تن دیگر از مسئولان مجاهدین به وسیله نیروهای آمریکایی دستگیر و به نقطه نامعلومی برای مبادله با ”رهبران گروه القاعده در ایران“ منتقل شده ایم.

-در مطبوعات و رسانه های عربی هم از قدیم نمونه های متعدد از انتشار مطالب جعلی به نام مجاهدین با پول سپاه و اطلاعات آخوندها وجود داشته که بارها و بارها آنها را در روزنامه های شرق الاوسط، الحیات، شیحان، الحدث و… تکذیب کرده ایم. حتی من یادم است که در شهریور سال1371 وزیر تبلیغات دولت اردن که در زمان ملک حسین با ما روابط دوستانه داشت و من با او در سال 1364 در پاریس دیدار کرده بودم، یکی از جزوات مجاهدین را به تاریخ روز (یعنی در همان سال 1371) به نماینده ما در اردن ارائه کرد که در آن به نحوی بی قافیه، مطالبی علیه این کشور سرهم بندی شده بود. وقتی تحقیق کردیم معلوم شد رژیم مطالب مورد نظر خودش را برای به جان هم انداختن طرفین در لابه لای آن جزوه وارد کرده و به اردنیها داده است. جالب این بود که آن چه رژیم ساخته بود بجز همین مطالب مورد نظرش هیچ تفاوتی با نسخه اصلی نداشت. حیرت انگیز این که دفعه بعد هم یک صفحه نشریه مجاهد به نمایندگان ما ارائه کرده بودند که تماما ساختگی بود و وقتی که همان صفحه از نشریه مجاهد اصلی به آنها نشان داده شده بود از فرط دغلکاریهای رژیم و این که چگونه یک صفحه مشابه اما تماما جعلی ارائه کرده است، مات و مبهوت شده بودند.

شورای ملی مقاومت ایران به همین خاطر در بیانیه سالگرد شورا در مرداد 1383 خاطرنشان کرد: «همزمان آخوندها، پولهای کلانی برای انتشار صدها گزارش مجعول و مقاله و کتاب و نشریه علیه مجاهدین خرج کردند. آن قدر که نایب رئیس فدراسیون بین المللی حقوق بشر و رئیس جامعه حقوق بشر فرانسه، رژیم آخوندها را دولتی توصیف کرد که علیه مجاهدین ”تلی از مدارک مختلف تبلیغاتی توسط سفارت ایران در فرانسه پخش می کند“ ».

در تیر 1386 نیز یکبار دیگر در اطلاعیه اجلاس میاندوره یی شورای ملی مقاومت یادآوری شده است: «استبداد دینی که به وضوح در برابر این اعتلای مبارزاتی هار و هراسان شده، ازیکسو به سرکوب و ضرب و جرح و شکنجه وحشیانه جوانان در خیابانها و اعدام در ملأ عام برای ارعاب جامعه روی آورده و از سوی دیگر دجالگریهای شناخته شده تبلیغاتی خود را علیه مقاومت سازمان یافته به شکل دیوانه واری در رسانه های حکومتی افزایش داده است. روی آوردن مجدد به سریال سازیهای مجعول و مزورانه تلویزیونی که حکومت آخوندی از سال 1382 تدارک دیده و آنها را به بازار مکاره اهریمن سازی از مقاومت نیز عرضه کرده و مفتضح شده بود، نمونه یی از این تلاشهاست. رژیم آخوندها بیهوده می کوشد تا بدینوسیله موج گرایش جوانان به سوی مقاومت سازمان یافته را به زعم خود متوقف یا کند سازد، بحران فزاینده درونیش را تحت الشعاع قرار دهد و با روشنگریهای مقاومت در عرصه جهانی در مورد جنایتهای ضدانسانی و پنهانکاریهای اتمی و افشای دخالتهای گسترده اش در عراق – به ویژه برملا شدن لیست 32هزار حقوق بگیرانش در این کشور - مقابله کند. اما این قبیل تشبثات برای مخدوش کردن چهره مقاومت سابقه یی پراز ناکامی و رسوایی دارد. دعاوی شیادانه خمینی در منتسب کردن مجاهدین و متحدانشان به شرق و غرب یا متهم کردنشان به دزدی و آتش زدن خرمنها، و دروغهای خامنه ای و رفسنجانی در نسبت دادن انفجار حرم امام رضا و قتل روحانیان مسیحی به آنها، جز رسوایی خود آخوندها نتیجه یی نداشت. «صنعت» مونتاژ و سرهم بندی جعلیات تلویزیونی علیه ارتش آزادی بخش و شورا و مجاهدین و «هنر» تحریف و چسباندن صحنه های دیدارهای اعلام شده مسئولان مقاومت با مقامهای دولت پیشین عراق به صحنه های ساختگی و مصرف دروغهای تکراری درباره کشتار کردها و شیعیان عراق و ردیف کردن اجیرشدگان اطلاعات آخوندی تحت عنوان اعضای سابق مجاهدین یا شورا، نیز، چاره درماندگی و رسوایی رژیم قرون وسطایی نیست. رژیم آخوندها آب در هاون می کوبد و با این تلاشهای مذبوحانه نمی تواند جنبشی را که در آزادی خواهی و استقلال، نمونه یی نادر در جهان معاصراست، عامل استکبار و صهیونیسم یا زائده جنگ آخوندها با دولت سابق عراق و مجری حمله هوایی و شیمیایی به حلبچه قلمدادکند؛ هرچند که سفارتخانه ها و مأموران اطلاعات آخوندها برای واژگونه جلوه دادن واقعیت، رشوه های کلان 50 میلیون دلاری و 120 میلیون دلاری به وکلای فرانسوی و عراقی پیشنهاد کنند. این تلاشهای سراسیمه، قبل ازهرچیز ترس و تزلزل یک رژیم درمانده را در مقابل مقاومتی که «به سوی پیروزی» پیش می رود، بازمی تابد» (14تیرماه 1386-اطلاعیه دبیرخانه شورای ملی مقاومت ایران).

***

دوم اینکه، جواب سوالات تاکتیکی و اجرایی و جزیی را از من انتظار نداشته باشید. لازمه جواب دادن به این قبیل سوالها ورود و اشراف به جزییات است. بنابراین اگر امکان دسترسی و ارتباط با ستاد اجتماعی مجاهدین در داخل کشور را ندارید، باید خودتان با مشورت جمعی راه حل پیدا کنید. در مورد راه حلهای مختلف تابلو نویسی کنیدو پس از بحث و مشورت کافی مناسبترین آن را انتخاب کنید. منظور راه حلی است که کمترین ضرر و بیشترین فایده را داشته باشد. راه حلی که طبعاً بالاترین ضربه را به دشمن ضدبشری بزند.

***
 
سوم اینکه، در پاسخ به سوالات استراتژیک مربوط به قیام و سرنگونی هم از اول روشن باشد که از بسیاری وجوه، در حال حاضر نمی توان و نباید به آنها جواب داد یا بیهوده به دنبال جوابهای موهوم و ذهنی گشت که پاسخ دادن به آنها موکول به واقع شدن و تحقق چیزهایی است که هنوز واقع نشده است. می خواهم بگویم که کار تحلیل و تفکر منطقی این نیست که غیب گویی یا طالع بینی کند بلکه بر اساس شرایط مشخص تحلیل مشخص ارائه می دهد. یعنی اگر شرایطی هنوز مشخص نیست یا ما نمی توانیم مشخص بودن آنها را فهم کنیم، باید قبل از هر چیز به فهم آن شرایط و خاصّه ها بپردازیم. چنانکه می دانید در جریان شناخت علمی، باید گام به گام از مشاهده واقعیات و تجربه (یعنی آزمون و خطا)، به فرضیه (همان تابلو نویسیهای مختلف) و سپس به قانونمندیها و اصول اساسی و نهایتاً به یک تئوری فراگیر علمی راه برد. در تئوری جاذبه عمومی که نیوتون کاشف آن است، نقطه عزیمت، مشاهده افتادن یک سیب از درخت بود. می گویند از همین جا بود که برای نیوتون این سؤال پیش آمد که چرا سیب از بالا به پایین افتاد. از همین سرنخ، سرانجام به قوانین جاذبه و نهایتاً به تئوری جاذبه عمومی راه برد. در مورد تئوری نسبیت عمومی هم، اینشتین همین راه را با گذار از نسبیت خاص و قانونمندیهای مربوط به سرعت نور، طی کرد.

***

نکته چهارم که باید با صراحت با شما درمیان بگذارم این است که به برخی سوالات هم، نمی توان و نباید به طور عام و علنی جواب داد. ملاحظات و محدودیتهای اطلاعاتی و امنیتی و دست بستگیهای سیاسی آن هم برای جنبش و سازمانی که از همه سو زیر ضرب است برای همه قابل فهم است. زیرا بر سر همه جاده های تاریک ”شب پرستان همگی تیغ به کف“ در کمینند تا ”بکشانندش و در لجّه خون اندازند“ .

خامنه ای که در راس یک رژیم حاکم است و از هیچ جرم و جنایت و دروغی ابا ندارد، یک بار صریحاً گفت: «اگر به دلایلی از جمله آگاه شدن دشمن، مصلحت نباشد که سخنی بیان شود، طبعا نه آن حرف و نه خلاف آن گفته نخواهد شد» (رادیو و تلویزیون و خبرگزاری رسمی رژیم -17مهر 1386).

در مورد مجاهدین و مقاومت ایران به گواهی تاریخچه 30ساله در رژیم خمینی، ما تا فراسوی تیغ و طاقت، معکوس عمل کرده ایم. آن چنان که بسیاری اسناد و حقایق یا اسامی و آماری که منتشر شده، موجب پیگردهای گوناگون و قیمتهای سنگین و خونین شده است. هم چنین برعهده گرفته ایم «رودرروی مردم ایران از جوادیه تا نازی آباد و از کرانه های ارس و خزر تا خلیج فارس، درباره جزء به جزء، نکته به نکته، دینار به دینار و مو به موی هرآن چه در مبارزات چهل و دوساله انجام داده یا نداده ایم حساب پس بدهیم».

من این نکته را در تیرماه 1386 در مورد تبلیغات دیوانه وار رژیم و روی آوردن آن به تولید سریالهای مجعول و مهوع تلویزیونی علیه مجاهدین و مقاومت ایران خاطرنشان کردم و باز هم بر آن تأکید می کنم حتی وقتی که اباطیل و برچسبهای رژیم و مزدوران و متحدان و همسویان و پشتیبانان این رژیم ارزش پاسخگویی ندارد، در هر مورد و در هر زمینه و درباره هر فرد یا موضوعی که لازم باشد، می توانیم با دلایل و شهود و اسناد و مدارک لازم و کافی، حق مطلب را در محضر خلق و در برابر هر دادگاه بیطرف، ادا کنیم. تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

منظورم این نیست که در کارنامه مجاهدین خطا و اشتباهی نیست، منظورم این است که می توانیم هر پرونده یی را از ابتدا تا انتهای آن، روز به روز، برگ به برگ، مورد به مورد و بدون هر ملاحظه یی در معرض قضاوت مردم ایران و وجدانهای بیدار و منصف قرار دهیم و نتیجه آن را هر چه باشد بی محابا بپذیریم. بیم و باک در این زمینه ها متعلق به کسانیست که درگذشته ریگی به کفش داشته اند یا برای حال و آینده خود، کیسه یی دوخته اند. اگر کسی در گذشته و در آرمانی که به خاطر آن دهه های متوالی طی طریق کرده است، ریگی به کفش نداشته و برای آینده هم کیسه طمع و جاه و مقام ندوخته، دیگر چه باک.

این رژیم منفور ولایت است که جز با دجالیت و صنعت تزویر و ریا و روایات مجعول آخوندی بر سر پا نیست. سرلوحه و سرمایه ما اما، بدلیل نبرد بی امانی که 45سال است با دیکتاتوریهای شیخ و شاه ادامه دارد، به دلیل خصومتهای بی انتهای ارتجاعی و استعماری و اپورتونیستی، و بدلیل اینکه پشت وپناهی جز خدا و خلق نداریم، صدق است و فدا. در غیراینصورت تاکنون ده ها و صدها بار نیست و نابود شده بودیم. اگر رژیم شاه فقط با ظرفیت سرکوبگرانه خودش درصدد نابودی و انهدام ما بود، آخوندها امکانات و سرویسهای 12دولت دیگر را هم علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت ایران به کار گرفتند تا آنها را متلاشی و منهدم کنند.
تشریح این موضوع و ارائه اسناد و نمونه ها و گواهی شهود، نیازمند تحریر کتاب قطور و جداگانه ایست. به راستی در این سالیان کسی خبردار نشد که در این خصوص بر مجاهدین و مقاومت ایران چه گذشت. باشد تا روزگاری فرصت کنم و چند صد و یا لااقل چند ده نمونه را با جزئیات و اسامی و زمان و مکان و شرح وقایع به اطلاعتان برسانم.

بنابراین فعلاً به ذکر همین نکته که امیدوارم آن را به خاطر بسپارید بسنده می کنم که در مورد مجاهدین و ارتش آزادی بخش و مقاومت ایران، و سیلاب چرکین ادعاها و اتهامات و شبهاتی که رژیم و عوامل و همسویان و پشتیبانان نثارمان کرده اند، برعهده می گیرم که اگر عمری باقی بود در برابر مردم ایران از ریز تا درشت را پاسخگو و روشنگر باشم. به همین خاطر در مورد هر فرد یا جریان یا موضوع یا اتهام و ادعایی که خودتان نتوانید جوابگو باشید، تمامی این قبیل موارد را به من ارجاع بدهید. فقط نگذارید کسی که یک صدم یا یک هزارم یا یک ده هزارم و یک صدهزارم مجاهدین، بها و خونبهای آزادی و رنج و شکنجه دموکراسی را نپرداخته است، برای ما ابوعطا و لغز دموکراتیک بخواند و به جای درس گرفتن، به ما درس آزادی عقیده و بیان یا حقوق زنان بدهد!

موضوعات و موارد عیان شده هم که حاجت به بیان و شرح و تفصیل مجدد ندارد. از برچسب تروریستی و بمباران و خلع سلاح و کودتای 17ژوئن تا استرداد و اخراج و تبعید پناهندگان و از بستن حسابها و توقیف بی دریغ اموال تا شاخ کردن بریده مزدوران و فرستادن آنها برای ایفای نقش در نمایشهای روحوضی مبتذل و مهوع، تحت عنوان بنیانگذار و رهبری یا مسئولان و اعضای سابق و لاحق مجاهدین…

مثلاًًًًًًً همه مطلعین سیاسی، خوانده اند و می دانند که به گفته خاتمی و خرازی، آقای جک استرا (دلال بمباران قرارگاههای مجاهدین در عراق) به دار آویختن 20تن از 65تن رهبران مجاهدین را «قابل قبول» خواند. درحالی که به نوشته دیلی تلگراف (16تیر 1383) برای خوشآمد آخوندها، لیست اسامی 12 امام شیعیان را هم در سفر به تهران در جیب داشت و وقتی اسم پیغمبر اسلام می آمد، صلوات هم می فرستاد!
بهتر از این نمی شد بر سر و ریش آخوند خاتمی و بر پشت خرازی دست استمالت کشید.

کسانی که اسلافشان مصدق را ”دیوانه و آمیزه یی از کاهلی و حقه بازی و سوءظن“ می خواندند (سفیر انگلیس) و کسانی که مصدق را ”جانوری درمان ناپذیر“ می خواندند که ”در آپارتمان ادرار می کند“ (یکی از نظریه پردازان جنگ سرد در آمریکا) پرواضح است که با مجاهدین خلق و حاکمیت و آزادی مردم ایران تا کجا خصومت دارند.

گفتگوها و معاملات پنهان آقای دویلپن وزیر خارجه شیراک با خرازی در مورد سرکوب مجاهدین در فرانسه و دستگیریها و خودسوزیهای ناشی از آن نیز با جزییات افشا شده و سردبیر وقت ژورنال دو دیمانش که در آوریل 2003 در تهران در این ملاقات حضور داشت، کتاب مبسوطی در این زمینه منتشر کرده است.

***

با این همه مجاهدین به یمن مریم و انقلاب درونی مجاهدین، در مقاومتی سترگ وهفت ساله، در زیر بالاترین فشارها و توطئه ها و ضربات مقاومت بی نظیری را در تاریخ معاصر ایران و جهان عرضه کردند. شگفتی نه در حمله های و توطئه های ارتجاعی و استعماری و خنجرهای اپورتونیستی، بلکه در ماندگاری و پایداری پرشکوهی است که برگ درخشان و زرین تاریخ ایران است. 7سال پیش، در آخرین اجتماع مجاهدین در اشرف قبل از شروع جنگی که از قبل مشخص بود که رژیم چه بهره برداریهایی از آن به عمل خواهد آورد، و در شرایطی که از چپ و راست، بسیاری ما را به خالی کردن میدان فرا می خواندند، گفتم: «وقتی دیو تنوره می کشد، وقتی که دژخیم سر از پا نمی شناسد، رمز ماندگاری و اعتلا، کلمه فداست» و «مجاهدین هم از بنیانگذارانشان تا اعضا و هوادارانشان در تمام ایران و در سراسر جهان با همه رزم آوران ارتش آزادی این درس را به خوبی آموخته اند که تاریخ خلق و میهن خود را چگونه بنویسند. هیچ کس بیش از ما به خطراتی که از هر سو ما را در بر گرفته احاطه و اشراف ندارد. اما عزم جزم کرده ایم تا اگر زمانه صد بار از این هم خطیرتر و پرفتنه تر باشد، با تأسی به پیشوای آرمانی مان (پیامبر جاودان آزادی حسین بن علی) درسهای جدیدی از مقاومت و ایستادگی عرضه کنیم. ارتش آزادی بخش، این سرمایه عظیم ملت ایران چون کوه، استوار و سرفراز ایستاده است» (نشریه مجاهد -27اسفند 81).

بیچاره رژیم و گله های مزدوران دور و نزدیک، چه خیال کرده اند. مریم و اشرف ثابت کردند که زمانه صدبار هم اگر خطرناکتر و پرفتنه تر باشد، تا پای جان ایستاده اند. تا آخرین نفس…
بله اکنون پس از 45سال که بر مجاهدین در میدان نبرد گذشته، به قطع و یقین می توان گفت که این عالیترین ثمره تکامل مبارزات مردم ایران از مشروطه به بعد در 103سال گذشته است.
از همین جا می توان به پیروزی محتوم خلق قهرمان یقین کرد. به اذن تو خدایا، بسوی تو خدایا و به طرف کوی خلق در زنجیر…


***

مقدمه
در علوم اجتماعی و دانش سیاسی هم مانند علوم طبیعی، کلمات و اصطلاحات، اگر نخواهیم دیمی و بی حساب و کتاب حرف بزنیم، معانی و مفاهیم و معیارهای شناخته شده خود را دارند. همیشه گفته ایم که خمینی در دنیای دجالیت و ولایت مطلقه فقیه، قبل از هر چیز «کلمه» را ذبح و قربانی می کرد. کلمه، سنگ بنای تکلم و فهم و آگاهی انسان است. پس «کلمه»، دارایی و ویژگی ذاتی نوع انسان است. به همین خاطر در قرآن آمده است که خدا ابتدا اسمها را به آدم آموخت: وعلّم آدم الأسماء… یعنی که به او آگاهی و شناخت داد.

اگر ما اسم کسی را ندانیم، معنی آن این است که او را نمی شناسیم. احراز هویت فرد با شناسنامه اش به عمل می آید. در این صورت ما این فرد را می شناسیم که کیست و در چه زمانی و در کجا و از چه مادر و پدری به دنیا آمده است. یعنی فرد را با خانواده اش شناخته ایم.
به همین ترتیب همه پدیده ها و اشیاء هم شناسنامه و اسم خاص خود را دارند که به آن شناخته می شوند و با فرد و یا شی دیگر قاطی و مشتبه نمی شوند.
از طرف دیگر، هر کلمه و اسم آثار و خصوصیات و تاریخچه خودش را دارد. واژه ها و کلماتی مانند درد، رنج، فدا، قیام، مقاومت، انقلاب، آزادی، عدالت، صلح، برابری، عشق و یگانگی خلق الساعه نیستند بلکه محصول هزاران سال تجربه و تاریخ بشریت هستند. با این کلمات بسیار بازی شده و باز همبازی خواهد شد. شیادان مثل همیشه مار می کشند و هرکس را که بتواند ”مار“ را بنویسد و سر آن را به سنگ بکوبد، به سخره می گیرند یا تکفیر می کنند.

اما اگر اسمها و کلمات و شناسنامه آنها را بدانیم، دیگر آخوندهای حاکم نخواهند توانست ”ارتجاع“ خلص را ”انقلاب“ و آن هم تحت نام اسلام، قالب کنند.
31سال پیش در 4بهمن 1357 که سه روز بود از زندان شاه، در بحبوحه قیام مردم، آزاد شده بودیم، من در اولین سخنرانی در دانشگاه تهران حرفم و شعارم از جانب مجاهدین این بود که «پیروز باد انقلاب دموکراتیک ایران». در آن ایام جماعت خمینی به تازگی شعار «انقلاب اسلامی» می دادند. یکی از حاضران سؤال کرد «انقلاب دموکراتیک یعنی چه؟» جواب دادم «یعنی انقلابی با شرکت مردم یعنی با شرکت و حاکمیت تمام طبقات و اقشار خلق که یک نظام مردمی شورایی را تداعی می کند».

در همین سخنرانی به صراحت گفتم: «من نیامدم این جا که روند خود به خودی قضایا را فقط ستایش کنم، ما نیامدیم که آن چه را هست، و فقط هست، تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد، و چه چیز هم نباید باشد. آیا ما می خواهیم نسل ملعونی باشیم، نسل نفرین شده یی باشیم که فرصتها را از دست دادند… من و برادرانم نیامدیم به این دانشگاه، به این شهادتگاه، و به این زیارتگاه، که هرچه را هست، هرچه را خودبخود اتفاق می افتد، بی عیب بدانیم. زیرا آنها تنها با عمل کردن بر روی اختلافهای درونی ما، روی تعارضات حتی درونی ما، امکان پیدا می کنند که دستاوردهایمان را بگیرند، اختناق را تکرار کنند و آزادی را به عقب بیندازند».

سپس بلافاصله اضافه کردم: «صبر و تحمل، شکیبایی (صبر به معنای انقلابیش) بلند نظری و احساس مسئولیت، نخستین وظایف و نخستین ویژگیهای یک انقلابی یا یک گروه انقلابی است. اگر این را نداریم، یا نیست و یا نمی توانیم کسب کنیم، بهتر است که خدا خافظی کنیم. زیرا مردم زبان حالشان این خواهد بود که ”مرابه خیر تو امید نیست شر مرسان“ . تازه اول کار است. هنوز آن قدر زمان هست، هنوز آن قدر نشیب و فراز هست و هنوز آن قدر شکست و پیروزی هست. برادران و خواهران، رزمندگان و مبارزین، ما سر نداده بودیم که به جایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که بجایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهترو مقامهای بهتری قعود کنیم».

-یک ماه بعد در 4اسفند 1357 در گردهمایی بعدی در دانشگاه تهران خطاب به مدعیان گفتم: «صحبت از انقلاب نکنید، به خصوص صحبت از انقلاب اسلامی نکنید، خود انقلاب باندازه کافی مسئولیت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام».
فکر نکنید این حرفها که گفتم فقط حرفهای من یا مجاهدین در آن روزگار بوده است. نه، همه آزادی خواهان ایران، همه اعضای کنونی شورای ملی مقاومت که بر اصول خود پایدار مانده اند، و همه مخالفان دیکتاتوری و حاکمیت آخوندی در آن زمان در سراسر ایران، حرفشان در بهار آزادی همین بود. زمستان تیره و تار اختناق را نمی خواستند و از آن بیم داشتند. من فقط یکی از سخنگویان آنها بودم. همانها که یکسال بعد، در دیماه 1358 در نخستین انتخابات ریاست جمهوری، با هر گرایش و مرام و ملیتی که داشتند، از کرد و ترک و فارس تا بلوچ و عرب و ترکمن و ازشیعه و سنی ومارکسیست تا مسیحی و کلیمی و زردشتی از کاندیدای مجاهدین حمایت کردند. آنقدر که خمینی سرانجام با فتوای حذف من، به خاطر رای ندادن به ولایت فقیه، به میدان آمد. علت همه حمایتها هم همین بود. ما مخالفت خودمان را از آغاز با رژیم ولایت فقیه اعلام نموده و رفراندوم قانون اساسی ولایت فقیه را تحریم کرده بودیم. فقط همین.
البته باید قیمت آن را هر روز با سر و دستهای شکسته و چشمهای از حدقه درآمده و پاهای تازیانه خورده در نماز جمعه از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب ایران، می پرداختیم.

***

فصل اول-تعریف چند کلمه

مثال اول، کالری
از هر دانش آموز دبیرستان سؤال کنید، تعریف ”کالری“ ، چیست، خواهد گفت: کالری واحد انرژی حرارتی و مقدار حرارتی است که دمای یک سانتیمتر مکعب آب را به اندازه یک درجه سانتیگراد افزایش می دهد. مثلاًًًًًًً درجه حرارت 17 را به 18 می رساند.
بر همین روال، وقتی که از من و شما بپرسند، درخت یا پرنده یا انسان و سپس جامعه و طبقه و قیام و انقلاب را تعریف کن، باید بتوانیم تعریف رسا و گویا و مشخصی ارائه بدهیم. مثلاًًًًًًً در مورد انسان:

مثال دوم، انسان و تعریف ”انسان“
تعریف ”انسان“ همیشه مسأله انسان بوده و هر یک از فلاسفه و مکاتب به نحوی به آن جواب داده اند. واضح است که منظور فقط کمّ و کیف جسمانی انسان نیست. منظور خصوصیتها وکارکردهای ویژه انسانی و تعریفی است که بتواند تفاوت رفتارهای انسانها با یکدیگر را تشریح کند.
ارسطو می گفت انسان حیوانی است ناطق.
لاادریون (آگنوستها یا آگنوستی سیستها) یعنی مکتبی که به طور خلاصه شناختن و شناخت پذیری را در ظرفیت و توان ما نمی دانستند، می گفتند: نمی دانم.
دوآلیستها، انسان را مرکب از دو عنصر جسم و روح می دانستند.
دکارت می گفت: «من فکر می کنم، پس هستم».
توماس هابس، فیلسوف انگلیسی انسان را موجودی بد ذات و بدطینت تلقی می کرد، در حالی که ژان ژاک روسو فطرت انسان را بر نیکی و خوبی استوار می دانست.
فویرباخ به عنوان یک ماده گرای مکانیست، تفاوت رفتارهای انسانی را به میزان قابل توجهی به نوع تغذیه ربط می داد و رفتارهای انسان را فرآورده جبری هر مرحله تاریخی خاص می دانست.
مکانیستهای دیگر مثل لاتور، انسان را مثل یک ماشین تلقی می کردند.
فروید تفاوت رفتارهای انسانی را در غرایز جنسی و در دریچه های عقبی ذهن جستجو می کرد.

بعضی دانشمندان ارتباطات و سیبرنتیک تلاش می کنند ماشینها و مغزهای الکترونیک پیچیده را با انسان شبیه سازی کنند.
اندیویدوآلیستها (فردگرایان) انسان را با طبیعت فردی و فردگرایانه تحلیل می کنند.
جرمی بنتام صاحب مکتب سودجویی (یوتیلی تاریسم) در دوره رشد سرمایه داری در انگلیس، فایده و سود مادی را اساس انگیزه و حرکت انسان می دانست.
اگزیستانسیالیستها که قائل به اصالت وجود و تقدم آن بر ماهیت هستند، انسان را موجودی مطلقاً رها و آزاد و در حال انتخاب همیشگی و متغیر تعریف کرده اند.

منتقدین آنها هم می گویند که اگر وجود انسانی آن قدر دستخوش انتخاب و تغییر باشد که نتوان بر روی پایداری خصوصیتها و حتی انتخابهای او حساب باز کرد، پس باید در این که انسان تعریف ثابتی داشته باشد، شک کرد. زیرا دریافت این ”من“ و این انسان و شناخت و تعریف او که هیچ پایداری ندارد و در هر لحظه چیزی است که به نحو مجزا مجسم می شود، میسر نیست. یعنی بحث بر سر خصوصیات پایدار و عام انسان است مگر این که او را در هر زمان و مکان تابع شرایط خاص همان دوره و همان مقطع تحلیل کنیم. مثلاًًًًًًً انسان دوران بهره کشی و سود و سرمایه را نمی توان جدا از منفعت طلبی و سودجویی و بهره کشی که واژه های اجتناب ناپذیر این فرهنگ هستند، تصور نمود.

مارکس نظریه مکانیستها را که گمان می کردند انسان به صفحه سفیدی می ماند که متن آنرا فرهنگ هر دوره خاص مشخص می کند مردود شمرد و یکبار نوشت باید طبیعت انسان را جدا از صورت بندیهای تاریخی خاص شناخت وآن گاه به تجلیات ویژه آن در هر دوره پرداخت.
البته مارکس بعدها از به کار بردن کلمات ذات و طبیعت انسانی پرهیز می کرد، تا به مفاهیم انتزاعی و غیر تاریخی راه نبرد. ولی تأکید داشت که خصایص ویژه یک نوع، در کارکردهای ویژه آن نوع منعکس است و از این رو، ساده ترین و بهترین راه برای تعریف انسان، پیدا کردن کارکردهای ویژه یی است که انسان دارد و حیوانات ندارند.

علاوه بر این، در دیدگاه مارکس نسبت به انسان، مهمترین نکته اینست که گفت شناختن و «تفسیر جهان کافی نیست بلکه باید آن را تغییر داد». طبعاً مارکس این ”باید“ و این ”ضرورت“ تغییر دادن را از تکامل اجتماعی و دیالکتیک تاریخ استنتاج کرده است. اما در هر حال ما را به مفهوم ”وظیفه مندی“ انسان نزدیک می کند. من الان متن مکتوب در اختیار ندارم، اما اگر از 40سال پیش درست به یادم مانده باشد، اوج تجلیل چه گوارا از مارکس در همین نقطه است. چه گوارا گفت این همان نقطه ای است که دیگر باید قلم را زمین گذاشت و برای تغییر جهان تفنگ به دست گرفت…

*******

اما در انسان شناسی یکتاپرستانه و فرهنگ قرآن، آگاهی و اختیار، خصوصیتهای ویژه انسان اجتماعی است. انسان موجودیست آگاه و آزاد (به معنی صاحب اراده و صاحب انتخاب). در چارچوب آگاهیهای خود وظیفه مند و مسئول است. صاحب و مسئول و پاسخگوی کردار و اعمال خویشتن است. بنابراین تعهد و مسئولیت پذیری در فطرت و سرشت اوست. آن قدر که این مسئولیت و پاسخگویی، حتی به این جهان و دنیای مادی و این مقطع تاریخی و صورت بندی اقتصادی و اجتماعی که در آن به سر می برد محدود و منحصر نمی شود بلکه صحبت از معاد و آخرت و دنیای دیگری هم هست. به عبارت دیگر می گوید که قدر انسان بسا فراتر است. محدود به دنیای کنونی و همین مرحله از تکامل نیست. فرجامی خداگونه دارد: إلی ربّک منتهاها…
پیوسته، و صرفاً ، بند و بنده خدایگان و وجود یکتا و یگانه یی است در ورای زمان و مکان، که از او آمده و به او باز می گردد (انا لله و انا الیه راجعون). در مسیری پر فراز و نشیب و پر رنج و زحمت به او می رسد و با او دیدار می کند: یا أیّها الإنسان إنّک کادح إلی ربّک کدحًا فملاقیه

بیشتر از این را از من نپرسید. نه می دانم و نه می توانم بدانم. ذهن و تفکر من و شما بواقع در یک دنیای مادی و دیالکتیکی محاط شده است. این یک دنیای آنتروپیک یعنی کهولت بار است. به همین دلیل همه می می ریم کلّ شیءٍ هالک إلّا وجهه به جز او…
دنیایی که در آن کهولت و آنتروپی وجود ندارد، در تصور و تفکر من و شما نمی گنجد. دنیایی که به گفته قرآن، آب در آن نمی گندد و تغییر رنگ نمی دهد (مّاء غیر آسنٍ ) و طعم شیر در اثر مرور زمان هیچ گاه عوض نمی شود (لّبنٍ لّم یتغیّر طعمه ).
پس بیایید به تغییر در دنیای خودمان بپردازیم. من فقط می دانم بحث بر سر این است که در تعریفی که از انسان می کنیم، آیا این انسان مومی در چنگال تاریخ و جامعه و شرایط اقتصادی و اجتماعی و سیاسی است، یا می تواند و باید، و وظیفه و تعهد و مسئولیت دارد، که چیزی را در مسیر تکامل تغییر بدهد و مسّخر کند.
-طبیعت را با دانش و ابزار و تکنیک.
-خویشتن خودبخودی و غریزی را با تقوای رهایی بخش که همان جهاد اکبر باشد
-جامعه اسیر و ستم زده، رژیم ولایت، و دنیای جهل و جنایت را با قیام و انقلاب… .
باید ”فلک“ جبری خود و پیرامون خود را، آگاهانه و آزادنه ”سقف“ بشکافد و ”طرحی نو“ دراندازد.
کون و مکان این چنین درهم نوردیده می شود.

***

مثال سوم، کلمه تعریف
حالا بیایید به قلمرو منطق که شاقول اندیشه و تفکر است برویم و ببینیم که اصلاً تعریف کردن یک چیز، یک شیئ ، یک پدیده یا یک مقوله یعنی چه؟ بعبارت دیگر تعریف ”تعریف“ چیست؟ چون با تعریف یک شیئ ، یا واقعه یا فرد یا گروه است که به شناختن و شناساندن آن راه می بریم.

از زمان ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد مسیح، این بحث وجود داشته است که آیا لازمه شناختن یا تعریف یک شیئ ، شناختن و به رشته در آوردن مجموعه ویژگیهای آن است، یا باید به برجسته ترین خصوصیات آن در تعریف اکتفا کرد. سرجمع کردن مجموعه ویژگیها کار بسیار بغرنج و چه بسا گیج کننده یی است.
شهاب الدین سهروردی درقرن ششم هجری تعریف یک شیء را مشخص کردن ”جنس و فصل“ می دانست.
جنس یعنی نوع و گونه. فصل یعنی وجه متمایز و جدا کننده و همان خصلت ویژه
در نتیجه، تعریف، یعنی شناختن و معین کردن خصلت عام و هم چنین خصوصیت ویژه یک شیء، که به زبان دیالکتیکی، مبتنی بر تضادهای عام و خاص آن پدیده است.
این چنین می توان اشیاء و گیاهان و جانوران و انسانها و جوامع و جنبشها و انقلابها را، هر کدام در قلمرو و در جا و سلسله مراتب خود آنها، دسته بندی کرد و از یکدیگر تمیز داد و باز شناخت.

*******

به این ترتیب هیچ کس نمی تواند چوب پنبه رابا رنگ آمیزی به جای فولاد آبدیده عرضه کند.
هیچ کس نمی تواند ارتجاع خلص را انقلاب ناب جا بزند و، مثل ابتدای انقلاب ضد سلطنتی، خمینی را در جهل مرکّب ”انقلابی ترین مرد جهان“ بخواند.
هیچ کس نخواهد توانست خمینی و خامنه ای را از شجره و جنس پیامبر اکرم و حضرت علی بخواند.
هیچ کس نخواهد توانست نه در جنس و نه در فصل، نه در عمومیات و نه در خصوصیات، ولایت یزیدی و خمینی و خامنه ای را با حکومت عدل علی و با سرپرستی رحمه لّلعالمین بر اجتماع انسانی مقایسه کند.

دقت کنید که رحمه لّلعالمین خصلت ویژه سرچشمه عشق و معرفت، پیامبر رحمت و رهایی، است: آیت رحمت است بر همه جهانیان و نه فقط بر مسلمانان و اعراب یا قوم و طایفه خودش…
خمینی 40روز قبل از 30خرداد در سال 1360 خطاب به مجاهدین گفت: «من اگر در هزار احتمال، یک احتمال می دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می خواهید انجام بدهید حاضر بودم با شما تفاهم کنم».

سه ماه قبل از آن من با صراحتی که بعداً فهمیدم واکنشی جنون آمیز از سوی خمینی برانگیخته، خطاب به خمینی نوشتم که اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادی و حق حاکمیت مردم و استثمار و مقولات تکامل و دیالکتیک و بهره کشی و حقوق ملیتها به ویژه مردم کردستان و منطق ”یا روسری یا توسری“ در دو طرف طیف قرار دارد.
حرف خمینی هم روشن بود که کسی که امامت و ولایت او را نپذیرد و در عین حال ادعای اسلام داشته باشد منافق است.

حتما حدیث مشهور ثقلین را شنیده اید که بر طبق آن پیامبر اکرم قبل از رحلت گفت در میان شما دو چیز باقی می گذارم و می روم: کتاب خدا و عترتم را. منظور از ”عترت“ همان دودمان عقیدتی و خاندان آرمانی و همان نوامیس و گوهران مجسم ایدئولوژیکی او بودند. از فاطمه زهرا تا زینب کبری و از حضرت علی تا امام حسن و امام حسین و راه و رسمشان در برابر جباران و مرتجعان زمان.

سوال ما همیشه از خمینی و بقایای او و هر که با خمینی و خامنه ای و رژیم ولایت است، این بوده و هست و خواهد بودکه اگر شاخص و راهنما طبق نص صریح ثقلین، کتاب خدا (قرآن) و عترت پیامبر خداست، لطفاً به ما بگویید که قرآن کتاب علم و انقلاب است یا جهل و ارتجاع؟ کتاب آزادی ست یا استبداد و خودکامگی؟ کتاب راهنمای دزد و دد و دژخیم است یا منادی عدل و قسط و رحمت؟ اجتهاد و دینامیسم و محکم و متشابه و ثابت و متغیر، دارد یا ندارد؟ بهره کش است یا ضد بهره کشی؟

لطفاً به ما بگویید که روش و کردار و سمت گیری پیامبر و عترتش به خصوص ائمه هدی در همین مقولات، چگونه بود؟
و سرانجام اگر باعث زحمت نمی بینید! این را هم به ما بگویید که اگر آنها امروز در برابر شما بودند چه می کردند؟
شما را استمالت می کردند؟ با شما مماشات می کردند؟ شما را استحاله و اصلاح می کردند؟ و یا با شما مثل بدر و احد می جنگیدند و سرنگونتان می کردند و به جهنم می فرستادند؟
در پاسخ به این سوالات، قبل از هر چیز، نقاب از چهره دین و آیین مدعی، برداشته می شود.
این چنین، تعریف هرکس از اسلام و کتاب خدا و ائمه هدی، و راه و روش آنها، آشکار و برملا می شود.